با کلافگی عروسک رو توی مشتش فشرد و یکدفعه مثل جن زده ها لحاف رو از روی خودش کنار زد و روی تخت نشست و به یونگی که با آرامش و آسایش دراز کشیده بود نگاه تیزی انداخت و زیرلب شروع به فحش دادن بهش کرد.
_هی یونگی شی نگا کن چه بلایی سر چشم بیبیت آوردی؟!
یونگی به پهلو پشت به جیمین چرخید و با چشمای بسته زمزمه کرد:
_اول اینکه تو بیبی من نیستی دوم اینکه تازه مادرت از راه رسید نزاشت.....
دندون هاشو با حرص روی هم فشرد و ادامه داد:
_میخواستم جرت بدم.
مغز جیمین با شنیدن جملش کمی..... منحرف شد. منظورم از اون کمای زیاده. لبخند منحرفانه ای روی لبش نشست. عروسکش رو کناری انداخت و دستش رو به شونه یونگی رسوند و اون رو به پشت چرخوند.
سریع روی پایین تنه مرد نشست و دستای یونگی رو دو طرفش گرفت و نگه داشت تا تکون نخوره.
یونگی کنجکاو بود ببینه جیمین میخواد چه حرکتی بزنه برای همین با آرامش فقط بهش خیره شده بود.
جیمین سرش رو خم کرد و صورتش رو به صورت یونگی نزدیک کرد و توی چشماش خیره شد.
مرد به راحتی میتونست اون شور و شوق شهوت جوونی رو توی چشمای جیمین ببینه. برای یونگی این مثل یه بازی سرگرم کننده بود. جیمین نگاهش رو از چشمای بی حس مرد گرفت و سرش رو توی گردن مرد برد و نفسی گرفت که عطر سرد و خوشبوی مرد وارد ریه اش شد و حس تازگی ای رو بهش دست داد:_ددی مین
مرد چشماش رو روی هم فشرد و چیزی نگفت
جیمین چشماش رو بست و دم دیگه ای گرفت و بازدمش رو آروم توی گردن مرد خالی کرد و این بار با ناز دوباره صداش کرد:_ددی مینننن~
باز هم چیزی نگفت
چشماشو باز کرد و به گردن مرد که تار میدیدش خیره شد پوزخند بیصدایی زد و توی دلش گفت:•که مقاومت میکنی آره؟؟ اونم جلوی من!..... پارک جیمین... کسی که همرو میتونه اغوا کنه ریلی (really) وایسا و ببین کاری میکنم امشب هارد شی•
بوسه ای به گردن یونگی زد و آروم باسنش رو روی دیک مرد کشید و یکی از دستای یونگی رو رها کرد و به نوازش سینش پرداخت.
سرش رو از گردن یونگی بیرون کشید و بوسه ای به گونش زد و شروع به بوسیدن همجای صورتش بجز لباش کرد.
این وضعیت برای یونگی کمی سخت بود چون...
دلم نمیخواد درموردش حرف بزنم چون یه ذره عصبیم میکنه😠
دستش رو از روی سینه یونگی به سمت سیکس پکای سوق داد و اون تیکه عضله های بیرون زده رو لمس کرد بین بوسه هایی که به صورت یونگی میزد لبخند ذوق مرگی روی لباش شکل گرفت و با اشتیاق بیشتری ادامه داد.
بوسه ای به چونش زد و آروم آروم پایین اومد بوسه هاش روی گردنش نشست و همونطور که بوسه هاش پایین تر میومدن دستش هم پایین تر میرفت.
دستش رو از کش شلوارش رد کرد و با سر انگشتاش دیکش رو از روی شورت لمس کرد.
این حرکت جیمین مو به تن یونگی سیخ کرد کم کم داشت کنترل خودش رو از دست میداد. ملحفه رو چنگ زد و محکم توی دستش نگه داشت که مبادا یکدفعه کار دست خودش و اون پسرک شهوتی شیطون بده.
جیمین بوسه نرمی روی سینش دقیق روی قلبش گذاشت و توی دلش دعا دعا میکرد که ای کاش این قلب روی براش تپش بگیره و تالاپ و تلوپ بتپه.
شلوار مرد رو کمی پایین کشید به حدی که راحت تر کارش رو انجام بده و انگشت های تپل و کوچیکش شروع به حرکت داد.
حرکات دستش ماهرانه بود و چیزی جز همینم از اون شیطون سکس انتظار نمیرفت.... اغواگر ماهر و با تجربه.
یونگی با حس اینکه داره هارد میشه دستش رو روی دست جیمین گذاشت و نجواگرانه گفت:_نکن..... بیشتر از این ادامه نده
جیمین ابرویی بالا انداخت و دست یونگی رو پس زد و با عطش بیشتری به کارش ادامه داد.
یونگی یکدفعه کنترل خودش رو از دست داد و شونه جیمین رو گرفت و چرخوندش و محکم به تخت کوبوندش و سرش رو یکدفعه جلو برد که لبای جیمین رو ببوسه.....
اما بین راه وقتی چشمای جیمین بسته بود و منتظر بود که اون رو ببوسه دو سه تا لیسی آروم به گونه جیمین زد و گفت:_لعنتی.... توی جغل بچه فکر کردی میتونی یکاری کنی که باهات رابطه داشته باشم...
نگاهش رو به چشمای مبهوت جیمین داد و با لحنی سرد و بی عاطفه ادامه داد:
_چه خیال خامی..... میدونی کوچولو اگه مثل زنا یه سوراخ تنگ و خیس داشتی شاید درموردش فکر میکردم...
پوزخندی زد:
_ولی چه کنیم که تو همچین چیزی رو نداری.
چشمای جیمین پر از اشک شده بود براش خیلی سخت بود بیش از حد.
اما میدونین خریت چیه؟... کاری که جیمین بعد از این تحقیر بزرگ انجام داد.
یونگی سرش رو چرخوند و خواست تا بلند بشه اما یکدفعه جیمین دو طرف صورتش رو توی دستاش گرفت و سرش رو پایین کشید و لباش رو روی لبای یونگی گذاشت و شروع به بوسیدن اونها کرد.
یونگی هیچکاری نمیکرد مطلقا هیچکار و منتظر بود که جیمین ولش کنه.
ولی تمامی حرکاتش اون رو یاد هیجین مینداخت و همین باعث میشد که از کنترل خارج بشه و اونم شروع به بوسیدن جیمین کنه بعد از چند لحظه بالاخره از هم دست کشیدن.
یونگی نگاهی به اشک های جیمین به از چشماش قطره به قطره بیرون میومدن انداخت و با شصتش اونا رو پاک کرد و گفت:_منو یاد زنم میندازی...
و بعد از روی جیمین بلند شد و روی تخت کنارش دراز کشید و چشماش رو بست.
جیمین همونطور که نفس نفس میزد هر لحظه خشم و نفرت بیشتری از اون زن به دل میگرفت ولی چه حاصل که فرقی نمیکرد چون یونگی راست میگفت اون نمیتونست یه سوراخ خیس مثل یه زن داشته باشه.
آه آرومی کشید و پشت به یونگی دراز کشید و همونطور که گریه میکرد عروسک کوچولوش رو توی مشتش گرفت و فشرد و سعی کرد که بخوابه........
یک ساعت از اون لحظه گذشته بود و یونگی هنوز بیدار بود و نمیتونست بخوابه چون تا نیم ساعت پیش صدای گریه های مثلا آروم جیمین توی گوشش بود و بعد از اون هم نمیدونست چرا ولی فکرش درگیر شده بود.
چراغ خواب رو روشن کرد و سرش رو به سمت جیمین چرخوند و نگاهش کرد. چقدر آروم خوابیده بود. روی صورتش که دقیق شد تونست رد اشک هاش رو ببینه ناخودآگاه دستش به سمت صورت جیمین رفت و لپ تپل و لطیفش رو نوازش کرد.
جیمین توی خواب صورتش رو جمع کرد و ثانیه ای بعد چرخید و توی بغل یونگی قرار گرفت و سرش رو روی بازوی یونگی گذاشت.
یونگی لبخند ملیحی بخاطر اون فرشته کوچولوی شیطون توی بغلش زد و دستش رو دورش حلقه کرد.
حالش دست خودش نبود میتونست بفهمه که کارش عادی نیست ولی فایده ای نداشت چون از لحظه ای که اون جغله توی بغلش اومده بود آرامشی برای خوابیدن گرفته بود که اون رو به خوابی عمیق برد..........
ببینین کی اینجاست👋🏻🦊
چطورین؟؟؟
منم خوبم 😐
اگه دوستش داشتین بهش ووت بدین⭐
و اینکه چرا کامنت نمیزارین🤔
یه نظری بدین بفهمم فیک خوبه یا نه
راستی برام آرزوی موفقیت بکنین
به هرحال بای بای🦊👋🏻
BINABASA MO ANG
Give Me Freedom༄
RandomFiction: give me freedom༄ Couple: yoonmin, vkook or kookv, namjin Genre: daddykink, smut, romance, action, comedy ᪥𖦹༄༄༄༄ Yoonmin _ددی توجهی به پسرک جلوش نکرد جیمین لباشو با کیوت ترین حالت ممکن جلو داد و گفت: _ددیییییییییی کفری نفسشو بیرون داد و...