سلام بچهها🐣عرضی ندارم فقط وت و کامنت فراموش نشه😂🐣😘 کاور کاور🤦🏼♀️🤦🏼♀️🤦🏼♀️
Author's pov
بعد از پخش شدن برگههای کوییز بین دانشجوها، جانگکوک سر جاش نشسته بود و با نگاه تیزش دانشجوهای بیچاره که با استرس به برگه هاه نگاه میکردن و زیر نظر داشت.
-امیدوارم که سرتون نچرخه و جز برگه چیز دیگه ای رو نبینین فکر کنم که همه بدونین امروز رو چطور شروع کردیم!
استاد جئون با بیحوصلگی گفت.
دانشجوها با ترس به برگشون خیره بودن و جرئت ذرهای حرکت کردن رو به خودشون نمیدادن.
Taehyung's pov
حس میکنم کل درسا از مغزم پاک شدن....آیگووو....حالا چیکار کنم؟ اگه حواسم پرت شه یهو یه سمت دیگرو نگاه کنم چی؟؟ منو ببین از کی خوشم اومده .... گند زدم اون یه روانیه!
چشام رو برگهی سوالا بود که ویبره ی گوشیمو حس کردم. لعنت!!! این دیگه کدوم خریه؟!! حالا چیکارش کنم!؟؟ صدای ویبره تکرار شد.... باید این لعنتی رو خاموشش کنم!!!
گوشیمو از جیبم بیرون آوردم و وقتی نوتیف پیامک گوشی اسم استاد جئونو نشون داد کل بدنم یخ کرد.
منو نگاه کن تهیونگ!
چی؟؟؟ چرا میگه منو نگاه کن!! خودش گفت به جز برگه جای دیگرو نگاه نکنین. ولش کن باید به امتحانم برسم...
گفتم سرتو بیار بالا و منو ببین!
خدای من!! این چرا داره اینجوری میکنه؟؟ چیکار کنم؟
وقتی سرمو بالا آوردم و باش چشم تو چشم شدم پیچش شدیدی رو زیر دلم احساس میکردم... لعنت بهت لعنت بهت!!! محض رضای خدا این چیزی که من میبینم زیادی هاته! اون چرا داره اینجوری میکنه...
استاد جئون درحالیکه روی صندلیش لم داده بود با چشمای خمار و نیمهبازش بهم زل زده بود. اون کتشو دروورده بود و دو تا دکمهی اول پیرهن شو باز کرده بود. میتونستم بخوبی سینهی شیری رنگ و عضلهایشو ببینم.اگه الان تو کلاس نبودیم میتونستم به جرئت بگم که اون داره خودشو لمس میکنه! اوضاع هنوز قابل تحمل بود حداقل هنوز ذهنم کار میکرد و میتونستم به سوالا فکر کنم.
خودتو کنترل کن کیمتهیونگ!! این امتحان برای تو خیلی مهمه!! توی لعنتی باید A بگیری! استاد فقط میخواد حواسمو پرت کنه! ولی چرا؟ محض رضای خدا من دارم امتحان میدم!!
(صدای ویبره)
چرا دیگه بهم نگاه نمیکنی؟ :))
لعنتی این براش مثل یه جوک لعنتیه! من باید خودمو جمع کنم! دوباره نگاهی بهش انداختم... اون با حفظ نگاه خمارش زبون قرمزشو روی لباش کشید و بعد لب پایینشو گاز گرفت!! لعنت بهت استاد! همهی بچهها دارن به سوالا فکر میکنن.... منو ببین.... هنوز یه سوالم جواب ندادم...
CZYTASZ
our little secret (Kookv)
Fanfictionاستادش هر چند دقیقه یه بار با زبونش لبهاشو خیس میکرد... چقدر این عادتش برای تهیونگ شیرین و خواستنی بود..تهیونگ دوباره اون لبهای خوش حالتو صورتی رو روی لباش میخواست. با متوقف شدن ماشین تهیونگ فهمید که رویای شیرینش تموم شده و بازم باید به خونهی کوچو...