🍂𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟏🍂

14.4K 1.3K 534
                                    


‌یه روز دیگه از مدرسه
پوففف هیچوقت خوشم ازش نمیومد

جونگکوک با خودش گفت و بعد از تنظیم کردن کوله پشتیش وارد مدرسه شد

از شیشه ساعتی که تو دستش بود نگاهی به خودش انداخت

بعد از اینکه مطمعن شد خوبه به راهش ادامه داد تا وارد راهروی کلاس ها بشه

Deze afbeelding leeft onze inhoudsrichtlijnen niet na. Verwijder de afbeelding of upload een andere om verder te gaan met publiceren.

بعد از اینکه مطمعن شد خوبه به راهش ادامه داد تا وارد راهروی کلاس ها بشه

یخورده دیر کرده بود و کسی تو حیاط دیده نمیشد
17 سالش بود و الان هفته دوم از کلاس دوازدهم بود

فقط یکسال مونده بود از دست مدرسه راحت بشه
بالاخرهههههه

رشته افکارش وقتی پاره شد که یکی به سمت گوشه ترین دیوار مدرسه هلش داد
+ وات د فاککککک

با تعجب نگاهش رو به بالا داد و با دیدن سانگ وو آهی کشید

با تعجب نگاهش رو به بالا داد و با دیدن سانگ وو آهی کشید

Deze afbeelding leeft onze inhoudsrichtlijnen niet na. Verwijder de afbeelding of upload een andere om verder te gaan met publiceren.

+ تو چرا دست از سر من برنمیداری

سانگوو نیشخندی زد و مشت نچندان آرومی به بازوی کوک زد
« اذیت کردنت خیلی کیف میدهههه »

جونگکوک اهل دعوا نبود ، نه این که بترسه هاااا حالا شایدم فقط یه کوچولو میترسید ، اما دلیل اصلیش این بود که اصلا حوصله دردسر نداشت

از روز اول تا الان این پسره اذیتش میکرد از خالی کردن لیوان آب روی سرش گرفته تا پشت پا زدن بهش

قدش کوتاه نبود
177 سانتی متر بود ، اما موقع نگاه کردن به سانگوو باید سرش رو بالا می‌گرفت
محض رضای فاک اون لعنتی 183 سانت بود

چشمی چرخوند و خواست از کنار سانگوو رد بشه
با قرار گرفتن دست اون پسر جلوی راهش آب دهنش رو قورت داد و نگاهش رو به سانگوو داد

𝐈𝐧𝐭𝐨 𝐘𝐨𝐮𝐫 𝐀𝐫𝐦𝐬 | 𝐕𝐤𝐨𝐨𝐤Waar verhalen tot leven komen. Ontdek het nu