Part11🤍

265 68 32
                                    

هوسوك اروم قهوه اش و مينوشيد و به غروب افتاب خيره شد
پرتوهاي گرم خورشيد به صورتش ميتابيد
لبخند ارومي زد
نتونست به مادرش بگه ،دكتر كيم تاكيد كرد براي جراحي بايد يكي از قيم هاش برگه رضايت نامه رو امضا كنه
كلافه شد چطوري ميتونست زندگي شاد مادرش و با همسر جديد و فرزند جديدش و خراب كنه
اما مگه هوسوك بچهش نبود؟
ياد يونگي افتاد
دقيقا 3 روز از ديدنش محروم بود
به تلفن هاي هوسوك جواب نميداد ، تصميم داشت امروز به خونش بره حتي اگه بيرونش ميكرد بازم بر ميگشت
دقيقا 4روز ديگه شيمي درمانيش شروع ميشد و بايد قبلش با يونگي صحبت ميكرد
نميدونست چقدر تو افكار بي سر و تهش غرفه كه صداي زنگ خونه اومد
با تعجب ساعت و نگاه كرد
ساعت5؟
سمت در رفت و باز كرد
ميني با عجله خودش تو خونه انداخت سمت هوسوك متعجب برگشت
_هوسوك باورت نميشه چي شده!
هوسوك در و بست و سمت اشپزخونه رفت تا ماگ قهوه رو بزاره روي جزيره
_خبر بزرگت چيه ميني ؟
_مطمعنم شوكه ميشي وات د فاك يونگي داره نامزد ميكنه با پارك رزان

فقط يك ثانيه طول كشيد كه ماگ از دست هوسوك رها بشه و روي پاركت اشپزخونه هزار تيكه بشه
ديگه صدايي نميشنيد و به حركات ميني خيره شد
يونگي
كسي كه دوسش داشت
كسي كه بهش اعتراف كرده بود
داشت ازدواج ميكرد؟
نه امكان نداشت
يونگي همچين كاري نميكرد
هر چقدرم هوسوك و قبول نميكرد نميتونست همچين كاري كنه
بدون اينكه به هوسوك مهلت بده
نه
بدون توجه به ميني كتش و از اويز كنار در برداشت و ديوانه وار دوويد
اشك هاش گونه هاش و تزئين ميكردن و با بهت زمزمه ميكرد:
_اين نميتونه حقيقت داشته باشه
يونگي اين كار و نميكنه باهات هوسوك


يونگي به نگهبان سري تكون داد و وارد پاركينگ شد
ماشينش و پارك كرد و بيرون اومد
خبر نامزديش مثل بمب تركيده بود
رز مدل معروف كره وارث ثروت رئيس پارك
موضوع جالبي براي خبرگذاري ها بود
كي تونسته بود با همچين افسانه اي نامزد كنه؟
منشي رئيس؟!
بايدم سر تيتر خبرها بره.
كيفش و از صندلي عقب برداشت و ماشين و قفل كرد
و با هوسوك كه به فاصله 10قدم ازش بود خيره شد
ظاهر پريشون ،صداي نفس نفس زدن
انگار هوسوك خبر و شنيده بود
هوسوك نزديك يونگي شد و در سكوت بهش خيره شد
يونگي كلافه رو به هوسوك كه مهر سكوت به لباش زده بود گفت:
_براي چي اينجايي هوسوك؟
_بهم..بگو..دروغه!
_حقيقت داره هوسوك
هوسوك بغضش هر لحظه بزرگتر ميشد :
_چرا نميخواي من و قبول كني؟
_محض رضاي خدا هوسوك تو دوستمي چطور ميتونم بهت حسي داشته باشم من فقط تو رو در حد رفيقم دوست دارم نه معشوقم
_تو..حتي بهم فرصت ندادي عشقم و بهت ثابت كنم
يونگي عصبي داد زد و گفت:
_چه عشقي هوسوك چه عشقي؟ اينا تخيلات احمقانه تو ذهنته
من و تو فقط دوستيم
هوسوك سد اشك هاش شكسته شد و با صداي گرفته گفت:
_يونگ من واقعا عاشقتم نميدونم چطور بايد..بهت ثابت ..كنم..چطور..بهت بگم..درسته نويسندم درسته كه ميتونم شخصيت خلق كنم و احساسات شخصيت هام و نشون بدم..اما..بلد..نيستم نميتونم..احساساتم و بهت بگم..من بهت نشون دادم.. سال ها ..عشقم و بهت نشون دادم
با حمايت هام.. با كنارت..بودن با پا به پاي تو درد..كشيدن و خوشحالي..كردن
يونگ ..چرا نميخواي بفهمي قلب من فقط براي تو ميتبه و سالهاست كه عاشقتم؟
تو دليل..زندگيمي .
اينجا مكثي كرد و با صداي شكسته گفت:
_التماست ميكنم..دليل زندگيم و نگير يونگ.
سكوت بود كه اطرافشون و احاطه كرده بود يونگي كنار هوسوك قرار گرفت و قبل ترك كردنش گفت:
_متاسفم هوسوك نميتونم..
هوسوك هق هق هاي دردمندش و ازاد كرد و روي دو پاش نشست
_پشيمون ميشي يونگ ..پشيمون..ميشي

________
همين الان اين و ديدم و كلي ذوق كردم :))))
به فاصله 15 دقيقه دو پارت و اپ كردم:)
همين طوري از داستان حمايت كنيد منم با كلي انگيزه مينويسم
مرسي ازتون واقعا خيلي خوشحالم:)
اما نوبت به داستان همچنان ميتونيد يونگي و مورد عنايت خودتون قرار بديد
اميدوارم يونگي بدجوري پشيمون شه
ها ها ها در انتظار حرص دادن يونگي🔪

________همين الان اين و ديدم و كلي ذوق كردم :))))به فاصله 15 دقيقه دو پارت و اپ كردم:)همين طوري از داستان حمايت كنيد منم با كلي انگيزه مينويسم مرسي ازتون واقعا خيلي خوشحالم:)اما نوبت به داستان همچنان ميتونيد يونگي و مورد عنايت خودتون قرار بديد امي...

Ops! Esta imagem não segue nossas diretrizes de conteúdo. Para continuar a publicação, tente removê-la ou carregar outra.
Middle of the night 🌌🖤Onde histórias criam vida. Descubra agora