Part9🤍

280 70 52
                                    

هوسوك دفتر خاطرات شو از كوهي از كتاب هاي ديگه در اورد و گرد و غبارشو فوت كرد
صفحات و ورق زد و تو خاطرات گذشتش غرق شد
زماني كه 14سالش بود يونگي بهش اين دفتر و هديه داده بود
تا 20سالگي نوشته بود و بعد بي خيال نوشتن خاطراتش شده بود
زماني كه ، به خودش اعتراف كرده بود عاشق يونگي شده
خودكار و تو دستش گرفت و شروع كرد به نوشتن:
_از اخرين باري كه نوشتم 7سال ميگذره
زماني كه به خودم اومدم و ديدم عاشق شدم
نه عاشق هر كسي
عاشق دوستم
مين يونگي
وقتي فهميدم عاشق شدم كه لبخند هاش باعث خوشحاليم ميشد ، ناراحتيش باعث بغض كردنم ميشد
درد كشيدنش باعث فشرده شدن قلبم ميشد
يهو فهميدم خيلي دير شده
نميتونم دوستش نداشته باشم
نميتونم علاقم و متوقف كنم
خيلي خودم و سرزنش كردم
يونگي دوستم بود اما من عاشقش بودم
اين مسخرس
چرا بايد عاشقش ميشدم؟
اما تقصير من نيست
قلبم دستور و از قبل صادر كرده بود
من فقط ميخوام يونگي و خوشحال ببينم
بقيش مهم نيست
يونگي لياقت يه زندگي شاد و داره
پسري خونسرد و تو دار
تو نگاه اول همه فكر ميكنن چه ادم خشك و سرسختي
ولي بيخيال
تو بايد بشناسيش تا بفهمي چه قلب مهربوني داره
پشت نقاب خونسرديش چقدر نگرانه
پشت سرسختي و حفاظ دورش چه ادم بي نظيري قايم شده
يونگي و بهتر از خودم ميشناسمش
اين مرد لياقت عاشق شدن و داره
با رز قرار ميزاره
اما عشقي نسبت بهش نداره
زندگي يونگي خالي از عشقه
اما من با تموم وجودم عشقم و بهش تقديم ميكنم
بيخيال هوسوك تو از فردات هم خبر نداري
يكم شجاع باش مرد
بهش ميخوام اعتراف كنم
مهم نيست پسم بزنه
مهم نيست سرزنشم كنه
حتي برام مهم نيست كه ازم متنفر بشه
ميخوام از شانسم استفاده كنم
نميخوام با حسرت بميرم
ميخوام عشقم و بهش نشون بدم
من از دوست داشتن خودم مطمعنم
ميخوام يونگي لمسش كنه
ميخوام يونگي عاشق بشه



هوسوك بعد از يادداشت تو دفتر خاطراتش الان اين جا
پارك بزرگ سئول
درخت ها تازه شكوفه زده بودن
صورتي كم رنگ
نسيم ملايمي در گردش بود
هوسوك نفس عميق كشيد
بوي سبزه هاي اب خورده به مشامش رسيد
_هي هوسوكي!
هوسوك سمت چپ برگشت
يونگي بود
با كت و شلوار مشكي و پيرهن سفيد و كراوات ساده مشكي
دستشو بالا اورد و تكون داد
هوسوك لبخند زد و سمتش رفت
_چطوري يونگ؟
_خوبم ،هوا امروز خيلي خوبه مگه نه ؟
_اره جاي خوبي و انتخاب كردم مگه نه؟
يونگي لبخند مليحي زد و سر تكون داد
_گفتي كار مهمي داري ،نميدوني با چه بدبختي رئيس پارك و پيچوندم و اومدم
_خب...مرسي كه اومدي چطوره يكم قدم بزنيم هوم؟
يونگي سري تكون داد و كنار هم به سمت پل رفتن.
درخت ها دور تا دورشون بودن و فضاي قشنگي و ساخته بودن
_يونگ
_بله؟
_يادته اولين باري كه ديدمت و ...
_هي هوسوك قرارمون بود كه هيچ وقت اون صحنه خجالت اور و ياد اوري نكني
هوسوك خنديد و گفت:
_بيخيال يونگ ..اولين باري بود كه همو ميديديم
_واقعا عجيبه
فكر كنم اون موقع پيش خودم ميگفتم
اگه كسي من و با اين وضعيت ببينه تا اخر عمرم ازش فرار ميكنم و نميخوام چشمم بهش بيفته ولي الان حدود 16ساله باهاش چشم تو چشم ميشم.
هوسوك خنديد و گفت:
_16سال گذشت چقدر زود
_زمان زود ميگذره هوسوك يهو به خودت مياي ميبيني فقط سنت زياد شده
_اهوم ولي من خاطرات قشنگي باهات داشتم يونگ
يونگي به شونه هوسوك ضربه اي زد و گفت:
_از كي تا حالا بهم اعتراف ميكني كه خاطرات خوبي باهام داشتي هوم؟
خبريه؟
هوسوك شونه شو بالا انداخت و گفت:
_همين طوري
سكوت بينشون برقرار شد
هوسوك با استرس دستش و مشت كرد و گفت:
_يونگ ميخوام يه چيزي و بهت اعتراف كنم
ولي ميترسم
يونگي به هوسوك نگاه كرد و گفت:
_باز چه خرابكاري كردي؟ قول ميدم خفت نكنم بگو
هوسوك از حركت ايستاد
يونگي با تعجب سمتش برگشت و رو به رو هم قرار گرفتن
يونگي وقتي سر پايين افتاده هوسوك و ديد گفت:
_نكنه چيز جديه هو...
_دوست دارم!
_...چي؟!
هوسوك سرش و بالا اورد و با نم اشك تو چشماش گفت:
_گفتم دوست دارم مين يونگي
از وقتي يادم مياد دوست داشتم
هيچ وقت نميخواستم بهت اعتراف كنم اما....
_بهتر بود هيچ وقت اعتراف نميكردي هوسوك
_يونگ...
_فراموش ميكنم امروز چي بهم گفتي
_اما من بهت اعتراف كردم
_ديوونه شدي هوسوك؟ من و تو دوستيم چطور ميتوني دوستم داشته باشي ؟
_نميدونم ...من ..واقعا نميدونم ..فقط ميدونم ديوانه وار دوست دارم و عاشقتم
_بس كن هوسوك تمومش كن ..نميتونم قبول كنم
_چرا؟!
يونگي با عصبانيت داد زد و گفت:
_چون اين اشتباهه تو چطور ميتوني من و چيزي جز دوستت ببيني؟
بعد ميگي دوستم داري؟ اين مسخرس
_اما...
_هوسوك من دوست دختر دارم دارم قرار ميزارم
_اما تو عاشقش نيستي!
_تو از كجا ميدوني كه عاشقش نيستم؟
_من تو رو بهتر از خودم ميشناسم نمبتوني گولم بزني تو عاشقش نيستي
يونگي مكث كرد و گفت :
_اگه يه كلمه ديگه بگي ممكنه واقعا دوستيمون بهم بخوره هوسوك
هوسوك بغضش و قورت داد و گفت:
_زماني كه بهت اعتراف كردم ديگه دوستي اي نيست
مين يونگي مطمعن باش من دست نميكشم ازت
تا اخرش ميمونم و عشقم و بهت ثابت ميكنم
و يونگي و مات و مبهوت ترك كرد

بلاخره به ايستگاه اتوبوس رسيد و روي صندلي نشست
_باورم نميشه من بهش اعتراف كردم
از يك طرف احساس خوبي داشت كه بعد از چندين سال احساسات شو گفت و از طرف ديگه ميترسيد اگه يونگي هيچ وقت عاشقش نميشد چي؟
سرشو تكون داد و سوار اتوبوس شد
_هوسوك راه برگشتي نيست بايد تا اخرش جلو بري

از اتوبوس پياده شد و سمت بيمارستان رفت
دكتر كيم بهش گفته بود كه هر چه زودتر بايد فرايند درمانش و شروع كنه
ميخواست براي زندگيش بجنگه
حتي اگه اخرش خاموشي بود
_زندگي منم با ارزشه لياقت اين و دارم بخوام زنده بمونم و زندگي كنم
در اتاق دكتر كيم و زد و وارد شد
دكتر كيم بلند شد و گفت:
_خوش اومدي اقاي جانگ بشينيد لطفا
هوسوك احترام گذاشت و نشست
دكتر كيم عكسي كه از سر و جمجمه هوسوك گرفته شده بود و روي مانيتور قرار داد و با دستش شروع به توضيح دادن كرد:
_اقاي جانگ همين طور ميبينيد ابعاد تومور روز به روز داره بزرگتر ميشه و بيشتر داره به قسمت پاييني مغزتون يعني مخچه بيشتر فشار مياره
مخچه بخوام به زبون ساده تر بگم مربوط به تعادل و خاطراتتونه ممكنه در كوتاه مدت تعادل خودتون و بيشتر از دست بديد و خاطرات اخيرتون و از دست بديد
_حتي خاطرات گذشتم؟
_بله احتمالش هست
_ولي من نميخوام فراموش كنم
_براي همين گفتم بايد زودتر درمان بشيد
بايد در كنار قرص هايي كه مصرف ميكرديد اين يك ماه رو بايد الان شيمي درماني و شروع كنيم!
هوسوك سرشو تكون داد و گفت:
_كي شروع ميكنيم ؟
_تا هفته اينده بايد بيمارستان بستري بشيد
و زماني كه بستري شديد فرايند شيمي درماني و شروع ميكنيم
_باشه دكتر اما...اميدي هست كه زنده بمونم؟
دكتر كيم عينكشو در اورد و گفت:
_اقاي جانگ ما تموم تلاشمون و ميكنيم تا شما بتونيد زندگي كنيد هميشه بايد اميدوار باشيم نيايد جا بزنيد بايد قوي بمونيد
هوسوك لبخند كوچكي زد و گفت:
_براي زندگيم ميجنگم دكتر كيم
دكتر كيم لبخند اسوده اي زد و گفت:
_خيلي هم عالي ،به خانوادتون خبر داديد؟
_بايد بهشون ...بگم؟
_معلومه اقاي جانگ بايد فرم رضايت و براي عمل امضا كنن!
_..باشه ..به مادرم خبر ميدم.
_______________
از كامنتهاي قسمت قبل راضي بودم كه اين پارت و زود اپ كردم
هر چقدر بيشتر باشه منم زود ميزارم
يك روز بعدش اين پارت و گذاشتم :)
بفرماييد هوسوك بلاخره اعتراف كرد بنظرتون يونگي قبولش ميكنه؟

_______________از كامنتهاي قسمت قبل راضي بودم كه اين پارت و زود اپ كردمهر چقدر بيشتر باشه منم زود ميزارميك روز بعدش اين پارت و گذاشتم :)بفرماييد هوسوك بلاخره اعتراف كرد بنظرتون يونگي قبولش ميكنه؟

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

"تو دلتنگي موج ميزنم ،امشب غرق ميشم"

Middle of the night 🌌🖤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora