part 24

119 16 0
                                    

_دوست داری چیکارت کنم ها؟؟؟
جیمین دستاشو پشتش توی هم قفل کردو با مظلومیت سرش رو پایین انداخت و با لحن بچگونه ای گفت:
_نمیدونم..... ببخشید دیگه تکرار نمیشه
_ولش کن یونگی
یونگی با خشم به هیچول توپید:
_تو یکی دیگه خفه شو شنیدم چه گوهی خوردی
هیچول اخمی روی پیشونیش نقش بست:
_مگه من چیکار کردم
یونگی به سمتش پا تند کرد و همونطور که توی سینش میکوبید با داد گفت:
_چیکار کردی؟ بگو چیکار نکردی......انبار اسلحه سه‌یونگ و نامجون رو آتیش زدی...... آتیش زدنت به درک هنوزم باورم نمیشه تو.... توی کثافت به برادر و بچه رفیقات چشم داشتی و میخواستی باهاشون رابطه داشته باشی...... حتی الان هم دست از سرشون برنداشتی
بعد از تموم شدن حرفش اون رو محکم به دیوار کوبید
چشمای هیچول از حرفا و رفتار های یونگی پر اشک شد چه راحت رفیقش بهش انگ میزد و اون رو متهم میکرد.... چرا اینو در نظر نمیگرفت، وقتی معشوقه ۱۰ سالش.... کسی که دم از عشق و عاشقی میزد...... کسی که بهش قول داده بود هیچوقت تنهاش نزاره اون رو ولش کرده بود و مثل یه تیکه آشغال بیرون انداخته بودش از رفیقاش چه انتظاری میرفت سرش پایین انداخت اشکهاش راهشون رو به گونش باز کردن:
_من به هیچکس چشم نداشتم چرا..... چرا هیچکس حرفم رو باور نمیکنه
یونگی پوزخند زد و یقه هیچول رو توی دستش گرفت و محکم تر به دیوار کوبوند:
_هه توقع داری کی حرفت رو باور کنه من ، سه‌یونگ یا نامجون این دوتا بچه خودشون اعتراف کرده بودن
جیمین که تا اون لحظه ساکت بود و داشت به دعوای یونگی نگاه میکرد آروم به حرف اومد:
_دروغ بودن
یونگی با شنیدن زمزمه آروم جیمین سرش رو برگردوند و نگاهش کرد:
_چی؟
تهیونگ به جیمین خیره شد وقتی تایید جیمین رو دید پیش دستی کرد و زودتر گفت:
_اون حرف ها دروغ بودن
بعد اتمام حرفش لبش رو با شرمندگی گاز گرفت و سرش رو پایین انداخت. یونگی هاج و واج مونده بود درک این موضوع براش سخت بود:
_چرا دروغ گفتین
جیمین لبش رو تر کرد نمیدونست باید راستش رو بگه یا نه. یونگی وقتی تردید جیمین رو دید یقه هیچول رو با نفرت ول کرد و به طرف جیمین رفت و با دستاش بازو های لاغر جیمین رو گرفت محکم فشرد و از بین دندونای رو هم چفت شدش گفت:
_پارک جیمین درست توضیح بده
چندتا پلک پشت سرهم زد و لباشو تر کرد و شروع کرد به حرف زدن:
_خب راستش.....
هیچول وقتی فهمید اون بچه میخواد همه چیز رو لو بده پرید وسط حرف زدنش و گفت:
_یونگی داره دروغ میگه...... من......
دم عمیقی گرفت و ادامه داد:
_من میخواستمشون من این دوتا رو میخوا.....
تهیونگ وقتی دید هیچول میخواد کارای اونارو سرپوش بزاره و فقط خودش رو مقصر جلوه بده با عصبانیت گفت:
_هیچول شی چرا میخوای دروغ بگی ها؟؟؟؟....... ببین منو جیمین مواد درست میکنیم و میفروشیم
یونگی با تعجب و حیرت نگاهش رو بین جیمین و تهیونگ چرخوند تک صدای ناباوری از گلوش خارج شد بازو های جیمین رو ول کرد و با تمسخر پوزخندی زد و گفت:
_یعنی میگی باور کنم شما دوتا الف بچه مواد درست میکنین و میفروشین
جیمین با سری پایین افتاده اوهومی زیرلب گفت. یونگی حرصی چنگی به موهای زد و سعی کرد با کشیدن نفس های عمیق و طولانی و طی کردن عرض اتاق کار هیچول خودش رو آروم کنه.
بعد مدت کوتاهی سرجاش ایستاد و به اپل واچش نگاه کرد و گفت:
_حرکت کنین باید برگردیم خونه......
داشت به سمت بیرون میرفت که وایساد و خطاب به هیچول گفت:
_تو هم همراهمون میای خیلی چیزا هست که باید روشن بشه....

_______________________

روبه‌روی هم روی مبل های اتاق کار آقای پارک نشسته بودن و توی سکوت بهم خیره شده بودن.
نگاه هایی که جنسای مختلفی از خشم ناراحتی دلسوزی شرمندگی و غم داشتن.
آقای پارک آروم از جاش بلند شد و به کنار هیچول رفت و رفیق قدیمیش رو در آغوش کشید. لباشو به دندون گرفت و رها کرد شرمندگی، بد توی بدنش موج مکزیکی میزد. بریده بریده گفت:
_ینی.. تو.... توی این.... چندسال....
نمیتونست ادامه بده غیر قابل باور بود براش همزمان خشم و نفرت و بغض و غم بهش هجوم آورده بودن و همین باعث لرزش صداش شده بود:
_اون شیوون احمق چطور تونست
هیچول سرش رو روی شونه رفیقش گذاشت و به اشک هاش اجازه داد تا یکبار دیگه روی گونش سرازیر بشن
تهیونگ و جیمین نگاهی به اون چهار نفر که توی حال خودشون بودن انداختن. خب مثل اینکه کسی قرار نبود به اونا توجهی بکنه.
جیمین و تهیونگ بهم نگاهی انداختن و سری تکون دادن و خمیده و دزدکی از جاشون بلند شدن و از اتاق خارج شدن.
نفس راحتی کشیدن که توی نطفه توسط یونگیه همیشه حاضر در صحنه خفه شد. یونگی ای که همین الان توی اتاق بود، الان روبه‌روشون بود.
یونگی با چشمای بی روحش نیشخندی زد و جفتشون رو در آغوش کشید و گفت:
_خب حالا بریم به حساب شما دوتا جوجه کوچولو برسیم
جیمین با چشمای گشاد شده گفت:
_می.میخوای چیکار کنی
یونگی موهاشو نوازش کرد و گفت:
_هیچی میخوام بوستون کنم

_____________

دستش رو روی کبودی زیر چشمش کشید. سوزشش تا مغز استخوانش رفت هیسی کشید:
_آخ درد میکنه جیمین
جیمین هم کنارش ایستاد و خودش رو توی آینه برنداز کرد و گفت:
_لعنتی متقارنمون کرده
تهیونگ از آینه به چشم جیمین نگاه کرد و بعد از ثانیه ای خیره شدن دستش رو به سمت لبه پایین تیشرتش برد و اون رو در آورد:
_توهم دربیار
جیمین هم به تقلید از تهیونگ لباسش رو درآورد. توی آینه بهم خیره شدن. دقیقا جوری بدناشون کبود بود که انگار کسی کیس مارک روی بدناشون گذاشته بود و دقیقا این کبودیا روی جاهایی بود که روی بدن اون یکی بود انگار که کبودیارو کپی پیست کرده باشن رو بدناشون
تهیونگ با دهن نیمه باز به بدناشون توی آینه قدی نگاه کرد و با ناباوری گفت:
_چجوری همونجایی که من کبودی دارم توهم داری
جیمین لبخند درمونده ای زد و گفت:
_باید بهش نشان افتخار بهترین چاپگر کبودی بدن سال رو بدن.....

............

مهم مهم🦊

سلام بچه ها👋🏻 نمیدونم حرفامو میخونین یا نه ولی میگم

من به احتمال زیاد نتونم خیلی آپ کنم😪😭
به چند دلیل:

۱- من امسال کنکور دارم و سختگیری های مدرسه و خونوادم زیاد شده😐😔

۲-وضعیت نت و فیلترشکن ها😑😑😑

ولی ولی ولی....

هروقت که شد و تونستم حتما حتما آپ میکنم😊
راستی اسم فیلترکشن هاتون رو برام کامنت کنین این خیلی حیاتیه😬
لطفا منتظر فیک باشین حتما آپ میکنم براتون🤕🤕

به دوستاتون معرفی کنین فیک رو🤠
اگه این پارت رو دوست داشتین ووت بدین⭐
دوستتون دارم بای🦊👋🏻

Give Me Freedom༄Where stories live. Discover now