part 21

118 18 8
                                    

_هی یونگی

چشم های خواب آلودش رو باز کرد و نگاهش رو توی تاریکی به سه‌یونگی که بالای سرش وایساده بود داد:

_هوم

_جیمین کو؟

چشماش رو محکم به هم فشرد و گفت:

_مگه نیست

_فرستادمش پیش تو تا بیای در مورد باشگاه رفتنش مشورت کنیم از اون موقع اصلا معلوم نیست کجاست......

دم عمیقی گرفت و چشماش رو بست و باز کرد و ادامه داد:

_میدونی که تا وقتی بیداره و تو خونس که نه میشه دهن وراجشو ببندی.... نه میتونی جلوی کرم ریختناشو بگیری

_حتما همین دوروبرا گرفته خوابیده

سه‌یونگ دستاشو جلوی سینش توی هم قفل کردو اخمی کرد و گفت:

_واقعا یونگی؟؟.... هنوز عادت خواباش رو نفهمیدی تا به همه اعلام نکنه داره میره بخوابه که نمیره یک..... دو حتی خونه نامجون هم که میره باید اون عروسک کوچولویی که کنار تختش هست رو ببره و توی دستش بگیره وگرنه خوابش نمیبره اگرم ببره تا صبح همش کابوس میبینه و فرداش هم به مدت یک روز کامل تب میکنه و هزیون میگه

یونگی اخمی کرد و به میز کنار تخت نگاه کرد عروسک اونجا بود پس یعنی تو خونس ولی اگه تو خونه باشه که باید صدای ور وراش  باشه یعنی نکنه از توی خونه رفته باشه بیرون

_گوشیش به گوشیش زنگ زدی؟

_ها؟؟؟ نه وایسا الان میزنم.

سه‌یونگ گوشیش رو از توی جیب شلوارش در آورد و به جیمین زنگ زد.
بوق....
بوق......
بوق.....
بوق.....

_د بردار لعنتی

سه‌یونگ با استرس انگشتش رو به دندون گرفت و شروع به کندن ناخن هاش کرد
بوق.....
بوق.....
با قطع شدن تماس پریشون به حرف اومد:

_برنمیداره

یونگی آشفته سریع نشست و یه حس بدی درونش رخنه کرد:

_دوباره بگیر

سه‌یونگ دوباره تماس گرفت که این بار
....دستگاه مشترک مورد نظر خاموش میباشد....
سه‌یونگ ترسیده چشماش گشاد شد. دوباره تماس گرفت که بازم همون صدا و همون حرف. لبشو گاز گرفت و چنگی به موهاش زد گوشی رو روی تخت انداخت و دستاشو به صورتش کشید. سرش به اداره پایین افتاد:

_خاموشه خاموشش کرد.....

سرش رو بالا آورد و با چشمای اشکی و غمگین و تن صدایی که هر لحظه بالاتر میرفت گفت:

_یونگی این غیر ممکنه..... یو.یونگی جیمین هیچوقت... به هیچ دلیلی گوشیش رو خاموش نمیکنه او..اون هیچوقت نمیزاره گوشیش خاموش بشه...... یونگی جیمینیم بچم کجاست میدونم دلم میخواد از دست کاراش خودمو خودشو بکشم میدونم خیلی وراجه میدونم خیلی اذیتم میکنه..... ولی.... ولی اون بچمه از وجود خودمه..... با همه احمق بازیاش و کرم ریختناش بازم اون بچمه..... یونگی اون بچه خیلی شکنده اس...... یونگی اون خیلی آسیب پذیره اون اون سریع میترسه اون با کوچیکترین دادی که سرش بکشی گریه میکنه اون....

Give Me Freedom༄Where stories live. Discover now