_از کادوم خوشت اومد؟
مبهوت به جین زل زد یکدفعه از جا پرید و با قدم هایی بلند و تند خودش رو بهش رسوند و چنگی به یقه پیراهنش زد و اون رو به سمت جلو کشید و توی چشماش زل زد:
_تو اون جعبه پر از سکس توی رو برام فرستاده بودی؟
جین نمیتونست منکر جذبه نامجون بشه واقعا جذبه داشت اون چشمای عصبانیش که الان داشت ازشون آتیش میبارید باعث میشد زبونش بند بیاد:
_م.م.م.من.... آره..... م.من او.او.. اونا رو فرستا....دم بهت...
نامجون به شدت یقه شو ول کرد و چرخید و چنگی توی موهاش زد و همزمان پوزخندی روی لباش شکل گرفت.
از روی میز قرارداد رو برداشت و روی میز جلوی جین انداخت و گفت:
_امضاش کن
جین بی برو برگشت خودکار روی میز رو برداشت و سریع اون برگه هارو امضا کرد و بعد از زدن مهر مخصوصش پای اون برگه ها قرارداد رو به دست نامجون داد و لبخند احمقانه اش رو به اون نشون داد.
_وسایلت رو جمع کردی؟ از همین امروز میای پیش من
جین سری تکون داد و گفت:
_اوهوم توی ماشینمه
نامجون هوومی گفت و روی صندلی نشست. •خب از الان به بعد دیگه جین برای خوده خودمه پس یعنی هر کاری که بخوام میتونم باهاش بکنم•
اخمی روی صورتش نشوند و گفت:
_جین بیا بشین روی پاهام
و روی پاش چندتا ضربه زد. جین لبخند محوی زد و به سمتش رفت و روی پاهاش نشست و منتظر حرف بعدی نامجون بود که یکدفعه خیسی لبای نامجون رو از پشت روی گردنش حس کرد و این مقدمه ای برای شروع جلب کردن اعتماد نامجون و اعتماد کردن نامجون به جین بود..........
سرکلاس نشسته بود و داشت ظاهراً به زر زرای معلم گوش میکرد ولی در واقع داشت حرفای زننده یونگی و صحنه بوسیدن اون زن توسط یونگی و صدای آه و ناله های اون زن و تمامی زمان هایی که اون رو پس زده بود توی سرش جولان میخورد که یکدفعه حس کرد سرش داره گیج میره و داره حالش بهم میخوره یکدفعه از جاش پرید و سریع از کلاس خارج شد و خودش رو به دستشویی رسوند و کنار توالت فرود اومد و شروع به عق زدن کرد و هر چی که خورده بود رو بالا آورد با دستای لرزون دکمه سیفون رو زد و به دیوار توالت تکیه کرد و دستش رو روی لباش کشید که همون لحظه دست کسی رو روی شونش حس کرد. سرش رو بالا آورد و با دیدن یونگی دوباه حس کرد داره بالا میاره دوباره توی توالت شروع کرد به بالا آوردن.
حس نوازش و ضربه های آروم یونگی روی کمرش داشت حالش رو بدتر میکرد. به شدت به عقب برگشت و یونگی رو هول داد و با خشم گفت:
_گمشو از کنارم نمیخوام ببینمت
و تنها دلیل اینکه نمیخواست یونگی رو ببینه هم اون صحنات اول
صبح بود که داشت پشت سر هم توی سرش پلی میشد وگرنه اون عاشق این بود که بهش زل بزنه ولی نه الان. بعد از اینکه یونگی رو از توی اتاقک دستشویی بیرون کرد در رو پشت سرش بست و به در تکیه داد.
بازم اون صحنه های فاکی داشت توی سرش میچرخید. جوشش اشک رو توی چشماش حس میکرد. درد داشت قلبش داشت میسوخت حس میکرد دیگه نمیتونه ادامه بده صدای فریاد یونگی حالش رو خراب تر کرد:
_چه مرگته هااااا؟!
خواست بلند شه و در رو با کنه و توی صورتش فریاد بزنه و هرچی توی دلش میگذره رو بگه ولی نمیتونست بغض توی گلوش اجازه نمیداد.
در آخر هیچی نگفت و پشت در بسته دستشویی توی خودش جمع شد و شروع کرد به گریه کردن و دلسوزوندن به خودش.
تهیونگ نگران حال دوستش بود دستش رو بلند کرد و رو به معلم گفت:
_میتونم برم بیرون؟
بعد از اجازه گرفت از کلاس سریع خارج شد و به سمت دستشویی رفت که یونگی رو جلوی در دید.
_جیمین کجاست؟
یونگی پوزخندی زد و با تمسخر گفت:
_دوست دخترت مثله اینکه پریوده یا شایدم داره یائسه میشه
تهیونگ با عصبانیت یقه یونگی رو گرفت و اونو به سمت خودش کشید و توی صورتش غرید:
_در مورد دوست من درست حرف بزن
یونگی دست تهیونگ رو از یقش جدا کرد و اون رو هول داد سمت دیوار و با صدای بلندی که جیمین هم بشنوه گفت:
_مگه اشتباه میگم کدوم پسری گریه میکنه به جز یه دختر کوچولو که ازش عروسکش رو گرفته باشن
تهیونگ با عصبانیت گفت:
_اصلا تو آدمی یه بار خودت رو جای جیمین بزار فکر کن نگاه کن ببین دنیا از دید اون چجوریه بعد اینجوری در موردش بگو...
پوزخندی زد و گفت:
_حیف رفیق من که عاشق تو شده...
تنه ای به یونگی زد و همزمان گفت:
_لیاقت داشتن جیمین رو نداری آشغال
سریع وارد دستشویی شد و به اتاقک ها نگاه کرد با دیدن در بسته یکیشو به سمتش رفت و در زد و صداش کرد:
_جیمینا منم تهیونگ
چند ثانیه بعد جیمین در رو باز کرد. تهیونگ با دیدن چشمای قرمز و پف کرده جیمین لبش رو با ناراحتی و اخم به دندون کشید:
_تو چت شده جیمین چه بلایی سرت اومده رفیق
همین حرفا کافی بود تا جیمین اون رو یکدفعه به آغوش بکشه و توی گردنش گریه کنه و با صدای لرزون و خش دار شدش گفت:
_نمیدونم دلم میخواد به قدیما برگردم دیگه نمیتونم اون از اون حرفاش و پس زدناش اینم از آوردنش توی خونه و سکسش با اون زن.... دارم نابود میشم تهیونگ....
همین که کلمات آخر از زبون جیمین خارج شد گریش گرفت براش سخت بود جیمین رو اینطوری ببینه ولی...
_جیمین باید قوی بشی فهمیدی
شنید... تموم حرفای اون کوچولو رو شنید ولی بازم از نظرش این یه شهوت بچگونه بنظر میومد.
دستاش رو توی جیباش کرد و سرش رو به دیوار تکیه داد و پوفی کشید..........
ده دقیقه ای گذشته بود و صدایی از اون دوتا نمیومد اخمی از سر مشکوک بودن روی پیشونیش خونه کرد تکیش رو از دیوار برداشت و وارد دستشویی شد ولی هیچکس داخل نبود با عصبانیت تمامی اتاقک ها رو باز کرد و نگاه کرد ولی هیچکس نبود به پنجره دلخل دستشویی نگاه کرد با دیدن اینکه پنجره هیچ حفاظی نداره و اینکه اونا طبقه همکف مدرسه بودن فاکی زیرلب گفت و سریع همه رو خبر کرد که دنبالشون بگردن غافل از اینکه اون دوتا پدر سوخته بالای اتاقکا جاخوش کرده بود
........
سلام بچه ها ببینین کی اینجاست😃👋🏻
بالاخره خلاصیییییییییییی
چه میکنین
امتحاناتون رو چه کردین خوب دادین یا بد
امیدوارم که همتون خوب داده باشین
نظری چیزی؟
ووت یادتون نره
اگه دوست داشتین فالوم کنین
دوستون دارم
بای مای بد بچز🦊👋🏻
ESTÁS LEYENDO
Give Me Freedom༄
De TodoFiction: give me freedom༄ Couple: yoonmin, vkook or kookv, namjin Genre: daddykink, smut, romance, action, comedy ᪥𖦹༄༄༄༄ Yoonmin _ددی توجهی به پسرک جلوش نکرد جیمین لباشو با کیوت ترین حالت ممکن جلو داد و گفت: _ددیییییییییی کفری نفسشو بیرون داد و...