وارد بيمارستان شد
رو به رو اتاق ايستاد
هنوز شك داشت ،واقعا بايد اين كار و كنم؟
دستشو با ترديد بالا اورد و در زد.
_بفرماييد
_سلام...دكتر كيم.
دكتر كيم با شنيدن صداي هوسوك سرشو از برگه هاي روي ميز بلند كرد و بلند شد.
_اقاي جانگ!
_ميخوام...درمان بشم...دكتر كيم.ميني با اشاره مربي كلاس شروع كرد
Sometimes all I think about is you
گاهی اوقات، همه چیزی که بهش فکر میکنم تویی
Late nights in the middle of June
اخر شبای وسط جوئن
Heat waves been fakin' me out
امواج گرما منو گول می زنن
Can't make you happier now
الان نمیتونم خوشحال ترت کنمايوون وو وارد اتاق شد و ميني مكث كرد
با اشاره مربي اين دفعه ميني تو چشماي ايوون خيره شد و خوند:You'll be better off in someone new
تو با یکی جدید حالت بهتره
I don't wanna be alone
من نمیخوام تنها باشم
You know it hurts me too
میدونی این به منم اسیب میزنه
You look so broken when you cry
تو خیلی شکسته به نظر میای وقتی گریه میکنی
One more and then I'll say goodbye
یکی دیگه (یه گریه ی دیگه؟) و من خداحافظی میکنمبا اشاره مربي سكوت كرد و دختر كناريش شروع به خوندن كرد.
ايوون وو با چشماي ناخوانا بهش زل زده بود و ميني با پوزخند روش و برگردوند و حواسش و به مربي داد.
اهنگ به پايان رسيد و مربي سري تكون و داد و چيزهايي رو تو برگه نوشت و گفت:
_چان تو بايد روي هاي نت هات بيشتر كار كني
سويون،وقتي ميخواي بخوني فقط كلمات و نگاه نكن بيشتر احساس به خرج بده
و ميني ،امروز عالي بودي
همگي خسته نباشيد.
ميني خم شد و گيتارشو روي شونش انداخت.
با جاي خالي ايوون وو رو به رو شد
_اون هميشه فرار ميكنه هيچ وقت نميمونه.وارد سالن شد و به دو نفري كه همو ميبوسيدن خيره شد.
خشك شده فقط نگاه ميكرد.
با صداي چان كه صداش ميكرد سريع رو شو برگردوند.
ايوون وو با صداي چان سمت ميني برگشت._هي امشب مياي بريم بيرون با بچه ها؟
_متاسفم اما امشب با دوستام قرار شام دارم
_عيب نداره حيف شد خوش بگذره بهت.
_تو هم همين طور
چان چشمكي بهش زد و رفت.
ميني نفس عميقي كشيد و برگشت و ايوون وو رو تو يك قدميش ديد.
ترسيد و يك قدم عقب رفت.
به خودش اومد و سرد به چشماي ايوون وو خيره شد و سرشو خم كرد و خواست از كنارش رد بشه كه ايوون وو گفت:
_از وقتي قرار داد امضا كردي ديگه نديدمت
_چرا بايد من و ميديدي
_حس ميكنم داري ازم فرار ميكني
_ازت فرار نميكنم...فقط..باهات كاري ندارم
_مثل اينكه هنوز متوجه نشدي..تو از وقتي قرار داد و امضا كردي و يكي از كاراموزاي كمپاني شدي يعني قبول كردي كه باهام كار داشته باشي ...درست نميگم خانم نيچا؟
_چرا هيچ وقت بهم نگفتي رئيس يه كمپاني هستي؟
_چرا بايد به يه دختر تايلندي كه فقط براي سرگرمي باهاش وقت ميگذروندم درباره زندگيم ميگفتم؟
ميني فقط نفس طولاني كشيد و با چشمايي كه نم اشك توش مشهود بود سمت ايوون وو چرخيد و گفت:
_از خودم متنفرم رئيس ميفهمي از خودم متنفرم
كه بهت اعتماد كردم و .....
حرفش و ادامه نداد و قبل از ترك كردن ايوون وو گفت:
_بعد تو نتونستم به كسي اعتماد كنم ...هيچ وقت نميبخشمت!
ŞİMDİ OKUDUĞUN
Middle of the night 🌌🖤
Hayran Kurguزندگي چهار دوست،هر كدوم مشكلات خودشون و داشتن پر از درد ,اشك و خستگي اما وقتي پيش هم بودن مهم نبود چه اتفاقي اون روز افتاده كنار هم خوشحال بودن 🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤🤍🖤 _اقاي جانگ ،وضعيت شما جديه ! بايد هر چه زودتر فرايند درمان و شروع كنيد! _چق...