Part7🤍

285 66 19
                                    

وارد بيمارستان شد
رو به رو اتاق ايستاد
هنوز شك داشت ،واقعا بايد اين كار و كنم؟
دستشو با ترديد بالا اورد و در زد.
_بفرماييد
_سلام...دكتر كيم.
دكتر كيم با شنيدن صداي هوسوك سرشو از برگه هاي روي ميز بلند كرد و بلند شد.
_اقاي جانگ!
_ميخوام...درمان بشم...دكتر كيم.



ميني با اشاره مربي كلاس شروع كرد

‏Sometimes all I think about is you
گاهی اوقات، همه چیزی که بهش فکر میکنم تویی
‏Late nights in the middle of June
اخر شبای وسط جوئن
‏Heat waves been fakin' me out
امواج گرما منو گول می زنن
‏Can't make you happier now
الان نمیتونم خوشحال ترت کنم

ايوون وو وارد اتاق شد و ميني مكث كرد
با اشاره مربي اين دفعه ميني تو چشماي ايوون خيره شد و خوند:

‏You'll be better off in someone new
تو با یکی جدید حالت بهتره
‏I don't wanna be alone
من نمیخوام تنها باشم
‏You know it hurts me too
میدونی این به منم اسیب میزنه
‏You look so broken when you cry
تو خیلی شکسته به نظر میای وقتی گریه میکنی
‏One more and then I'll say goodbye
یکی دیگه (یه گریه ی دیگه؟) و من خداحافظی میکنم

با اشاره مربي سكوت كرد و دختر كناريش شروع به خوندن كرد.

ايوون وو با چشماي ناخوانا بهش زل زده بود و ميني با پوزخند روش و برگردوند و حواسش و به مربي داد.

اهنگ به پايان رسيد و مربي سري تكون و داد و چيزهايي رو تو برگه نوشت و گفت:
_چان تو بايد روي هاي نت هات بيشتر كار كني
سويون،وقتي ميخواي بخوني فقط كلمات و نگاه نكن بيشتر احساس به خرج بده
و ميني ،امروز عالي بودي
همگي خسته نباشيد.
ميني خم شد و گيتارشو روي شونش انداخت.
با جاي خالي ايوون وو رو به رو شد
_اون هميشه فرار ميكنه هيچ وقت نميمونه.

وارد سالن شد و به دو نفري كه همو ميبوسيدن خيره شد.
خشك شده فقط نگاه ميكرد.
با صداي چان كه صداش ميكرد سريع رو شو برگردوند.
ايوون وو با صداي چان سمت ميني برگشت.

_هي امشب مياي بريم بيرون با بچه ها؟
_متاسفم اما امشب با دوستام قرار شام دارم
_عيب نداره حيف شد خوش بگذره بهت.
_تو هم همين طور
چان چشمكي بهش زد و رفت.
ميني نفس عميقي كشيد و برگشت و ايوون وو رو تو يك قدميش ديد.
ترسيد و يك قدم عقب رفت.
به خودش اومد و سرد به چشماي ايوون وو خيره شد و سرشو خم كرد و خواست از كنارش رد بشه كه ايوون وو گفت:
_از وقتي قرار داد امضا كردي ديگه نديدمت
_چرا بايد من و ميديدي
_حس ميكنم داري ازم فرار ميكني
_ازت فرار نميكنم...فقط..باهات كاري ندارم
_مثل اينكه هنوز متوجه نشدي..تو از وقتي قرار داد و امضا كردي و يكي از كاراموزاي كمپاني شدي يعني قبول كردي كه باهام كار داشته باشي ...درست نميگم خانم نيچا؟
_چرا هيچ وقت بهم نگفتي رئيس يه كمپاني هستي؟
_چرا بايد به يه دختر تايلندي كه فقط براي سرگرمي باهاش وقت ميگذروندم درباره زندگيم ميگفتم؟
ميني فقط نفس طولاني كشيد و با چشمايي كه نم اشك توش مشهود بود سمت ايوون وو چرخيد و گفت:
_از خودم متنفرم رئيس ميفهمي از خودم متنفرم
كه بهت اعتماد كردم و .....
حرفش و ادامه نداد و قبل از ترك كردن ايوون وو گفت:
_بعد تو نتونستم به كسي اعتماد كنم ...هيچ وقت نميبخشمت!





Middle of the night 🌌🖤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora