نگاهش رو به ساعت روی دیوار داد دیگه وقتش رسیده بود در باشگاه رو ببنده پوفی از کلافگی کشید نمیفهمید چرا اون پسر کوچولو اول بهش گفت میاد باشگاه ولی بعدش... ینی واقعا پیچوندش..
از این فکرش تک صدایی ناباور از گلوش خارج شد حرصی وارد رختکن شد و لباس هاش رو عوض کرد حس و حال حمومش پریده بود. وارد اتاق مدیریت باشگاهش شد و چنگی به سوییچ ماشینش زد و از اتاق خارج شد.
در باشگاه رو بست و سوار آسانسور شد و پارکینگ رو زد. به در شیشه ای آسانسور خیره بود که دوباره فکر اون پسرک شیرین کل مغزش رو به انحصار خودش در آورد.
•کیوت شیرین•
آهی کشید و لبخند احمقانه ای بی دلیل روی لباش نقش بست
_دلم میخواد اون بچه ببر رو بزنم زیر بغلم ببرمش توی اتاقم و....
با حس اینکه توی آسانسور تنها نیست و فرد دیگه ای هم هست که داره با تعجب و تاسف نگاهش میکنه گوشاش از خجالت سرخ شده سرش رو به طرفش چرخوند و تکخنده ضایعی کرد و دوباره به روبهروش ینی در آسانسور خیره شد.
مرد با احضار تاسف سری تکون داد و همون لحظه در باز شد و مرد از آسانسور بیرون اومد و سر راه گفت:
_عیسی مسیح شفات بده
و بعد رفت با شنیدن این حرف از مرد صورتش از خجالت سرخ شد در که بسته شد بی اختیار چرخید به پشت و پاش رو به کف آسانسور کوبوند و دستاش رو توی هوا تکون داد و بلند بلند داد زد:
_جونگکوک دیونه خدا جمعت کنه آبرومو کردی تو کون فیل خدایاااااااا.....
داشت همونطور یه زیر حرف میزد که حس کرد آسانسور اصلا حرکت نمیکنه. لبخند درمونده ای زد. مثل اینکه یه بار بس نبود آروم چرخید و نگاهش رو به در دوخت با دیدن خانم زیبایی که داره با قيافه وادفاک داری چه گوهی مشرف میشی برادر و دهن باز نگاش میکنه صاف ایستاد و با لحن جنتلمنانه ای گفت:
_بفرمایید داخل لیدی
بانوی زیبا با شنیدن این حرف با تردید وارد شد و همونطور که به جونگکوک خیره بود طبقه مورد نظرش همکف رو زد.
صورت و گوشاش احتمالا داشتن از قرمزی رو به سیاهی میرفتن. لباش و توی دهنش جمع کرد و پیش خودش گفت:
•دیونه شدی آخه سُسخل توی آسانسور اونم از نوع شیشه ای گادددد هلپ می...... نو نو کیل می•
سوار ماشینش شد و به اتفاقات فرخنده چند لحظه پیشش فکر کرد دستاش رو دور فرمون سفت کرد و سرش رو روی فرمون گذاشت و بعد از چند ثانیه خود خوری سرش رو چند بار محکم روی فرمون کوبود و با خودش حرف زد:
_گاو گاو گاو گاو ینی گاو از تو بهتره........ وای خدا آبروم رفت...... اصلا همش تقصیر اون کیوتیه پدرسگ ببین چطور بخاطر یه فسقل بچه آبروم به یغما رفت
دکمه استارت ماشین رو زد و راهی خونش که توی ساختمونی که چند متر جلوتر بود شد...
.
.
.
.
___________________تهیونگ و جیمین مضطرب و ترسیده اول به هم و بعد به هیچول نگاه کردن. تهیونگ چنگی توی موهاش زد و با اضطرابی که توی لحنش معلوم بود گفت:
_حالا چه گوهی بخوریم اونا فکر میکنن که هیچول ما رو بخاطر اینکه زیر خوابش شیم میخواد
هیچول با شنیدن این موضوع با بهت و حیرت گفت:
_چیییییییییی؟؟؟؟.....
از پشت میزش بیرون اومد و به طرف تهیونگ رفت و با خشم یقهشو توی دستش گرفت و محکم تکونش داد و گفت:
_نگو که شما دوتا فنچ این تخم رو گذاشتین
تهیونگ نگاهشو از چشم های خشمناک هیچول گرفت و به جیمین داد و نیشش رو به طرز مضخرفی نشونش داد:
_خب..... خب نمیدونستیم اوضاع اینقد خیت میشه
هیچول یقه تهیونگ رو با شدت ول کرد و دستی توی موهاش کشید و گفت:
_شما دوتا نفله.....
نفسش رو لرزون بیرون داد و با چشم هایی که نم اشک توشون خودش رو جولان میداد گفت:
_شما دوتا میدونین.... میدونین چه بلایی سر من آوردین
اخم کمرنگی روی صورت جفتشون نشست. جیمین آروم جلو اومد و هیچول رو بغل کرد. هیچول هم سرش رو روی شونه جیمین گذاشت.
تهیونگ هم هیچول رو از پشت بغل کرد هیچول لبخندی بین بغض و گریه اش زد و سفره دلش رو پیش اون دوتا باز کرد:
_شیوون منو ول کرد
چشم با دهنی باز و تهیونگ با چشم های درشت شده از روی شونه هیچول بهم نگاه کردن غیر قابل باور بود این موضوع غیر ممکن بود نمیتونست واقعیت داشته باشه
_حتی بهم نگفت چرا.....
باورشون نمیشد که شیوون هیچول رو ول کرده باشه. این موضوع براشون یه امر محال بود چون عشق اون دوتا پایدار تر از این حرفا بود میشد گفت اون دوتا اونقدر همدیگه رو دوست داشتن که جیمین و تهیونگ بهشون حسودی میکردن و همیشه آرزو میکردن یه همچین زندگی رومانتیک توأم با کمی اکشنی جات داشته باشن.
جیمین لبش رو تر کرد:
_ کی این اتفاق افتاد
هیچول سرش رو بلند کرد. چشماش قرمز شده بود اشکاش لحظه ای بند نمی اومد لبخندی به لب داشت اما از جنس غم و اندوه لبخندی از جنس نا امیدی....
جیمین نگاهش رو به چشمای قرمز و اشکی هیچول داد. ته چشماش میشد دلتنگی رو دید.
_سه روز بعد از اینکه اونجا رو منفجر کردن بهوش اومدم......
دم منقطع و بریده بریده ای کشید:
_برام عجیب بود که چرا شیوون نیست.... وقتی یکم بهتر شدم دور و ورای یک هفته بعد به خونه شیوون رفتم ولی یکی دیگه در رو باز کرد....
اشکاش شدت گرفت چنگی به گلوش زد و سعی کرد هوا رو به ریه هاش برسونه.
جیمین از مظلومیت هیچول بغض کرد شیوون چطور دلش اومد اینکارو باهاش بکنه.
تهیونگ ذهنش کاملا بهم ریخته بود شوک بزرگی بود عذاب وجدان کل وجودشو فراگرفته بود:
_ببخشید
هیچول آروم تو بغل اون دوتا چرخید و صورت تهیونگ رو قاب گرفت و مثل همیشه لبخند زد:
_نیازی نیست.... به هر حال اون کسیه که منو زود قضاوت کرد و بهم خیانت کرد...
تهیونگ اون دوتا رو ول کرد و روی میز جلوی مبل نشست و با سری افتاده زمزمه کرد:
_ولی....
_هیششش نمیخواد خودت رو عذاب بدی کوچولو
دستی به سرش کشید:
_هرچی بود گذشت الان باید روی آینده تمرکز کرد..... ای وای مین یونگی
یکدفعه سر تهیونگ بالا اومد و شوکه به رفقاش نگاه کرد:
_چه غلطی کنیم
هردو با صدای داد جیمین با ترس کمی بالا پریدن
_وای وای وای ریدم
تهیونگ با اخم کمرنگی پرسید:
_چیشده؟؟
جیمین همونطور که با استرس اتاق کار هیچول رو متر میکرد وحشت زده گفت:
_میکشتم..... مطمئنم اگه دست یونگی بهم برسه ریق رحمت رو سر میکشم....... جرم میده...... جرررررر_________________
سرجاش روبهروی راهپله ایستاد و زیرلب گفت:
_دستم بهت برسه جیمین جرت میدم آرزوی آزادی رو توی دلت میزارم پسره بی همه چیزه یک لا قبا
قولنج گردنش رو شکست و به خدمتکار بدبختی که مثل بید مجنون میلرزید بد خیره شد:
_رئیس فاکیت کی میاد
همون لحظه صدای فردی توی خونه پیچید:
_هی هی یونگیا لازم نیست اینقد بی ادب باشی
نگاهش به طرف بالا کشیده شد اون هیچول بود و به همراه دوتا کله که از پشتش بیرون زده بود لبخند حرصی زد و بلند گفت:
_جیمین شی حالت خوبه؟؟؟
جیمین همونطور که سعی میکرد خودشو پشت هیچول قایم کنه گفت:
_سلام.....
تا یونگی خواست چیزی بگه هیچول پیش دستی کرد و گفت:
_بیاین توی اتاقم حرف بزنیم..... دوستانه___________________
سلام بچه ها 🦊👋🏻
چطورین فنچا😊
اومممم میخوام سعی کنم از این به بعد یا بیشتر پارت بزارم یا پارت های بیشتری بنویسم ولی سخته درک میکنین🤕
بچه ها میشه واکنشاتون رو تو قالب کامنت بزارین دلم میخواد بفهمم از نظرتون فیک چجوریه(میدونم که نمیزارین ولی میگم)
و اینکه پیشنهادی انتقادی اعتقادی.... ا ا ا اشتباه شد🤦🏻♀️🤓
و اینکه دوستتون دارم بای بای🦊👋🏻
VOCÊ ESTÁ LENDO
Give Me Freedom༄
DiversosFiction: give me freedom༄ Couple: yoonmin, vkook or kookv, namjin Genre: daddykink, smut, romance, action, comedy ᪥𖦹༄༄༄༄ Yoonmin _ددی توجهی به پسرک جلوش نکرد جیمین لباشو با کیوت ترین حالت ممکن جلو داد و گفت: _ددیییییییییی کفری نفسشو بیرون داد و...