سلام♥️🐣 حرفی ندارم وت و کامنت یادتون نره😂♥️Taehyung's pov
مطیع بودن چه حسی داره؟ چرا جیمین هر چی استاد جئون بگه گوش میکنه؟ چون دوسش داره؟ ولی خب دلیل نمیشه به خودش آسیب بزنه!! این حماقته!! شاید دارم خیلی منطقی فکر میکنم! اگه من جای جیمینبودم چی؟! میزاشتم اون اینکارارو بام بکنه؟! خدای من! واقعا نمیدونم!! چرا نمیدونم؟! ینی ممکن بود بهش اجازه بدم!!؟ خدای من چرا با این تصور تحریک شدم!! دیگه نمیتونم این وضعیتو تحمل کنم!!...چی شده که حس میکنم اگه کسی روم سلطه داشته باشه حس جالبیه!! این که یه مرد قوی مثل استاد جئون روم سلطه داشته باشه و مراقبم باشه حس خوبی میده...چرا؟ مگه من خودم نباید قوی باشم؟
یه هفتهای میشه از جیمین خبر ندارم و واقعا نگرانشم...جدیدا حس میکنم باید بیشتر حالشو بپرسم... شایدم چون اون به استاد جئون مربوط میشه! چون بعد جیمین اسم جئون جانگکوک تو ذهنم میاد و خب این به طرز عجیبی حس خوبی داره! واقعا دارم از این وجه خودم میترسم! یعنی واقعا نگران جیمینم یا فقط میخوام یکم از استاد جئون برام بگه؟
(پرش زمانی)
بالاخره طاقت نیاورد و شمارهی پسر موطلایی رو گرفت.
-الو ...سلام جیمین..
جیمین با همون انرژی همیشگیش جواب داد:
-الو سلام تهیونگ ! چی شد که به من زنگ زدی رفیق!؟
دلتنگت بودم..-منم همینطور!
بابت گفتن منم همینطور واقعا عذاب وجدان داشتم! من دلتنگش بودم؟
-چه خبر جیمین؟
-پسررر حدس بزن چی؟ جئون به من اجازه داد اگه دلم خواست دعوتت کنم!!!
-خونهی خودت؟!
-نههه خونهی خودش احمق! آخه اکثر روزای هفته هستم! دلت میخواد امروز بیای؟
من حس هیجان عجیبی داشتم و فقط میخواستم قبول کنم چون بالاخره میتونستم خونهی استاد جئونو و ببینم! البته که دلم میخواست خودشم ببینم... لعنت! چرا با فکر کردن به دیدنش زیر شکمم احساس قلقلک میکنم؟ این دیگه چه کوفت جدیدیه؟؟!!
-آمم البته!!
.
.
.
اوه خدای من چه خونهی بزرگ و زیبایی!! فکر کنم اجدادمم همچین خونهی زیبایی رو ندیدن!! شاید من اولین کیمی هستم که همچین اثر هنریای رو میبینه! لعنتی! زیبا و دست نیافتنی!جیمین با روی باز ازم استقبال کرد و محکم بغلم گرفت. چشام دنبال استاد جئون بود ولی نمیدیدمش.
-خوش اومدی ته!!! واقعا از دیدنت خوشحالم!
روی مبل نشستیم و من تونستم کبودیای روی گردن، دست و پاهای جیمینو به لطف آستین کوتاه و شلوارکش ببینم! خدایا من چه کوفتی داره اینجا اتفاق میوفته!!
ESTÁS LEYENDO
our little secret (Kookv)
Fanficاستادش هر چند دقیقه یه بار با زبونش لبهاشو خیس میکرد... چقدر این عادتش برای تهیونگ شیرین و خواستنی بود..تهیونگ دوباره اون لبهای خوش حالتو صورتی رو روی لباش میخواست. با متوقف شدن ماشین تهیونگ فهمید که رویای شیرینش تموم شده و بازم باید به خونهی کوچو...