(آشنایی) part 1

6.1K 546 69
                                    

سلاااام♥️ این بوک دومم بود ولی انپابلیش کردم چون تصمیم گرفتم ویرایشش کنم❤️🙃الآنم خیلی فرق نکرده چون زیاد حوصله ندارم ولی خب به هر حال از هیچی بهتره... منظورم اینه که توقعتون بالا نباشه چون این داستان دوم بود و اولی رو حذف کردم.😂🤩❤️

Taehyung's pov

روز اولیه که دانشگاه میرم. میتونم ضربان قلبم و که از اضطراب زیاد نشأت میگیره حس کنم. آدم اجتماعی‌ای نیستم و کنار دیگران احساس راحتی ندارم. سخت از محوطه‌ی امن خودم خارج میشم و به شرایط جدید عادت میکنم.کاش میشد دانشگاه نرم ولی اگه نمی‌رفتم هیچوقت نمیتونستم علاقم به ادبیات و دنبال کنم. راستش همه تو دانشکده ادبیات یه جورایی عجیبن و من نمیتونم باهاشون ارتباط برقرار کنم. صحبت از عجیب شد... همین الان یکی از عجیب تریناش جلومه!

-هی ! سلام ! من جیمینم ترم بالاییت! به نظر خیلی گیج میای!

-سسلام...خب...چیزه یه جورایی آره....اسمم تهیونگه ...من ترم اولم و هنوز یکم به محیط عادت نکردم!

چه شرم آور! این چه طرز حرف زدن با اولین کسیه که بهش برخوردم؟!

با احساس خجالت سعی کردم به هر جایی غیر از چشمای آبی جیمین زل بزنم که چشمم به یه پسر قد بلند با کت و شلوار مشکی و پیرهن سفید افتاد. خدای من!  نمیتونم ازش چشم‌ بردارم! جوری که با اعتماد به نفس راه می‌ره و با لبخند کمرنگی به سلام گفتن دانشجوها جواب میده ....اون دقیقا مثل یه مدل لعنتیه!! یه همچین آدمی اینجا چیکار می‌کنه! شت جیمین متوجه‌ی زل زدنم شد!!!

-آروم باش ته! با اینکه سه ترم لعنتی تو این دانشکده درس خوندم ولی هنوز به دیدن اون لعنتی خوشتیپ عادت نکردم! بهت حق میدم.

جیمین بلند خندید و ادامه داد :

- نگران نباش اینجا همه تو کفشن! دختر پسرم نداره.... اون لعنتی خیلیارو تو دانشکده گی کرده!!

چشمکی زد و در ادامه گفت:

- از جمله من!

لعنتی! اون نباید گرایش منو بفهمه! نه به این زودی! با دستپاچگی جواب دادم:

-خب...نه...من..فقط...یه لحظه حواسم پرت شد!

- سخت نگیر ته! به هر حال ترم بعدی استادتونه! اون استاد ادبیات انگلیسیه!

-جججدی میگی ؟

اون لحظه داشتم به این فکر میکردم که چطور میشه سر کلاسش به درس توجه کرد؟

- آره! من این ترمم باهاش کلاس دارم! اوه پسررر نمیدونی تصور کنی چقد براش گیم! نمیتونی فکرشم بکنی چقدر سعی میکنم توجهشو بدست بیارم. هروقت بهم نیگا می‌کنه همه‌ی تنم داغ میشه!

داشتم کم کم خجالت می‌کشیدم. چطور جیمین تو برخورد اول انقد راحت حرف میزنه؟

-اوه‌ ببخشید میدونم یکم معذبت کردم...

our little secret  (Kookv)Where stories live. Discover now