Part 39🤍

339 73 142
                                    

امروز روزي بود كه سرنوشت هوسوك معلوم ميشد.
زماني كه چشم هاش و باز كرد و سقف سفيد اتاق بيمارستان و ديد ،به خودش لرزيد.
ديشب اصلا نتونست بخوابه و تا يك ساعت پيش فقط تو جاش تكون ميخورد.
اب دهنشو قورت داد و نفس لرزونش و بيرون داد.
امروز ميرفت براي جراحي.
از جاش بلند شد و به بالشت تكيه داد.
همون لحظه در اتاق به صدا در اومد و مادرش سرشو از لاي در وارد كرد.
_بيدار شدي هوسوك؟
هوسوك لبخند به مادرش زد و گفت:
—اره ..همين الان.
مادر هوسوك در اتاق و بست و سمت هوسوك رفت و روي صندلي نشست.
دست هوسوك و گرفت و محكم فشرد و گفت:
_من ..بهت باور دارم ..هوسوك..تو از پسش بر مياي پسرم ..اصلا نگران نباشه..
هوسوك به مردمك هاي لرزون مادرش خيره شد و بغضشو قورت داد و گفت:
_مامان..هيچ وقت فرصتش نشد كه بهت بگم...ممنون كه بدنيا اورديم...بهم يك زندگي فوق العاده بخشيدي ..ممنونم..كه بعد از فوت بابا..هميشه پيشم بودي و تنهام نزاشتي...باور كن..زماني كه تصميم گرفتي ازدواج كني و يك زندگي جديدي براي خودت درست كني ..هيچ وقت ناراحت نشدم ..شما لايق زندگي شاد بعد از كلي غم بودي..مامان.
مادر هوسوك با چشم هاي بغض دار به هوسوك خيره بود و با دست لرزون صورت رنگ پريده هوسوك و لمس كرد و گفت:
_هوسوك...انقدر ..با خوب بودنت عذابم نده ...تو بيش از حد خوبي پسرم...روح تو ..خيلي زيباست..خواهش ميكنم ازت...خوب شو هوسوك..مادرت و تنها نزار.
همون لحظه در باز شد و ميني ،جيمين و يونگي ظاهر شدن.
هوسوك نگاهش و از مادرش گرفت و به دوست هاش نگاه كرد.
جيمين با چشم هاي نم ناك ،ميني با بيني سرخ و يونگي تنها كسي كه با لبخند بهش خيره بودن.
Flash back half an hour ago
ميني و جيمين همزمان به بيمارستان رسيدن.
جيمين با منيجرش بود و ميني از تاكسي پياده شد .
ساعت 5 صبح بود و رفت ادم خيلي كم بود.
ميني با ديدن جيمين سمتش رفت و گفت:
_هي پسر چطوري خيلي وقته ميگذره.
جيمين لبخندي زد و ميني و در اغوش كشيد:
_دلم برات تنگ شده بود اوضاع خوبه؟
ميني از اغوش جيمين بيرون اومد و گفت:
_ميشه گفت راضيم...
همون لحظه يونگي از ماشينش پياده شد و سمت ميني و جيمين رفت:
_زياد كه معطل نشديد؟
_هيونگ..
جيمين با داد گفت و خودش و تو اغوش يونگي پرت كرد.
_خيلي بزرگ شدي جيمين شي...
_خيلي نامردي هيونگ خيلي وقته نديدمت.
_ببخشيد جيمين ..امروزا خيلي سرم شلوغه.
جيمين كنار گوش يونگي زمزمه كنان گفت:
_برو شانس بيار كه بخاطر هوسوك اينجام وگرنه عمرا اگه باهات حرف ميزدم.
يونگي خنده اي كرد و گفت:
_هوسوك مثل هميشه نجاتم داده پس!
با هم وارد بيمارستان شدن و ميني قبل اينكه سمت اتاق هوسوك برن گفت:
_بچه ها چطوره بريم با دكتر كيم صحبت كنيم و ببينيم وضعيت هوسوك چطوره؟
جيمين سرشو تكون داد و گفت:
_اهوم ..بريم.
مسيرشون و عوض كردن و سمت اتاق دكتر كيم راه افتادن .
يونگي جلو تر از همه خواست وارد اتاق دكتركيم بشه كه با شنيدن صحبت هاي دكتر كيم يخ زد و دستش روي دستگيره موند.
ميني و جيمين با كنجكاوي از پشت يونگي در اومدن و جلو اتاق ايستادن و با هم گوش دادن:
دكتر دو و كيم رو به رو هم بودن و داشتن با دقت به عكس سر هوسوك نگاه ميكردن:
_دكتر كيم..همون طور كه انتظار داشتيم ..بخش هاي خطرناكي و از سر در گير كرده.. ريسك پذيري جراحي خيلي بالا رفته..
_دكتر دو ميدوني كه اگه جراحي نشه بدتر از اين ميشه..چاره اي نداريم .
ميني در اتاق و بدون در زدن باز كرد و وارد شد.
دكتر كيم و دو با تعجب به ميني كه با عصبانيت بهشون خيره بود ،نگاه كردن.
جيمين دست ميني و كشيد و گفت:
_ببخشيد..
_اينجا چه خبره؟
يعني چي كه جراحي ريسكش زياده!؟
دكتر كيم نفسشو بيرون داد و گفت:
_شماها بايد دوستهاي جانگ هوسوك باشيد..
لطفا بنشينيد.
ميني و جيمين روي مبل رو به رو دكتر قرار گرفتن و دكتر كيم و دو كنار هم نشستن.
يونگي در و بست كنار جيمين نشست.
دكتر كيم صداشو صاف كرد و گفت:
_هوسوك شيمي درماني و پرتو درماني و انجام داد و ما تا حدودي تونستيم غده تو سرشو كوچيك كنيم تا از بخش هاي حياتي فاصله بگيره ..اما متاسفانه دوباره شروع به رشد كرد و بخش ها رو داره درگير ميكنه.
يونگي به جلو خم شد و گفت:
_خب..نميشه جراحي و كنسل كنيد..و دوباره شيمي درماني كنيد تا فاصله بگيره؟
اين دفعه دكتر دو وارد بحث شد و گفت:
_امكانش نيست..بدن هوسوك خيلي ضعيف شد اين كار فقط باعث ميشه ..به سمت مرگ بره!
ميني و جيمين بهت زده به دكتر خيره شدن و يونگي دسته صندلي و بين دست هاش فشرد و گفت:
_اينكه جراحي موفقيت اميز باشه ..چند درصده؟
دكتر كيم عينكش و جابه جا كرد و با تاسف گفت:
_پنجاه درصد...در خوش بينانه ترين حالتش!
ميني بلند شد و با داد گفت:
_پس اگه انقدر احتمالش پايينه براي چي بايد عمل بشه ميخوايد با دستهاي خودتون بكشيدش ؟
ديوونه چيزي هستيد؟
جيمين دست ميني و كشيد و رو به دكتر گفت:
_لطفا دكتر كيم..عمل و كنسل كنيد!
دكتر كيم  با صداي محكم گفت:
_اگه هوسوك عمل بشه لااقل 50 درصد شانس اين و داره تا زنده بمونه اما اگه عمل نشه نهايتش تا يك ماه ديگه زنده ميمونه!

Middle of the night 🌌🖤Onde histórias criam vida. Descubra agora