Part4🖤

302 62 19
                                    

لباس گرم به تن كرد و سمت پله ها رفت.
در پشت و بوم و باز كرد و وارد شد .
به يونگي خيره شد كه لبه پشت بوم نشسته و داره مينوشه.
_هي ,چند بار بگم اونجا نشين ميفتي.
_بيخيال هوسوك بيا پيشم امشب اسمون خيلي قشنگه.
_نگو كه مست كردي؟با اون ماشين فاكيت اين همه راه و مست كردي و اومدي خونه؟
_سخت نگير الان كه زندم.
هوسوك عصبي كنارش نشست و محكم به بازوش زد.
يونگي الكي دستش و ماليد و گفت:
_هي هوسوك چرا انقدر دستت سنگينه درد گرفت.
هوسوك چشماشو چرخوند و گفت:
_بدتر بايد ميزدمت.
يونگي خنده لثه اي كرد و بطري سوجو و طرف هوسوك گرفت
هوسوك بطري و گرفت.
ميخواست بنوشه ولي وقتي ياد تصميمش افتاد پشيمون شد
ميخواست به يونگي عشق چند سالشو اعتراف كنه.
نبايد مينوشيد
_يونگي
_هوسوك
هر دو همزمان همو صدا كردن
بهم نگاه كردن و خنديدن
هوسوك گفت:
_تو اول بگو
يونگي سرشو تكون داد و گفت:
_امشب به تولد دختر رئيس پارك رفتم.
باورت نميشه هوسوك
همه چيز خيلي رويايي بود
نامردي نيست ما انقدر دست و پا ميزنيم كه اجاره خونه رو جور كنيم ولي پول اجاره خونه ما اندازه پول خاوياريه كه براي يك وعده ميخورنه؟
هوسوك ساكت بود و به درد ودل يونگي گوش ميداد
ميدونست يونگي خيلي كمال گراهه و هيچ وقت به جايگاهي كه هميشه هست راضي نميشه و هميشه دوست داره بالاتر بره.
نميخواست سوجو بخوره ولي بدجور وسوسه شد و كمي نوشيد
_يونگي چيزاي ديگه هم مهم تر از پول هم تو اين دنيا وجود داره.
_چي مثلا؟
_عشق
يونگي خنده اي سر داد و گفت:
_هوسوك چرا مثل يه نوجوني كه ميخواد اعتراف به عشق كنه حرف ميزني .
تو اين دنيا اگه پولي نداشته باشي عشقي هم برات وجود نداره
اين احمقانس ....
هوسوك دستشو كه شروع به لرزيدن كرده بود و كنترل كرد
_اما ...من همين طوري كه هستي...دوست دارم.
يونگي سمتش برگشت و به چشماي هوسوك خيره شد
و ناگهان دستشو دور كمر هوسوك حلقه كرد و در اغوشش گرفت و گفت:
_ايگو...دونسنگ كوچولوم من و دوست داره
منم دوست دارم
و بوسه اي به موهاي هوسوك زد
_اما...
_ميخوام با پارك رزان قرار بزارم.
هوسوك ناباور ساكت شد
به معني واقعي كلمه خفه شد
لرزش هيستريك دستش بيشتر شد و محكم تر دستشو گرفت
تو اغوش يونگي بود و به ضربان قلبش گوش ميداد
نميتونست اين حرف يونگي واقعيت داشته باشه اون گفت ميخواد با كسي قرار بزاره؟!
_تو ...عاشق ..شي؟!
_اون پول به اندازه كافي داره پس ميتونم عاشقش بشم
هوسوك شكست
صداي ترك هاي قلبشو شنيد
خودشو تو بغل يونگي رها كرد و يونگي سفت تر به اغوش كشيدش
اجازه داد سد اشكهاش رها بشه
تو بغل كسي كه دوست داشت اشك ميريخت
كسي كه ميپرستيدش
چقدر اين دنيا بي رحم بود
از درد عشق تو اغوش معشوقه بود
كسي كه خيلي دور بود از هوسوك
كسي كه فقط دوستش بود
كسي كه اندازه دونسنگش دوسش داشت
ولي الان تو اغوش خودش بود
اغوش يونگي


جيمين بي حال افتاد
به ساعت نگاه كرد
٨شب
سالن تمرين مثل پتك به صورتش خورد
از صبح داشت بي وقفه ميرقصيد و كسي نيومد بهش سر بزنه.
با درد خودشو گوشه سالن كشيد و به اشك هاش اجازه رها شدن داد
تموم تنش درد ميكرد انگار يه كوه رو شونه هاشه
اروم دراز كشيد و تو خودش جمع شد
گريه ،فقط گريه ميكرد
_بدنم....درد...ميكنه
و بيشتر تو خودش جمع شد
در سالن بهم خورد و مربي تو تاريكي دنبال جيمين گشت.
حواسش كاملا بهش بود
و ميدونست تا همين الان داشته تمرين ميكرده.
برق سالن و روشن كرد و سمت جيمين رفت.
جيمين به مربي نگاه كرد
انقدر درد داشت كه نميتونست بلند شه.
مربي روي دو زانو نشست و دستش و به پيشوني جيمين زد
_خوبه تب نداري.
هويج و اب و كنار جيمين گذاشت.
_بهتره بخوريش تا غش نكني.
_مربي....خيلي خستم.
_بهتره تحملش كني جيمين خيلي كم مونده به ديبو
بايد بتوني
خيليا اين شانس و ندارن
تو بايد تحمل كني
من الان بايد برم بچه ها رو چك كنم نيم ساعت ديگه بر ميگردم تا اون موقع بخور
بعدش ميتوني بري بخوابي و براي فردا اماده بشي.
و جمين و ترك كرد
جيمين با اشك دستش و دراز كرد و هويچ و برداشت و اروم شروع كرد به خوردن
انقدر گشنه بود كه وقتي هويج وارد لوله گوارشش ميشد احساس درد ميكرد.
_بايد تحمل كني جيمين بايد تحمل كني!

________ ______________  _____
زود به زود  اپ ميكنم مگه نه:")؟
ممنونم از كسايي كه فيك و حمايت ميكنن تو ريدينگ ليست ميزارن وت ميدن نظر ميدن
دل خوشي يه نويسنده به همين چيزاست
از تك تك تون ممنونم كه middle of the night و انتخاب كرديد و ميخونيد
اين سومين كاريه كه دارم مينويسم و نميدونم خوب پيش ميرم يا نه ولي سعي ميكنم نسبت به اپ قبل بهترش كنم
زياد پرحرفي نكنم 😅❤️
و اين عكس خيلي به وايب سپ داستان ميخوره

________ ______________  _____زود به زود  اپ ميكنم مگه نه:")؟ممنونم از كسايي كه فيك و حمايت ميكنن تو ريدينگ ليست ميزارن وت ميدن نظر ميدندل خوشي يه نويسنده به همين چيزاست از تك تك تون ممنونم كه middle of the night و انتخاب كرديد و ميخونيد اين سومين...

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.
Middle of the night 🌌🖤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora