part 18(می‌خوام کنترلت کنم)

2.4K 323 47
                                    

سلااامم من اومدم با پارت جدید 🐣بچه‌ها لطفا اگه داستانو میخونین و پیگیری می‌کنین وت بدین. این حداقل کاریه که میتونین بکنین. واقعا تفاوت بین وتها و ویوها خیلی زیاده.
Author's pov

پسر ترسیده بود...شاید گرفتن کمی توجه از جانگکوک ارزش این همه وحشت رو نداشت...

-ف..فقط همینه ددی؟ ...مطمئنی که چیزی جا نمونده؟

-هیچوقت تو زندگیم اینقد از چیزی مطمئن نبودم بیبی! حالا بیا شروع کنیم!

تهیونگ که هنوز به دیوار چسبیده بود سرشو به عقب برگردوند و با استرس گفت:

-خ..خب.‌...کانادا؟

جانگکوک نیشخندی زد و پسر و از حالت صورتش ترسوند... حالا میفهمید که چه اشتباهی کرده چون با این ورژن از مرد قبلا ملاقات کرده بود و میتونست عاقبت کارشو حدس بزنه.

-نه بیب! اشتباه بود...حالا من باید جایزمو بگیرم...

جانگکوک همزمان با اتمام جملش چوب بیسبالو بالا برد و ضربه‌ای دردناک به باسن پسر زد و باعث شد تهیونگ از درد جیغ بزنه و تعادلش به هم بخوره.

-آااااخ!!!

پسرک بیچاره خم شده بود و از درد به خودش می‌پیچید که جانگکوک با حفظ خونسردیش ادامه داد:

-بسه...صاف بایست و حدس بعدیتو بگو!

تهیونگ که اشکاش جاری شدن و صداش می‌لرزید جواب داد:

-د...درد...دارم...هقق...چرا اینکارو ...میکنی...ددی..

-من فقط دارم جایزمو میگیرم...صاف وایسا! تو که نمیخوای عصبانی تر شم بیبی؟

از چشمای جانگکوک آتیش می‌بارید ...واقعا مگه از این عصبانی ترم میشد بشه؟ تهیونگ نه ضعیفی گفت و سعی کرد به حرف مرد گوش کنه و عصبانی‌ترش نکنه.

-ایتالیا.....

-او بیب ... نه! بیشتر تلاش کن...

جانگکوک با پوزخند گفت و تهیونگ که از قصدش مطلع بود چرخی زد و درحالیکه می‌لرزید با دستاش برای خودش سپر ساخت.

جانگکوک جلوتر اومد و دستاشو کنار زد. چونه‌ی لرزونشو با دست بالا گرفت.

-به من نگاه کن کیم‌تهیونگ!

لحن مرد اصلا شبیه اون مردی نبود که بهش گفته بود دوسش داره و باکرگیشو بهش تقدیم کرده بود...اون یه غریبه بود...یه غریبه‌ی سادیسمی...

-خ...خواهش میکنم‌..ادامه...ندیم...من..میترسم‌‌‌..هقق..

جانگکوک گونشو نوازش کرد و جواب داد:

-او بیب! تو اشتباه جواب دادی! زود باش برگرد و وقتمونو تلف نکن!

پسر یه بار دیگه نگاه ملتمسانشو به جانگکوک داد و با چشمای اشکیش بهش زل زد و سعی میکرد دلشو به رحم بیاره..

our little secret  (Kookv)Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon