قسمت چهل و هفتم
تماسش رو قطع کرد و موبایلش رو روی مبل انداخت. تا الان با جی هیون حرف میزد چون بجز اون هیچ روانشناس دیگه ای نمیشناخت که بتونه باهاش انقدر راحت حرف بزنه. جی هیون بهش گفته بود برای رابطه زود نیست اما به شرطی که هر دوشون از نظر ذهنی آماده باشن. لوهان میدونست که اینو میخواد اما از سهون مطمئن نبود. جی هیون بهش گفته بود مجبور نیست حتما نقش یه دختر رو تو رابطه اشون داشته باشه اما خودش هم میدونست وقتی سهون رو میبینه خلع سلاح میشه و نمیتونه حتی درست و منظم پلک بزنه چه برسه به کارای دیگه.
حرف زدن با جی هیون براش سخت بود اما این خواست سهون بود و بهش گفته بود که خودش هم با یه مشاور حرف زده. این محافظه کاری سهون یکم واسش عجیب بود ولی وقتی به جی هیون گفته بود، اون دختر بهش گفته بود که باید از داشتن یه همچین دوست پسر مهربون و با فکری خیلی خداروشکر کنه!
و حالا لوهان مونده بود و خورشیدی که داشت غروب میکرد و سهونی که به بهانه حرف زدن با مینهو از اتاق رفته بود بیرون و دو ساعتی بود برنگشته بود. نفس عمیقش رو با ناراحتی از ریه هاش بیرون داد و روی مبل دراز کشید و با ناامیدی به میز روبروش خیره شد. خودشم نمیدونست این حس کشش عجیب به دوست پسرش دقیقا چیه ولی لوهان واقعا دلش میخواست کل روز رو بین بازوهای سهون باشه. نگاهش رو تو اتاق چرخوند و به چمدون هاشون و چمدون اضافه ای که برای خرید هاشون بود، نگاه کرد.
میدونست الان باید استرس پدرش رو داشته باشه ولی نمیدونست دقیقا چرا هیچ استرسی نداره و فکرش مدام حول محور رابطه اش با سهون میچرخه. یه ساعت بعد وقت شام بود و سهون هنوز نیومده بود و لوهان با بی حوصلگی تمام مشغول فکر کردن به چیزهای الکی و مسخره بود.
بالاخره وقتی حوصله اش کامل سر رفت از جاش بلند شد و به سمت تخت رفت و روش دراز کشید و اینبار به مبل های چیده شده وسط سوییت و تلوزیون خاموش و در نهایت پنجره های پوشیده شده تو پرده های طوسی مشکی خیره شد.
هنوز چشم هاش کامل گرم نشده بود که در باز شد و لوهان حتی بدون اینکه برگرده هم میتونست حس کنه سهون وارد شده و داره پالتوش رو در میاره. چیزی نگذشته بود که تخت پایین رفت و بدن لوهان به قفسه سینه محکم سهون چسبید.
-بیداری...!
سهون با نفس گرمش که روی گردن لوهان بازدم میشد، گفت و بوسه ای همونجا کاشت. لوهان نفس عمیقی کشید و گفت
-اوهوم. بیدارم...
سهون لبهاشو روی گردنش کشید و بوسه ی عمیقی پشت گوشش زد. لوهان با تعجب به پنجره روبروش و بازتاب کمرنگ خودشون روش خیره شد. دست سهون پیشروی کرد و انگشت های سردش زیر لباس لوهان، روی شکمش کشیده شد وبدنش رو لرزوند. سهون واقعا میخواست الان شروع کنه؟
خواست به سمتش برگرده که سهون نذاشت و با دستاش محکم نگهش داشت. بوسه هاشو عمیقتر روی گردنش کاشت و زبونش رو زیر چونه اش کشید. لوهان از روی لباسش چنگی به دست سهون انداخت و انگشت های پاش رو صاف کرد. یه حس گرم شدن خاصی بدنش رو گرفت. سهون زبونش رو تا روی لبهاش کشید و بوسه ی محکمی روی لبهاش زد.
-دوست دارم لوهان. فرقی نمیکنه چطوری...من عاشقتم.
لوهان با بی حسی کمی که مغزش رو گرفته بود به بازتاب کار های سهون تو شیشه روبروش خیره بود. دست سهون کم کم از زیر تیشرتش بیرون اومد و به سمت شلوارش حرکت کرد و باعش شد لوهان نفسش رو تو سینه اش حبس کنه. سهون همونطور که لبهاشو رو لبهای لوهان میکشید، دست گستاخش رو وارد شلوار پارچه ای لوهان کرد و باعث شد بدن پسر بین دستاش دوباره بلرزه.
-س...سهون...
لوهان به محض آزاد شدن لبهاش نالید و سهون با حرکت دستش روی عضو خوابیده اش، باعث شد لبهاشو گاز بگیره. هیچوقت فکرشو نمیکرد اینکه اجازه بده عشقش لمسش کنه انقدر خجالت آور باشه.
-نه...س...سهوننن...نکن...
سهون لبهاشو پشت گردنش نشوند و دست دیگه اش رو از زیر بدن لوهان رد کرد و شکمش رو نوازش کرد. آروم تو گوشش گفت
-آروم باش لوهان...نگران هیچی هم نباش و فقط لذت ببر.
لوهان با ترس سرش رو به دو طرف تکون داد. حس میکرد هنوز آماده نیست. اما حرکت دست سهون بجز خجالت آور بودن، لذت بخش هم بود...
-آهه..سهون...آآ...
سهون با بوسه هاش سعی میکرد لوهان رو از این حالت معذب در بیاره و تقریبا موفق هم بود. وقتی با روانشناسش حرف میزد، فهمیده بود باید آروم پیش بره و اینبار به تصمیم خودش فقط میخواست به لوهان ثابت کنه چقدر دوستش داره. سهون وقتی حس کرد تونسته عضو خوابیده ی لوهان رو بیدار کنه، دستش رو از شلوارش بیرون کشید و اینبار دستش رو بدون مزاحمت لایه ی پارچه ای باکسر لوهان، روی عضوش کشید. لوهان با حس کشیده شدن مستقیم دست سهون رو عضو حساسش لبهاشو گزید و سعی کرد از خجالت گریه نکنه.
لبهای سهون خوب کارشون رو بلد بودن و بعد از خیس کردم گوشش، اینبار شونه های لوهان رو از روی لباس لمس میکردن. لوهان انقدر تحریک شده بود که دیگه خجالت براش معنی نداشت. با صدای آروم ناله میکرد و به لمس های سهون واکنش نشون میاد و این به سهون میفهموند که چقدر تو لذت دادن بهش موفق بوده.
عضو لوهان رو بین انگشت هاش تو همون فضای کوچیک پمپ میکرد و باعث میشد بدن لوهان ناخواسته همراه لمسش عقب جلو بره. لبهای لوهان از هم فاصله گرفته بودن و سرش به سمت عقب چرخیده بود و سهون میتونست چشم های بسته اش رو ببینه. لبهاشو روی لبهای خشک لوهان گذاشت و زبونش رو داخل دهنش برد و حرکت دستش رو تندتر کرد. ناله های لوهان تو دهنش خفه میشد. بعد از چند حرکت دیگه دستش، دست لوهان بالاخره به موهاش چنگ انداخت. بوسه اش با همکاری لوهان عمیقتر شد و حرکت بدن لوهان انقدر تند شد که به لرزش بیشتر شباهت داشت. سهون دست دیگه اش رو زیر گلوی لوهان گذاشت و سرش رو بیشتر به عقب کشید و زبونش رو روی زبون لوهان کشید. لوهان با دست آزادش به روتختی چنگ انداخت و پارچه رو تو دستش مچاله کرد. حرکت دست سهون رو عضوش دیوونه کننده بود.
-آااااهههههه....نههه...
لوهان جیغ زد و به سمت جلو خم شد و به شدت ارضا شد. بدنش بین دست های سهون میلرزید و انقدر به جلو خم شده بود که بجز پایین تنه اش که هنوز اسیر دست سهون بود، هیچ ارتباط بدنی با دوست پسرش نداشت. سهون میدونست این اتفاق میوفته و الان با دیدن لرزش لوهان، متوجه ضعف بدنیش شده بود. دستش رو از زیر بدن لوهان در آورد و دست کثیفش رو هم از خصوصیترین عضو لوهان کنار کشید و با دستمال تمیزش کرد.
لوهان هنوز تو همون حالت خیره به زانوهاش که تو شکمش خم شده بودن، میلرزید. چشم هاش درشت شده بودن و نمیدونست دقیقا چه اتفاق کوفتی ای افتاده. مغزش کم کم داشت لود میشد و بهش میفهموند سهون انقدر با بدنش بازی کرده که ارضاش کرده.
دست گرم سهون پشت کمرش نشست و لوهان بین زمین و هوا دست هاشو دور گردنش حلقه کرد. هنوز نمیتونست حرف بزنه چون فکر میکرد اگه دهنش رو باز کنه یه عالمه خجالت و شرم ازش میریزه بیرون. سهون بدن لرزونش رو لبه ی وان تو حموم نشون و خودش روبروش رو انگشت های پاش نشست. صورت قرمز لوهان ، دونه های عرق روی پوستش و نگاهش که با خجالت ازچشم هاش دزدیده میشد، بهش میفهموند چقدر کار خوبی کرده همون اول نرفته سراغ یه رابطه ی کامل.
لبخندی به صورتش پاشید و گفت
-میخوای کمکت کنم دوش بگیری؟
لوهان نگاه خجالت زده اش رو خیلی نامحسوس تو نگاه سهون چرخوند و پرسید
-چرا....چرا اینکارو کردی؟
سهون لبهاشو جمع کرد و سرش رو پایین انداخت و گفت
-فکر کردم شاید، واقعا آماده ی یه رابطه کامل نباشی...
لوهان با خجالت از اینکه سهون راستش رو میگه و واقعا آماده نبوده، سرشو پایین انداخت
-خودم میتونم دوش بگیرم.
سهون با شنیدن حرف لوهان سر تکون داد و بلند شد. بوسه ای روی موهای لوهان زد و گفت
-واست لباس میارم. زود بیا بریم شام بخوریم.
لوهان سر تکون داد و سهون از حموم بیرون رفت. با بسته شدن در، لوهان با خجالت صورتش رو پوشوند و پاهاشو رو زمین کوبوند. اعتراف میکرد که برخلاف اولش که میترسید، حسابی لذت برده. شده بود عین بچه کوچولوهایی که از یه غذا بدشون میاد، ولی وقتی امتحانش میکنن عاشقش میشن.
دوش سریعی گرفت و بعد از شستن لباس های کثیفش، اونارو روی حوله خشک کن پهن کرد تا زود خشک بشن. در حموم رو یکم باز کرد و با دیدن لباس هاش دم در، برشون داشت و پوشیدشون. صبح حموم رفته بود و به خاطر همین اصلا موهاش رو نشست و نیازی هم به سشوار کشیدن دوباره نداشت. از حموم که بیرون اومد، سهون هم تلوزیون رو خاموش کرد و به سمتش رفت.
خیلی زود لباس های گرمشون روپوشیدن و آماده پایین رفتن شدن. در حالی که لوهان خجالتی دوباره برگشته بود...
//////////////////
-مطمئنی کار میکنه؟
سومین سر تکون داد و گفت
-آره مطمئنم. نگران نباش.
بکهیون با نگرانی رو مبل نشست و گفت
-پس چرا حس میکنم هیچ جوره این نقشه ات کار نمیکنه؟
سومین سری به نفی تکون داد و همونطور که ظرفای شسته شده رو خشک میکرد گفت
-کار میکنه. بهت قول میدم. فقط کافیه اینبار تو جلوی چشمش باشی ولی دیگه اون بکهیون قبلی نباشی. توخودتم مردی و باید بدونی وقتی کسی که دوستش دارین ازتون دوری میکنه چقدر واستون خواستنی تره.
بکهیون با فوتی چتری هاش رو کنار زد و گفت
-بدبختی اینه که من خودمو و جنس خودمو میشناسم ولی چانیول رو نه. اصلا...اصلا چانیول خیلی عجیبه. هرکی بود بعد از 4 سال درد عشق کشیدن یه کاری لااقل به زور هم که شده میکرد ولی چانیول حتی اونقدری هم به لوهان هیونگ نزدیک نمیشد که نکنه یوقت معذبش کنه.
سومین شونه بالا انداخت و گفت
-پس میتونی بفهمی چانیول چطور نشون میده یه نفرو دوست داره.
بکهیون با قیافه مجهول نگاهش کرد و سومین بعد از پاک کردن آخرین گلس و گذاشتنش تو بار کوچیک کنار آشپزخونه ی خونه ی سهون، روی صندلی پشت میز ناهارخوری نشست و گفت
-ببین. چانیول با این کارش ثابت کرده که عشقش انقدر براش مهمه که خودشو فراموش میکنه. یه جورایی کسی که دوستش داره نسبت به خودش ارجحیت داره. متوجه حرفم میشی اوپا؟
بکهیون با کلافگی چنگی تو موهاش انداخت و به میز خیره شد.
-یعنی میخوای بگی تو همین به قول تو سه روزی که لوهان رو رها کرده و به سمت من کشیده شده، انقدر عاشقم شده که اینطور براش مهم باشم؟
سومین لبهاشو داخل دهنش کشید و از جاش بلند شد. به سمت یخچال رفت و گفت
-خب...میشه اینطوری گفت. ولی هنوزم به نظرم تو خیلی عجله کردی اوپا. باید بهش فرصت میدادی.
بکهیون سرشو رو میز گذاشت و گفت
-یعنی س/کش انقدر سخته؟ پس این چیزا که تو فیلما نشون میدن همه کشکن؟
سومین خندید و گفت
-اوپا خودتم داری میگی فیلم. فیلم فیلمه دیگه. الکیه.
بکهیون با لجبازی گفت
-ولی فیلمارو از رو واقعیت میسازن.
سومین شونه بالا انداخت
-آره. ولی واقعیت زندگی اونایی که دنبال یه شب رابطه و شاید خیلی طولانی بشه، حدود یه ماه رابطه میگردن. نه یکی که میخوای کل عمرت رو کنارش بگذرونی.
بکهیون لبهاشو آویزون کرد و همونطور که هنوز سرش روی میز بود نالید
-یعنی الان چانیول فکر میکنه من یه پسر احمق حش/ری ام؟
سومین بی صدا خندید و بعد از خوردن خنده اش با جدیت گفت
-ممکنه ولی خب اونم یه پسره و مطمئنا درکت میکنه.
بکهیون مثل بچه ها از جاش بلند شد و گفت
-اصلا من دیگه روم نمیشه ببینمش بعد تو میگی برم جلوش و براش ادای آدمای بی تفاوت رو در بیارم؟
سومین با ابروهای بالا داده شده و لپ هایی که به خاطر فشار زیاد خنده باد شده بودن، به رفتنش به سمت اتاق لوهان خیره شد و چیزی نگذشته بود که با بسته شدن در، منفجر شد. بی صدا شروع به خندیدن کرد. نمیتونست جلوی خنده اشو بگیره. روی شکمش خم شد و به خنده اش ادامه داد. بکهیون اوپاش یکم زیادی همه چیزو بزرگ میکرد.
-آره بخند بخند. یادم میمونه وقتی تو رابطه ات با دوست پسرت به مشکل خوردی همینطوری بهت بخندم.
سومین با شنیدن صدای حرصی بکهیون سریع صاف شد و لبشو گزید در حالی که هنوزم گونه هاش به سمت بالا متمایل بودن. بکهیون دست هاشو به کمرش زد و به سمت آشپزخونه رفت و گفت
-اتاق لوهان عین جنگله آمارونه. نمیدونم چرا اینطوری شده.
سومین سر تکون داد و گفت
-باشه. تو بشین یکم تلوزیون نگاه کن من تمیزش میکنم.
بکهیون چشم چرخوند و به سمت مبل های وسط هال راه افتاد.
صدای موبایل سومین باعث شد سومین راه نیمه رفته رو برگرده و موبایلش رو از روی اوپن برداره. با دیدن اسم سهون لبخند زد و جواب داد
-سلام سهون اوپا.
-سلام سومین. رسیدی خونه؟
سومین نگاهی به بکهیون که به سمتش میومد انداخت و گفت
-بله. ظرف هارم جمع و جور کردم و داشتم میرفتم اتاقاتون رو مرتب...
-نه نه نمیخواد. حدود بیست دقیقه دیگه چند نفر میان. قراره یه سریع تغییرات بدن تو خونه. خودشون اتاقارو مرتب میکنن. تو فقط به آشپزخونه برس.
سومین سر تکون داد و گفت
-چشم حتما. فقط...میشه بدونم شما کی برمیگردین؟
سهون فکر کرد و گفت
-احتمالا شنبه برمیگردیم.
سومین سر تکون داد و گفت.
-خوش بگذره.
سهون قبل از اینکه قطع کنه گفت
-کارگرا رسیدن یه پیام بهم بده.
-چشم. حتما. شبتون بخیر.
سهون خندید و گفت
-اینجا ساعت 8 صبحه. ولی بازم ممنون.
سومین لبشو گزید و گفت
-پس صبحتون بخیر.
تماس قطع شد و بکهیون که فضولیش مثل همیشه گل کرده بود پرسید
-سهون بود؟چی گفت؟ کی میان؟لوهان خوبه؟
سومین با نگاه خنثی بهش خیره شد و گفت
-میشه یکی یکی بپرسی جواب بدم؟
بکهیون لبشو گزید و چیزی نگفت. سومین موبایلش رو روی اوپن برگردوند و گفت
-گفت قراره یکم وسایل خونه رو عوض کنن و شنبه هم برمیگردن. همین.
بکهیون سر تکون داد و دوباره با شونه های افتاده به سمت هال رفت و روی یکی از مبل ها ولو شد. سومین هم بعد از مطمئن شدن از مرتب بودن آشپزخونه، به سمت هال رفت و روی مبل کنار بکهیون نشست. بکهیون بدون اینکه بهش نگاه کنه لب زد
-حالا به نظرت...واقعا نقشه ات میگیره؟
/////////////
تلفن رو قطع کرد و به سمت تخت برگشت. لوهان خودشو زیر پتو گلوله کرده بود و هنوز خواب بود. البته اگه به خاطر تماس های پشت سر هم مینهو و منشیش نبود، اونهم الان کنار آهوش خوابیده بود. دستی به موهاش کشید و روی مبل نشست. بعد از هماهنگ کردن با مینهو، یه سری وسایل جدید برای خونه سفارش داده بود و مینهو همین الان بهش خبر داده بود که وسایل آماده است و دارن از انبار مجتمع میبرن خونه اش. نگاهش رو از لوهان نمیگرفت چون حس میکرد اگه نگاهش نکنه قراره اون پسر از روی تخت پر بکشه. بعد از کلنجار رفتن با خودش که ممکنه با نزدیک شدن به لوهان بیدارش کنه، بالاخره قلبش پیروز شد و به سمت لوهان رفت. کنارش دراز کشید و بدن پیچیده شده تو پتوش رو تو بغلش کشید. سر لوهان دقیقا روی بازوش قرار گرفت و لوهان مثل بچه ها لبهاشو با صدا باز و بسته کرد. سهون متوجه شده بود لوهان هروقت خیلی خسته است و یا عصبانیه با حالت بامزه ای خروپف میکنه و این هربار بعد از شنیدن اون خروپف های کوتاه، به خنده مینداختش.
لبهای بازش انگار داشتن به قلب سهون چنگ مینداختن که اگه همون لحظه نبوستشون، دیگه اجازه تپیدن و خون رسانی به بدنش رو نداره!
با اینکه اصلا دلش نمیخواست لوهانش رو بدخواب کنه، سرشو جلو برد و لبهاشو رو لبهای کوچیکش گذاشت. دلش واسه نرمیشون اونم اون وقت صبح ضعف رفت. دستش رو پشت بدن لوهان گذاشت و آروم روی صورتش خم شد. لبهاش طعم بهشت میدادن انگار...
انقدر دوست داشتنی بود که دلش نمیخواست لبهاشو حتی برای نفس کشیدن از لبهای لوهان جدا کنه. زبونش رو روی لب بالاییش کشید و لب پایینش رو بین لبهاش کشید. لمس هاش آروم بودن به امید اینکه لوهان رو بیدار نکنه. اما با تکون لبهای لوهان روی لب های خودش فهمید دوست پسرش بیداره و اینبار با شدت بیشتری لبهاشو مکید. یه بوسه اینطوری اول صبح اونم وقتی که پرنده ها تازه شروع کردن به خوندن، واسه سهون بیش از حد رویایی و دور از باور بود. دست های لوهان دور گردنش حلقه شدن و اینبار این لوهان بود که داشت لبش رو میمکید. لبهاش تا جایی که لوهان نفس کم بیاره، بین لبهای دوست پسرش مکیده شد و بعد از لوهان فاصله گرفت. رشته نازکی از بزاقش بین لبهای خودش و لوهان آویزون موند. دوباره سرشو جلو برد و با زبونش نقطه اتصال اون رشته رو روی لبهای لوهان لیسید. لوهان با نفس هایی که کوتاه و مقطع شده بودن، به چشم هاش خیره موند.
-روش بیدار کردن جدیده؟
سهون خندید و گفت
-اگه ازش خوشت اومده، چرا که نه؟
لوهان گره دست هاشو دور گردن سهون تنگ تر کرد و گفت
-حالا که اول صبحی اینطوری خوشگل بیدارم کردی، قراره بقیه روز رو چطوری پیش ببری که قابل رقابت کردن با این صبح دل انگیز باشه؟
سهون به تیکه هایی که لوهان بارش میکرد خندید و گفت
-شیطون شدی...
لوهان لبهاشو غنچه کرد و شونه بالا انداخت. سهون سرشو تو گردنش فرو برد و بوسه ی کوتاهی رو شاهرگش زد و گفت
-اگه قراره اینطوری دلبری کنی، من باید چیکار کنم؟
لوهان سرشو عقبتر برد و گفت
-اینش دیگه به من ربطی نداره.
سهون نفس عمیقی کشید و از لوهان فاصله گرفت.
-خب لوهانی، امروز دوست داری کجا بریم؟
لوهان ابرو بالا انداخت و گفت
-اتفاقا واسه امروز یکم برنامه دارم...
YOU ARE READING
Snowy Wish
FanfictionSnowy wish آرزوی برفی کاپل: هونهان، چانبک، چانلو ژانر:رمنس.درام.اسمات نویسنده:@m_a_h_i_0_1 چنل: @hunhanerafanfic سایت آپلود:www.exohunhanfanfiction.blogfa.com اینستاگرام: @hunhanfanfiction