part 13

159 21 9
                                    

از سر جاش بلند شد و از توی کشوی میز تحریرش برگه ای درآورد و روان نویسشو از روی میز برداشت و با قدم های لرزون به طرف عزرائیلش که آروم روی صندلی نشسته بود رفت.
با پاهای لرزون سمت راستش وایساد و با صدای لرزونی که پس زمینش ترسی قالب بود گفت:

_بیا...

با خشم سرشو بالا گرفت و نگاهی تهدید وار به صورتش انداخت گفت:

_چی گفتی؟!؟

با لکنت سعی کرد کلماتو پشت سر هم ردیف کنه:

_ب.بببفرما....ید.....ببرر...گه....و...

بی حوصله وسط حرفش پریدو گفت:

_خیلی خب.... ببند دهنتو

پاشو بالا آورد و با ساق پاش ضربه ای به پشت زانوهای جیمین زد.
جیمین با زانو روی پارکت سفت اتاق افتاد، درد توی زانو هاش پیچید لبشو گاز گرفت، از ترس حتی جرئت نکرد که ناله ای که توی گلوش گیر کرده بود رو آزاد کنه. مطمئن بود که بعدا زانوهاش سیاه میکنه.
پای راستشو بین کتف های جیمین گذاشت و کمرشو خم کرد و گفت:

_بنویس....

سعی کرد با دستای سر و سرد شدش در روان نویسو باز کنه ولی انگار کلا باهاش لج کرده بود.
یونگی با بی حوصلگی دادی سر جیمین کشید. جیمین به سرعت چنگی به در اون روان نویس بدقلق زد و بازش کرد یونگی پوفی از روی کلافگی کشید و زبونشو به لپش فشار دادو گفت:

_یک... بدون اجازه ی من هیچ قبرستونی نمیری.... گم گور نمیشی....

جیمین تند تند کلماتو روی برگه پیاده کرد. یونگی ادامه داد:

_دو.... با احترام و ادب حرف میزنی.... حاضر جوابی نمیکنی..... سه.... اگه در حال مصرف مواد و مشروب ببینمت...

مکثی بین حرفاش کرد و پاشو از روی کمرش برداشت و چنگی توی موهای پسرک لرزون زیر پاش زد و با شدت سرشو بالا آورد و توی چشماش زل زد. وقتی نگاه ترسیده جیمین توی چشمای یخزده یونگی گره خورد یونگی با زمزمه خوفناکی گفت:

_زندت نمیزارم... چهار.... دروغ ممنوع...

موهاشو ول کرد و ادامه داد:

_پنج.... اگه بفهمم توی مدرسه با کسی رل زدی اول اونو از روی زمین محو میکنم بعدم تو رو....

جیمین با گیجی سرشو کمی به سمت بالا سوق داد
•رل زدن من چه ربطی داره...•
شونه ای بالا انداخت و ادامه شو نوشت:

_شش.... پارتی مارتی هم از بیخ و بن تعطیل....

جیمین اخماش درهم شد و ایشی زیر لب گفت

_هفت..... سکس با تهیونگ هم اکیدا ممنوع

جیمین تا اون لحظه داشت تند تند مینوشت ولی وقتی این کلمات روی زبون یونگی جاری شد با ناباوری سرشو بالا آورد و مردمکای چشماشو به صورت یونگی دوخت توی ذهنش جمله از کجا خبر داره مثل زیرنویس اخبار هی تکرار میشد ناگهان کلمات از دهنش دررفت:

Give Me Freedom༄Where stories live. Discover now