هر جا پررنگ نوشته شده بود دارن داد میزنن
،¥،
زنگ در عمارت پارکو زد و منتظر شد تا نگهبان درو باز کنه. نگهبان درو باز کرد و تعظیمی به تهیونگ کرد و کنار رفت تا داخل بشه.
_بفرمایید داخل تهیونگ شی
_ممنون
نگهبان همونطور که تهیونگو به سمت در ورودی هدایت میکرد به آقای پارک اطلاع داد همینکه به در رسید، در باز شد. وارد شد و رو به خدمتکار پرسید:
_جیمین کجاست؟؟؟
خدمتکار با احترام جواب داد:
_احتمالا توی اتاقشون باشن تهیونگ شی
تهیونگ با لبخند سری تکون داد و به سمت پله ها رفت.
پشت در اتاق جیمین وایساد و درو باز کرد و داخل شد.
اومد چراغو روشن کنه که با حس کردن سردی جسمی روی شقیقش آب دهنشو به سختی قورت داد و چشماشو روی هم فشار داد و دستاشو ناخودآگاه بالا گرفت و با ترس زمزمه کرد:_جیمین شوخیه خوبی نیست
ولی با شنیدن صدای کلفت مردی بغل گوشش چشماش از وحشت گشاد شد و لرز محسوسی کرد:
_تو کی هستی اینجا چیکار داری؟؟
از ترس زبونش بند اومده بود. چند لحظه ای که گذشت مرد کلافه اسلحه رو بیشتر به شقیقش فشار داد و گفت:
_اگه میخوای مغزت رو زمین نریزه زر بزن بگو کی هستی؟؟
بلاخره قفل زبون تهیونگ با لکنت شکست:
_م.م.م.من ک.ک.کیم ت.ت.ت.تهی...هی....هیونگ هس...ت..تم دو.دو.دوس.ست جی.جیمی........
_هی داری چه غلطی میکنی؟؟؟
جیمینی که توی چارچوب در وایساده بود با عصبانیت پرسید و به سمت یونگی رفت و مچ دستشو گرفت:
_بیار پایین اسلحتو اون کیم تهیونگه، دوستم...
یونگی با تردید اسلحشو پایین آورد و نگاهی بیحسی به پسرک وحشت زده جلوش انداخت و چراغو روشن کرد و به سمت تخت رفت و روش دراز کشید.
تهیونگ هوفی از روی آرامش کشید و به اون شخص که اسلحشو تا چند ثانیه پیش روی شقیقش گذاشته بود نگاه کرد کم کم لبش به یه خنده ی معنی داری باز شد و با شیطنتی که توی صداش کاملا پیدا بود زیر گوش جیمین گفت:_ واوو جونم ددی رو......
جیمین حرصی آرنجشو توی پهلوی تهیونگ زد که صداش دادش بلند شد:
_آخ...چه مرگته؟!؟
و با لبایی که با کیوتی بیرون زده بود پهلوشو مالش داد. جیمین چشماشو توی حدقه چرخوند و نگاه هشدار آمیزی به تهیونگ انداخت و بعد نگاهشو به سمت یونگی برگردوند و گفت:
YOU ARE READING
Give Me Freedom༄
RandomFiction: give me freedom༄ Couple: yoonmin, vkook or kookv, namjin Genre: daddykink, smut, romance, action, comedy ᪥𖦹༄༄༄༄ Yoonmin _ددی توجهی به پسرک جلوش نکرد جیمین لباشو با کیوت ترین حالت ممکن جلو داد و گفت: _ددیییییییییی کفری نفسشو بیرون داد و...