Part6🖤

290 62 19
                                    

هوسوك به جو سنگين رو به روش خيره شد
يونگي دست  به سينه و با يه اخم بزرگ  روي مبل تك نفره نشسته بود
ديوويد معذب رو مبل دو نفره بغل يونگي نشسته بود.
هوسوك كلافه چشماشو برگردوند و قهوه ها رو برداشت و روي ميز وسط گذاشت.
هوسوك كنار ديوويد نشست و چشم غره يونگي و نديد.
_بهم خبر نداده بودي كه ميخواي بياي
_فكر نميكردم بايد وقت قبلي بگيرم.
هوسوك با تعجب به سمت يونگي برگشت.
ناراحت شده بود بعد مدتها يونگي و ديده بود و اون داشت اين طوري باهاش رفتار ميكرد؟
چيزي نگفت و قهوشو برداشت و كمي نوشيد

مدتي بعد هوسوك نحوه اشناييش و با ديوويد براي يونگي تعريف ميكرد و ديوويد مرد مهربون و شوخي بود و با شوخي هايي كه وسط صحبت هوسوك ميكرد باعث خنديدن هاي شيرين هوسوك و كلافگي يونگي ميشد.
اينجا چه خبره؟!
هوسوك كمتر از يك ماهه جايگزين پيدا كرده؟
نكنه اسرارش براي نيومدن هم ديوويد بود؟
نكنه هوسوك با ديوويد زندگي ميكرد؟
با اين افكار و سوالات پيش اومده براش بلند و حواس پرت گفت:
_نكنه ديوويد با تو زندگي ميكنه ؟
هوسوك با تعجب ساكت شد و گفت:
_نه...ديوويد فقط چند هفته ديگه تو كره ميمونه و بر ميگرده امريكا.
يونگي نفسشو اسوده داد بيرون.
چه مرگت شده مين يونگي
زندگي كردن اون پسر با هوسوك چه ربطي به تو داره
هوسوك يه مرد بالغه
اين رفتار چيه از خودت نشون ميدي؟
ساعت ها با كندي ميگذشت و اون پسر ديوويد انگار قصد رفتن كرده بود.
يونگي با خوشحالي بلند شد و ديوويد و سمت در كشيد و عملا بيرونش كرد.
بعد رفتن ديوويد انگار تازه ميتونست نفس بكشه.
هوسوك با غرغر سمت اشغال هاي چيپس كه رو ميز بود رفت و بخاطر رفتار بي ادب يونگي سرش نق ميزد.
اما يونگي كه انگار تازه ارامش پيدا كرده بود با لبخند به غرغر بامزه هوسوك گوش ميداد.
_يونگي،نميخواي بري خونت ؟
ديروقته!
_بچه پرو بعد يك ماه اومدم و ميخواي بيرونم كني؟
_نميخوام بيرونت كنم فردا چهارشنبهس مگه نبايد بري سركار؟
اگه خونت باشي راهش نزديك تره و راحت تر ميرسي.
_مشكلي ندارم من قبلا هم از اين جا ميرفتم سركار.
هوسوك شونه اش و بالا انداخت و گفت:
_هر جور راحتي.
_راستي جيمين گفت فردا ميخواد به شام دعوتمون كنه.
_اره،بهم پيام داد خيلي براش خوش حالم جيمين شي پنج شنبه ديبو ميخواد كنه.
_اين بچه چقدر زود بزرگ شد انگار همين ديروز بود ميگفت من پارك جيمين از بوسان اومدم سئول تا ايدل بشم لطفا هوامو داشته باشيد.
هوسوك با ياداوري روزايي كه هر چهارنفر همسايه بودن و جرقه دوستيشون خورده بود لبخند بزرگي زد .
_حق با توهه اون موقع شايد١٨ سالش بود براي كاراموز شدن سن زيادي بود واقعا تحسينش ميكنم كه تونسته با كمپاني قرارداد ببنده.
_اين بچه تا ديپلم گرفته بود بدو بدو اومد سئول براي روياش
و دو تا شون با ياداوري جيمين ١٨ ساله خنديدن.
پسر كيوت با لپ هاي بزرگ
از وقتي وارد كمپاني شده بود به طور چشم گيري لاغر شده بود و خبري از اون لپها نبود .
_هوسوك؟
_همم بله
_من ...هر كاري كردم..عاشق رز نشدم.
هوسوك مكث كرد و بطري اسپرايت و تو كيسه زباله انداخت.
پشتش به يونگي بود و نميتونست صورت يونگي و ببينه.
_خب
_فكر كنم حق با تو بود نميشه عشق و با پول خريد.
_خوشحالم قبل از اينكه خيلي دير بشه به اين نتيجه رسيدي يونگي.
هوسوك زمزمه وار گفت.

از وقتي يونگي رفته بود درب اتاق يونگي و بسته بود و به هيچ كدوم از وسايلش دست نزده بود
در و كه باز كردن گرد و خاك از اتاق بلند شد
هوسوك سرفه اي كرد و در و بست.
_چند وقته اين اتاق تميز نشده؟
_از وقتي تو رفتي.
_حالا من كجا بخوابم؟
_رو مبل !
_يااااا هوسوك تو كه انقدر بدجنس نبودي.
_ميگي چيكار كنم ؟
يونگي با شيطنت سمت اتاق هوسوك حمله ور شد
_فكرشم نكن مينننن يووونگي.

با هم روي تخت هوسوك خوابيده بودن.
با كلي غرغر بلاخره هوسوك اجازه داده بود با هم روي تخت بخوابن
تختش دو نفره بود و گنجايش يونگي و هوسوك و داشت.
هوسوك به يونگي كه فقط ركابي مشكي و شلوارك مشكي خودش ،پاش بود نگاه كرد.
يونگي با ارامش بعد يك ماه خواب بود.
انگار گمشدش و پيدا كرده بود و با خيال اسوده خواب بود.
هوسوك به پلك هاي بسته يونگي خيره شد و اروم دستشو روي صورتش گذاشت.
لمس پوست يونگي حس سرخوشي و به وجودش تزريق ميكرد.
به نفس هاي اروم يونگي گوش ميداد
_من واقعا دوست دارم يونگي چطوره كه فقط با نگاه كردن بهت اروم ميشم؟
همه درد هايي كه دارم اروم ميشن
انگار وجود من به وجودت وصله.
هوسوك اروم زمزمه كرد و خم شد و لبهاش و روي گونه يونگي گذاشت و اروم بوسيد
عقب كشيد و پشتش و به يونگي كرد و با ارامش به خواب رفت.
يونگي اروم پلكهاش باز كرد و به پشت هوسوك خيره شد .
اروم خودشو نزديك هوسوك كرد و از پشت به اغوش كشيدش و سر شونه اش و بوسيد.
_هميشه باهات ميمونم هوسوك.
______ _______________
منتظر اتفاق هاي غيرمنتظرهه زيادي باشيد☺️

Middle of the night 🌌🖤Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang