Part1🤍

609 75 0
                                    

با لبخند خشك شده به دكتر و برگه در دست دكتر نگاه كرد.
دكتر با بي قراري چشماش و از زير عينك مالش داد و گفت:
_اقاي جانگ ،وضعيت شما جديه !
بايد هر چه زودتر فرايند درمان و شروع كنيد!
_چقدر احتمال خوب شدنم هست؟
_....خب....نميشه دقيق گفت ولي ما اميدواريم درمان جواب بده!
_دكتر كيم، چقدر وقت دارم؟!
_ نه ماه!
هوسوك  فقط...لبخند زد
قبل از اينكه اتاق دكتر و ترك كنه.

روي  پله هاي بيروني بيمارستان نشست و با چشمايي كه نم اشك مشهود بود به اسمان صاف و ابي زل زد.
_هوا خيلي خوبه !
نامردي نيست تو همچين روز قشنگي اين خبر و بشنوم؟
بسته سيگار و از جيب كتش در اورد و اتيش زد و دود و وارد ريش كرد.
به دختر رو به روي بيمارستان خيره شد.
ميني دختر غمگين
روي سكو نشسته بود و گيتار ميزد و ميخوند

‏Just like nicotine, heroin, morphine
فقط مثله نیکوتین٬هروئین و مورفین
‏Suddenly, I'm a fiend and you're all I need
به طور ناگهانی٬ من یه شرور میشم و تو تمام چیزی هستی که من میخوام
‏All I need
تمام نیازم
‏Yeah, you're all I need
تو تمام نیاز منی

‏It's you, babe
اون تویی عزیزم
‏ And I'm a sucker for the way that you move, babe
و من دیوونه راه رفتنتم عزیزم
‏ And I could try to run, but it would be useless
سعی میکنم ازت دور شم اما بی فایدست
‏You're to blame
تو مقصری
‏ Just one hit, you will know I'll never be the same
فقط یه لمس از تو و خواهی دید که من مثله قبل نمیشم

_واو...اين دختر واقعا با استعداده!
اخرين پوك و به سيگارش زد و روي زمين انداخت و با پاش له كرد و بلند شد.

ميني سرشو بالا اورد و به هوسوك خيره شد كه پول و تو ظرف پلاستيكي كنار پاش انداخت.
ميني به پشت هوسوك خيره شد
_بيمارستان چيكار ميكردي؟
هوسوك خودش و كنار ميني جا داد و با خنده گفت:
_واو اصلا انتظار نداشتم انقدر باهوش باشي!
_رفته بودي جواب ازمايش تو به دكتر نشون بدي چي گفت؟
هوسوك مكث كرد و سمت ميني برگشت.
دختر با چشماي كشيدش جوري بهش نگاه ميكرد كه انگار ميتونست روح هوسوك و ببينه!
اون چشم ها زيادي غمگين بودن
ارزش داشت بهش بگه؟
_جانگ هوسوك ،جرات نكن بهم دروغ بگي
من اين نگاه و خوب ميشناسم
هوسوك لبخندشو بزرگتر كرد و گفت:
_هي,تو درباره من چي فكر كردي؟
چيزي نيست بهم گفت اهن بدنم كمه بخاطر همون احساس ضعف ميكنم و بايد گوشت بيشتري بخورم
پس نظرت چيه امشب مهمونم كني؟
ميني چند لحظه مكث كرد و با لبخند گفت:
_باشه .امروز خوب پول جمع كردم مهمون من!

با هم به رستوران كوچك كه گل هاي رنگارنگ بيرونش بود رفتن!
هوسوك صندلي و بيرون كشيد و ميني كنارش نشست!
_منتظر كسي هستي؟
_گفتم حالا كه قراره من پول غذا رو حساب كنم به بچه ها هم بگم بيان!
_فكر خوبي كردي.
سرشون تو منو بود كه صندلي رو به رو هوسوك كشيده شد
سرشو بالا اورد و به مرد خسته روبه روش زل زد
_افتاب از كجا در اومده و ميني ما رو شام مهمون كرده؟
_همين طوري ناراحتي ميتوني نخوري!
_هي من شوخي ميكردم ،چرا انقدر جدي ميگيري!
_چطوري هوسوك؟
هوسوك با لبخند بزرگ گفت:
_من خوبم تو چطوري يونگي خسته بنظر مياي؟!
_اصلا بهم ياد اوري نكن چه روز مزخرفي و پشت سر گذاشتم .
اگه ميدونستم قراره براي رئيس پارك كار كنم حتي اگه حقوقم يك ميليون دلار بود قبول نميكردم !
_هي تو تنها كسي هستي كه وضعيتت از ما بهتره ،برو خداتو شكر كن جاي نق زدن.
_هي ميني من از زندگيم راضيم من خفن ترين نويسندم!
_اره از وقتي كه جز ده تاي اول بودي چند وقته ميگذره؟!
_ميدونستي خيلي بي رحمي ؟
ميني شونه هاش و بالا انداخت و گفت:
_من واقع بينم ،بي رحم نيستم!
همون موقع زنگوله به در برخورد كرد و پسري كه خودش و با لباس هاي گرم پوشونده بود وارد شد.
صندلي بغل يونگي رو بيرون كشيد و گفت:
_سفارش كه نداديد؟
_فكر ميكردم نمياي جيمين ،مگه كمپاني برات رژيم نذاشته ؟
جيمين شالشو از گردنش بيرون كشيد و گفت:
_نميتونستم از خير اين شام بگذرم
بعدش تا خود كمپاني ميدوم!
با شوخي و خنده گوشت گاو سفارش دادن و معلومه كه سوجو هم عضو جدا نشدني گروهشون بود
يونگي براي همه سوجو ريخت
همه پيك سوجوشون و بالا اوردن و يونگي گفت:
_بيايد امشب خوشحال باشيم ،بدون در نظر گرفتن فردا و اتفاق هاش.
سه نفر پيكشون و به پيك يونگي زدن
هوسوك خيره به سوجو بود
_بيا امروز و فراموش كنيم هوسوك بيا امشب و فقط خوشحال باش
و شات سوجو و رو نوشيد.

هر چهار نفر با كوهي از مشكلات با هم مينوشيدن و گوشت گاو تازه رو ميخوردن
اهميتي نداشت اگه فردا روز سختي بود
اهميت نداشت اگه امروز بدترين روز عمرشون بوده
فقط اين لحظه براشون مهم بود
اين لحظه بهتر بگم لحظاتي كه با كلي درد پيش هم بودن بهترين لحظات براي هر چهار نفر بود

Middle of the night 🌌🖤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora