part 6

260 43 2
                                    

سوار ماشين شد با دیدن جکسون لبخندی زد و گفت:

_جکسون هیونگ

جکسون با قیافه ی پوکری بهش زل زدو گفت:

_این دفعه چه تخمی گذاشتی تو

چشماشو گرد کردو گفت:

_هیونگ...من؟؟؟؟ اصلا مگه به این قیافه میاد تخم گذاشته باشه مگه من مرغم

لبخند شیطنت آمیزی زد و گفت:

_چه خوب نژادتو میشناسی

با این حرف تهیونگ با حرص گفت:

_واح.....هیونگ یعنی.....یعنی....اووف

_یعنی چی؟؟؟؟

_یعنی هیچی اصن کجا داریم میریم

جکسون با این حرف تهیونگ رو کرد به سمت نامجونی که تا اون لحظه ساکت مونده بود:

_یادم رفت بهت بگم جواب نداد الانم همینجوری میریم اونجا

نامجون اخماشو تو هم کشید و با لحن تندی گفت:

_خب چرا نگفتی فردا بریم

جکسون ابرو هاشو با خوشحالی بالا انداختو گفت:

_رمزو بلدم~

رمز در رو زدن و وارد آزمایشگاه شدن که صدای چیزی اومد

_هیونگ صدای چی بود؟؟!!

نامجون با گیجی صورتش جمع شد:

_نمیدونم

_عااااهههههههه.........اوووووف

تهیونگ از شنیدن صدای ناله خشکش زده بود:

_هیو......

_اَه تو روحت محکمتر، مگه زور نداری آخخخخخخ........ آهههه

هر دو برادر همزمان نگاهی به جکسون کردن. با دیدن صورت سرخ شده از عصبانیت جک لباشونو به داخل دهنشون بردن. تهیونگ آروم دم گوش نامجون گفت:

_هیونگ الان چی میشه!!؟؟؟

نامجونم با صدای آرومی جوابشو داد:

_فکر کنم قراره شاهد یه جنگ زوجین با......

_آهههه.....‌‌‌......آههههههه لعنت بهت جکسون خیلی بهتر از تو انجامش میده

همینکه این حرف زده شد صدای اسپنک توی گوشاش اکو شد لباشو گاز گرفت. دوباره به جکسون نگاه کرد بدبخت بد جوری قفل کرده بود انگار پاهاشو با چسب به زمین چسبونده باشن با صدای ناله ی دیگه ای یکدفعه از شک در اومد و با قدم های بلند به سمت در رفت و بازش کرد صحنه ی روبه روش رو نمیتونست باور کنه.
سرش داشت منفجر میشد. از دیدن جینیونگ و یونگجه پلک راستش پرید.
جینیونگ و یونگجه با شنیدن صدای باز شدن در سرشونو به سمت در برگردوندند با دیدن جکسون که صورتش قرمز شده بود آب دهنشونو صدا دار قورت دادن جینیونگ با تته پته به حرف اومد:

Give Me Freedom༄Where stories live. Discover now