part 12(تو از دوستت بهتری)🔞

3.3K 386 64
                                    

سلااااام 😍🌺😘🐣 وت و کامنت فراموش نشه ماچ به کله‌هاتون🌺😍😘

Author's pov

یسول با چهره‌ای غم‌زده و مضطرب داخل اتاق شد.

-سس...سلام استاد جئون...

جانگکوک با دیدن هل شدن دختر و اضطراب توی نگاهش سعی کرد آرومش کنه.

-بشین پارک یسول...

دختر با تردید نشست و نگاه شرم‌زدشو به زمین دوخت. با انگشتای دستش بازی میکرد و نگاهش و از استاد مورد علاقش می‌گرفت.

-مم...من باید یه چیزی بهتون بگم...

جانگکوک لبخندی برای تشویق کردنش زد و گفت:

-البته که میخوای بگی دختر خوب...

تهیونگ از لحن مهربون و نرم جانگکوک مقابل اون دختر متعجب بود و با تصور چند دقیقه بعد استرس گرفت. یعنی استادش اگه اعتراف دخترو بشنوه چه واکنشی داره؟

-استاد...من...چیزه....م...من...

یسول نمیتونست درست کلماتو ادا کنه. روحشم خبر نداشت چطور قراره‌ چنین حجمی از استرسو کنترل کنه.

- یسول! منو ببین دختر.... آروم باش خب؟

-بب...بله..‌.

-حالا با من نفس بکش....دم.....بازدم.....دم.....بازدم.‌...

وقتی دختر تونست به کمک استادش ریتم تنفسشو کنترل کنه جانگکوک شروع به صحبت کرد:

-حالا میتونی بگی چی شده دختر خوب؟

-مم...من به شما علاقه دارم... استاد جئون...‌

جانگکوک شوکه نشده بود ولی سکوت کرد تا دختر ادامه بده.

-میدونین.... هروقت شمارو میبینم قلبم از حرکت می‌ایسته....خیلی سعی کردم بهش فکر نکنم ولی نشد...من...نمیتونم...شما همیشه توی افکارمین...حتی توی خوابم...

بغض سنگینی راه گلوی دخترک موطلایی رو بسته بود و دیگه نتونست تحمل کنه و به هق‌هق افتاد:

-مم‌‌‌.. میدونین استاد...میدونم... جوابتونو‌...از الان....هقق... هیچوقت....کسی....به....من....علاقه‌مند...ن.. نشده....من...چندش‌آورم‌‌‌...همه...ترکم...میکنن...

جانگکوک اون لحظه داشت به این فکر میکرد که کی تونسته اون دختر موطلایی رو جوری بشکنه که متوجه ی زیبایی مفرط خودش نشه و از خودش متنفر بشه.

-ف...فقط....میخواستم...بگم...چون...داشتم..خ..خفه...میشدم...

صدای گریه‌های دختر بلند شده بود و جانگکوک دیگه نتونست تحمل کنه و مقابل چشمای متعجب تهیونگ آغوش گرمشو به دخترک هدیه داد.

-بیا اینجا عزیزم...

-شششش آروم باش....چیزی نیست....میدونی این برای همه اتفاق میوفته..‌.نیازی به خجالت کشیدن نیست...

our little secret  (Kookv)Where stories live. Discover now