سلام بچهها اینم پارت ششم♥️🐣وت و کامنت یادتون نره♥️🐣
Taehyung's pov
بالاخره ترم بعدیم شروع شد و من باید خودمو آماده میکردم که سر کلاسای استاد جئون به اتفاقایی که بینمون افتاده فکر نکنم! واقعا کار سختیه! من باید تو کلاسی بشینم که استادش دوستمو به فاک میده و کتک میزنه... تو کلاسی که استادش بهم گفت ممکنه ک.ون خوشگلی داشته باشم!! خدایا این خیلی غیرواقعیه!
.
.
.
روز موعود رسید. من مث همیشه یه تیپ ساده داشتم یه پیرهن ساده سفید با یه شلوار پارچهای مشکی. عادت ندارم وقتمو صرف تیپ و چهرم کنم. همیشه سادگی رو ترجیح میدم البته اگه از موهای مشکی چتریم با عینک ته استکانیم فاکتور بگیریم.آره تهیونگ جوری تو کلاسش بشین انگار روز اولیه که میبینیش! توعه لعنتی نباید هیچی رو به روت بیاری و باید مث بقیهی دانشجوها رفتار کنی!
متاسفانه دیگه تو راهروهای دانشکده با جیمین برخورد نمیکنم! آخه اون ترم بالاییه و ازین به بعد سخت مشغول پایان نامشه.
به محض ورود به کلاس جیهوپو دیدم که با دیدنم چشاش برق زد و به صندلی جفتش اشاره کرد. اون میخواست کنارش بشینم و من همین کارو انجام دادم چون غیر از جیهوپ هیچ دوستی توی کلاس نداشتم!
-سلام ته!
-سلام جیهوپ! خوشحالم میبینمت...
-منم همینطور ته! انتظارها به پایان رسید پسر!
-منظورت چیه؟
جیهوپ با هیجان ادامه داد:
-کلاس اولمون با استاد جئونه! همون استاد معروف و سکسی ادبیات انگلیسی! فاک ته یه نگاه فاکی به اطراف بنداز! شرط میبندم کل دخترای کلاس از آرایشگاه اومدن!
با این حرف جیهوپ خندم گرفته بود...دخترای بیچاره! اونا هیچی از مرد نمیدونن... اون قطعا یه سادیسته...
-خیلی خب بسه! جیهوپ ما باید تمرکزمونو روی درسمون بزاریم...
جیهوپ مث همیشه آهی از حوصله سر بر بودن من کشید و تا خواست جواب بده استاد جئون وارد کلاس شد.
قسم میخورم که طرز راه رفتن اون به تنهایی میتونه یه حملهی تروریستی به قلب همهی دانشجوها باشه! توی اون کت شلوار مشکیش مث همیشه جذاب و باوقار به نظر و البته جنتلمن به نظر میرسه، چیزی که واقعا نیست!
اون به محض ورود با تحکم همیشگیش شروع به صحبت کرد:
-سلام بچهها! من جئون جانگکوکم استاد ادبیاتتون. امیدوارم ترم خوبی رو کنار هم بگذرونیم.
در حالیکه دخترای کلاس در حال غش و ضعف کردن و تعریف و تمجیدهای اغراق آمیزشون بودن ادامه داد:
-قوانین کلاس من سادس.
گچ و برداشت و روی تخته شروع به نوشتن کرد و همزمان با نوشتن قوانین اونارو با صدای بلند میخوند.
BẠN ĐANG ĐỌC
our little secret (Kookv)
Fanfictionاستادش هر چند دقیقه یه بار با زبونش لبهاشو خیس میکرد... چقدر این عادتش برای تهیونگ شیرین و خواستنی بود..تهیونگ دوباره اون لبهای خوش حالتو صورتی رو روی لباش میخواست. با متوقف شدن ماشین تهیونگ فهمید که رویای شیرینش تموم شده و بازم باید به خونهی کوچو...