Part25🤍

290 61 80
                                    

راوي هوسوك *

با استرس از خواب بيدار شدم.
به سقف سفيد بيمارستان خيره شدم و نفس عميقي كشيدم.
بلند شدم و به سانگهون كه غرق خواب بود خيره شدم .
امروز روز اول شيمي درمانيمه.
به طور وحشتناكي استرس دارم.
نميدونم قراره چه چيزهايي و تجربه كنم و اين بيشتر بهم استرس ميداد.
پتو رو كنار كشيدم و دمپايي هام و پوشيدم و سمت سرويس رفتم.
از سرويس خارج شدم كه با دكتر كيم رو به رو شدم.
دكتر كيم پر از انرژي سمتم اومد و گفت:
_صبح بخير هوسوك،براي اولين جلسه شيمي درماني اماده اي؟
_يكم استرس دارم..ولي فكر ميكنم ميتونم از پسش بر بيام.
_عاليه..نگران نباش همه چيز خوب پيش ميره فقط سعي كن خودت و نبازي.
سري تكون دادم و گفتم:
_تلاشم و ميكنم.
_خوبه..فقط امروز كسي و به عنوان همراه مياد؟!
سردرگم شدم
_يونگي...گفتش مياد.
_اين خيلي خوبه كه كسي كنارت باشه تا نيم ساعت ديگه اتاق 10طبقه دوم باشيد.
_حتما دكتركيم.

سمت گوشيم رفتم و شماره يونگي و گرفتم.
_
*مشترك مورد نظر در دسترس نمي باشد لطفا بعدا تماس بگيريد.
گوشي و فاصله دادم و روي تخت نشستم
يعني كجا ميتونه باشه؟!
بهش پيام دادم:
_سلام..هوسوكم ،فكر كنم فراموش كردي ...امروز شيمي درماني دارم..ساعت 10شروع ميشه ..بيمارستان شاينم.
اميدوارم تنهام نزاره!

راوي نويسنده:

يونگي مثل ديوونه ها از ماشين هاي جلويش سبقت ميگرفت و سرعتش هر لحظه بالا تر ميرفت.
با استرس به ساعت ماشين نگاه كرد.
ساعت 12بود.
دو ساعت و نيم از زماني كه پيام هوسوك و دريافت كرده بود ميگذشت.
عصبي ترمز كرد و پشت ترافيك موند.
_لعنت به من كه فراموش كردم.

فلش بك :

_الان ميخواي چيكار كني؟!
رز رو به رو يونگي ايستاد و دستش و در دست گرفت و گفت:
_ميخوام ..امروز و فراموش كني و يه شانس ديگه بهم بدي
ميخوام بهم فرصت بدي تا عاشقت بشم .
يونگي تو سكوت به رز خيره شد و گفت:
_عاشق شدن مگه به همين راحتيه؟!
متاسفم رز ولي.....
رز وسط حرف يونگي پريد و گفت:
_فقط سه تا قرار.
_چي؟!
_سه تا قرار باهام بزار... اگه ازم خوشت اومد ميتوني با هم خوشبخت بشيم اما اگه هيچ حسي بينمون شكل نگرفت..قسم ميخورم جوري از زندگيت ميرم كه انگار از اول وجود نداشتم .
_....باشه ولي فقط سه تا قرار !
_قول ميدم ازش پشيمون نشي....چطورهه امشب اولين قرارمون باشه؟!هوم
يونگي شك كرد..فردا بايد با هوسوك به شيمي درماني ميرفت اما ميتونست امشب و با رز باشه و فردا صبح بيمارستان بره.
_باشه...بزار اماده بشم بريم .
_منتظر ميمونم.

صبح با سردرد بدي از خواب بيدار شد
نميتونست بچرخه دستش زير چيزي گير بود .
سرشو سمت راست چرخوند و به رز كه روي دستش خوابيده بود خيره شد
دستشو اروم از زير سر رز بيرون كشيد و گنگ به بدن برهنش نگاه كرد.
به ساعت خيره شد
ساعت10بود
گوشيش و برداشت و به نوتيف پيام خيره شد.

_سلام..هوسوكم ،فكر كنم فراموش كردي ...امروز شيمي درماني دارم..ساعت 10شروع ميشه!
سريع پتو رو از خودش برداشت و سمت كمد لباس دوويد.
_كجا داري ميري؟!
در حالي كه داشت دكمه هاي لباسش و ميبست سمت رز برگشت و گفت:
_بايد جايي برم..همه چيز تو يخچال هست صبحونه رو خوردي ميتوني بري..منتظرم نباش .
و گوشي و دسته كليد و از رو ميز برداشت و از خونه خارج شد.
سوار ماشين شد و شماره هوسوك و گرفت.
*مشترك مورد نظر......
تلفن و قطع كرد و پيام داد:
_متاسفم ...خودم و زود ميرسونم.
تو لوكشين زد و راه افتاد.

حال*
از ماشين پياده شد و سمت بيمارستان رفت.
وارد شد و سمت پذيرش رفت.
_ببخشيد كجا شيمي درماني انجام ميشه؟!
_ساختمون شرقي ،طبقه دوم.
_ممنون.

وارد طبقه دوم شد و با عجله سمت ته راه رو رفت.
دو تا اتاق بيشتر نبود و ورود ممنوع زده بود.
سمت مردي كه روي صندلي نشسته بود برگشت و گفت:
_ببخشيد..شيمي درماني كي شروع شده؟
_تازه شروع شده ..بيمار هاي قبلي رفتند ..اين سري دومه.
يونگي چشماشو رو هم فشار داد و لعنتي زير لب گفت:
_دير كردم...

هوسوك با كمك پرستار از جاش بلند شد و بي حال سمت اتاقش رفت.
سر گيجه داشت و بيحال بود.
پرستار در اتاقش و باز كرد و كمك كرد روي تخت دراز بكشه.
_اقاي جانگ..بهتره بخوابيد و استراحت كنيد ..چيزي لازم داشتيد دكمه قرمز و بزنيد.
و با دست اشاره كرد.
_ممن..ون .
پرستار سري تكون داد و خارج شد
با درد گوشيش و از رو ميز كنار تخت برداشت و به پيام يونگي خيره شد:
* _متاسفم ...خودم و زود ميرسونم.
لبخند خشكي زد و زمزمه كنان گفت:
_ولي..دير كردي!
چشماش و روي هم گذاشت و به خواب عميقي فرو رفت.
_________________
سلام دوباره
دقيقا23ساعت پيش اخرين اپ بوده ولي الان دوباره پارت گذاشتم
اميدوارم ازش حمايت كنيد،چون باعث ميشه انقدر زود به زود اپ كنم و وقت براش بزارم🥺💕
اولش و از زبان هوسوك نوشتم ،دوست داشتم اون حس ترس و استرس و بهتر نشون بدم و نميدونم خوب نوشتمش يا نه!
نظرتون درباره رابطه يونگي و رز چيه؟!
هوسوك بنظرتون متوجه ميشه ؟
اخر هفته خوبي داشته باشيد🙆🏻‍♀️🤍

Middle of the night 🌌🖤Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz