قسمت شصت و هفتم
لوسیون مرطوب کننده اشو روی پوست صورتش پخش کرد و آخرش دست هاشو باهاش مرطوب کرد. از وقتی بعد از شام به بهونه خستگی اومده بود تو اتاقش، تمام فکرش درگیر این بود که باید چطوری با پدر سهون رفتار کنه. مطمئن بود هرچقدر که جلوی پدر خودش زبونش کوتاهه، میتونه جلوی پدر سهون بایسته چون بحث، بحث سهون بود نه خودش.
بارها به چند سناریوی مختلف فکر کرده بود ولی در آخر باز هم یه سناریو، بیشتر از بقیه تو ذهنش بولد میشد و اون، قبول نشدنش توسط پدر سهون بود. نمیفهمید چرا زندگیش با سهون باید انقدر فراز و نشیب داشته باشه و چرا محض رضای خدا یکی از والدینشون راضی به زندگیشون باهمدیگه نمیشن. جالب بود که نه خودش و نه سهون مادر نداشتن ولی پدر لوهان کاملا از خجالتشون در اومده بود و احتمالا پدر سهون هم قرار بود کلی اذیتشون کنه.
در اتاق باز شد و سهون بی صدا وارد شد. نگاهش رو روی لوهان چرخوند ولی لوهان همونطور که پشت آینه کنسول نشسته بود، هنوز هم تو فکر بود و متوجه سهون نشده بود. جلو رفت و پشت سرش خم شد و دست هاشو دور گردن لوهان حلقه کرد.
لوهان با حلقه شدن دست های سهون دور گردنش، تو جاش تکون خورد و با ترس کوچیکی که به قلبش افتاده بود، از تو آینه به سهون خیره شد. سهون بوسه ای پشت گوشش نشوند و پرسید
-به چی فکر میکنی؟
لوهان نفس عمیقی کشید و پرسید
-به نظرت...پدرت منو قبول میکنه؟
سهون خندید و لبهاشو روی گردن لوهان کشید
-چه اهمیتی داره؟ چرا باید نگران رضایت پدرم باشی وقتی من انقدر دوست دارم؟
همونطور که جمله هاشو ردیف میکرد و تحویل لوهان میداد، دست هاشو از دور گردنش باز کرد و اونارو زیر بازوهاش برد. دور کمرش حلقه اشون کرد و آروم بلندش کرد. لوهان با هدایت دست سهون به سمت تخت رفت و روش نشست. سهون روبروش خم شد و گفت
-دراز بکش. منم بعد از مسواکم زدن، میام پسر کوچولومو بغل میکنم.
لوهان با لبخند سر تکون داد و روی تخت عقب رفت و به سهونی که به سمت مستر اتاق میرفت خیره شد.
نمیخواست ولی باز هم تو فکر فرو رفت. وقتی پدر سهون میومد تو خونه شون و احتمالا تو اتاق قبلی لوهان میموند، لوهان با چه رویی باید تو یه اتاق با سهون میخوابید؟ همین الانش هم از اینکه با وجود سومین، تو یه اتاق همراه دوست پسرش میخوابه و اون دختر جوون مجبوره گاهی شاهد عشق بازی لبهاشون باشه، کلی خجالت میکشید. اگر پای پدر سهون به خونه شون باز میشد، رسما از خجالت با رنگ والان زرشکی پرده های اتاقشون مو نمیزد!
با دراز کشیدن سهون کنارش، سعی کرد از اون افکار مزخرف دست بکشه و تمام حواسش رو فقط و فقط به سهونش بده.
سهون بعد از کشیدن پتو روی بدن هاشون، بغلش کرد و صورتش رو تو گردن لوهان فرو برد. لوهان یکی از دست هاشو روی بازوی سهون گذاشت و گفت
-قبلا من اینطوری بغلت میکردم. حالا جامون عوض شده؟
سهون همونطور که لبهاشو روی ترقوه ی لوهان مبکشید، گفت
-اینطوری بیشتر آرامش دارم. عطر تنت خیلی آرومم میکنه.
لوهان لبهاشو گزید تا از خوشحالی جیغ نزنه. سهون نامرد خیلی از این حرفای قشنگ قشنگ بلد بود. داشت دوباره تو فکر فرو میرفت که لبهای سهون رو روی گردنش حس کرد و چند لحظه بعد، بوسه های کوتاهش رو.
-امروز چیکارا کردی؟
سهون پرسید و زبونش رو آروم روی جای بوسه اش کشید و نفس لوهان رو برید. لوهان به سختی بزاق جمع شده تو دهنش رو قورت داد و گفت
-هیچی. از صبح تا ظهر با سومین حرف زدیم و خونه رو تمیز کردیم. غذا درست کردیم و...آه...
سهون با شنیدن ناله ی کوتاه لوهان، پوست گردنش که بین دندوناش فشرده میشد رو رها کرد. با زبونش جای دندون هاشو لمس کرد و پرسید.
-خب...دیگه چی؟
لوهان دست هاشو تو موهای سهون فرو برد و به آرومی لب زد
-چرا میخوای حواسمو پرت کنی وقتی بوسه هات انقدر حس خوبی بهم میدن؟
سهون نیشخند زد و دندون هاشو روی ترقوه اش کشید. لوهان موهاشو چنگ زد و گفت
-میشه سرتو بیاری بالا؟
سهون همونجا پرسید
-چرا؟
لوهان دست هاشو زیر چونه اش برد و سرش رو بالا کشید و تو صورتش لب زد
-چون هنوز منو نبوسیدی.
سهون ابرو بالا انداخت و لباشو روی لبهای لوهانش کشید. زبونش رو از بین لبهاش بیرون آورد وروی لبهای لوهان سر داد. لوهان با حس قلقلک روی لبهاش خندید و با باز کردن دهنش، لبهای سهون رو برای یه بوسه ی طولانی بین لبهاش گرفت.
دست های سهون بیکار ننشستن و به لباس خواب لوهان که تو تنش لق میزد، چنگ انداختن. دستش رو روی سینه اش کشید و دکمه هاشو یکی یکی باز کرد و لباس رو از روی بدنش کنار زد. لوهان هم مجبورش کرد بدون جدا کردن لبهاشون، پیراهنش رو در بیاره و روی بدنش دراز بکشه.
گرمای پوست سهون روی پوست لخت سینه ی سردش انقدر حالش رو خوب میکرد که انگار وسط زمستون یه بخاری رو بغل کرده. لب های سهون بعد از یه بوسه ی طولانی باب طبع لوهان، روی گونه اش کشیده شدن و سهون به خاطر مرطوب شدن پوستش با یه کرم که بوی غریبه میداد، غر زد.
-از این چیزا نزن به خودت.
لوهان خندید و گفت
-باشه. اینم فقط به خاطر زمستونه. سرما اذیتم میکنه.
سهون لبهاشو روی سینه اش کشید و انگشت هاشو بین انگشت های لوهان قفل کرد. سینه های کوچیکش رو محکم بوسید و همونطور که لبهاشو دور نیپلش حلقه میکرد ، به صورت غرق لذتش نگاه کرد. نوک سینه اش رو آروم مکید و رهاش کرد.
-امشب سوویچ با توعه لوهان.
لوهان که متوجه حرف سهون نشده بود، با حس لبهای سهون روی سینه ی سمت راستش، نالید
-منظورت....آههه...آ.. چیه؟
سهون زبونش رو بین سینه هاش کشید و لب زد
-امشب تو تاپی.
لوهان دستش روی کتف سهون کشید و از درد کوتاهی که به خاطر دندون های سهون تو شکمش پیچیده بود، ناله کرد. نفس نفس میزد و دست هاش به هر جایی چنگ مینداختن تا اونهمه هیجان پیچیده شده تو بدنش رو تخلیه کنه. سهون با بوسه هاش پایین تر رفت و بند شلوار لوهان رو باز کرد و دستش رو آروم به داخل شلوارش هل داد.
لوهان با حس دست سهون روی عضوش لبش رو گزید. حرکت ملایم دست سهون از روی لباس زیر باعث میشد هر چند ثانیه کمرش رو برای لذت بیشتر قوس بده. سهون که متوجه حواس پرتی لوهان شده بود. شلوارش رو کاملا از پاش بیرون کشید و لبهاشو به بازی گرفت.
بین بوسه هاش زمزمه کرد
-خوشمزه ی من.
لوهان با خجالت خندید و سهون دوباره بوسیدش. حرکت دستش رو روی عضو لوهان تند کرد و باعث شد تپش قلب لوهان حسابی بالا بره و لبهاشو برای دریافت اکسیژن بیشتر، از لبهای سهون جدا کنه.
سهون لبهاشو روی گردن، سینه و شکم لوهان کشید و در آخر وقتی لوهان تمام حواسش به چنگ گرفتن ملحفه ها پرت بود، شورتش رو پایین کشید و لبهاشو روی عضو نیمه بیدار لوهان گذاشت. لوهان با حس لبهای سهون روی پایین تنه اش، از جا پرید و خودش رو عقب کشید.
سهون که خودش هم تحریک شده بود، نفس عمیقی کشید تا خودش رو کنترل کنه. دست هاشو زیر رون لوهان برد و دور پاهاش پیچید و بدنش رو به سمت خودش کشید و قبل از اینکه عضوش رو برای بار دوم تو دهنش بگیره، گفت
-اگه بازم بخوای فرار کنی، مجبور میشم دست و پاهاتو ببندم.
درسته که جدی نگفته بود ولی لوهان حرف سهون رو جدی گرفت و درحالی که به زور جلوی اشک هایی که به خاطر خجالت تو چشم هاش جمع شده بودن رو میگرفت، بی صدا تو تخت دراز کشید.
و لعنت...
لبهای سهون روی عضوش بیشتر از خجالت آور بودن، لذت بخش بودن. کم کم کنترلش روی لب هاشو از دست داد و با حرکت لبهای سهون روی عضوش، ناله کرد.
-آههه...
چنگ آرومی به موهای سهون انداخت و بی اختیار پاهاشو بازتر کرد. سهون که متوجه موفقیتش شده بود، با رضایت به کارش ادامه داد و وقتی حس کرد لوهان کاملا تحریک شده، از روی بدنش بلند شد.آروم بالا رفت و کنار لوهان دراز کشید و گفت
-امروز خیلی خسته شدم. بعد از مدت ها استراحت، رفتم سر کار و یه سره هم از صبح تا غروب کار کردم.
لوهان که تحریک شده بود، با بیحوصلگی خودش رو روی بدن سهون کشید و گونه اشو روی سینه ی سهون گذاشت.
-سهونیییی...
سهون دست هاشو روی بدن لختش کشید و گفت
-هرچقدر امروز خودتو لوس کردی، بسه. الان نوبت منه خودمو لوس کنم.
سهون گفت و بعد با لحنی شبیه لحن لوهان نالید
-لوهانییی...
لوهان به زور بلند شد و روی شکم سهون نشست. دست هاشو روی سینه ی سهون گذاشت و با مظلومیت به صورتش خیره شد.
-ولی من نمیخوام تاپ باشم.
سهون با دیدن لبهای آویزونش خندید و گفت
-قراره هربار کلی منت کشی کنم تا اون مرد کوچولوی درونت رو فعال کنی؟
لوهان دست هاشو روی گونه های سرخش گذاشت و سرشو پایین انداخت. سهون با دیدن مردد بودن لوهان، دستش رو بالا برد و لوهان رو روی بدن خودش خم کرد و لبهاشو به دهن گرفت. خودش هم تحریک شده بود ولی خوب حواسش بود که باید از غرور مرد کوچولوش مراقبت کنه. بوسه هاشو روی لبهای لوهان مکنده تر کرد و زبونش رو به راحتی بین لبهاش هل داد و بین لبهاش ناله کرد.
-اوممم...
قبلا اگه کسی بهش میگفت بوسیدن کسی که عاشقشی، خیلی شیرینه، باورش نمیشد ولی یکی دو هفته ای بود که به نظرش لوهان خیلی شیرین شده بود. سهون هیچوقت باورش نمیشد یه بوسه انقدر شیرین باشه ولی بود. اصلا از نظر سهون هرچیزی که به لوهان مربوط میشد شیرین بود و لبهاش...
اون لبها براش بهشت برین بودن. انقدر شیرین که ناخودآگاه چشم هاش بسته میشدن و بیشتر میخواست. حتی دلش میخواست با کمبود اکسیژن هم مقابله کنه و به بوسیدن لبهای کوچیکش ادامه بده.
وقتی حس کرد دیگه نمیتونه نفس بکشه، آروم حصار لبهاشو از دور لبهای لوهان آزاد کرد و با چشم های خمارش بهش خیره شد. لوهان هم حالش بهتر از اون نبود. با بدنی که میلرزید از روی بدن سهون بلند شد و کنارش نشست و کمکش کرد شلوار و شورتش رو در بیاره و کنار تخت، روی زمین پرت کنه.
با دراز کشیدن سهون روی تخت، یاد پوزیشنی که به لطف بکهیون برای اولین بار تو اولین ویدئوی پو.رن زندگیش دیده بود، افتاد و لبش رو گزید. بزاقش رو به زور قورت داد و بین پاهای سهون نشست. نگاهش خیلی کوتاه روی عضو سهون چرخید و از خجالت برای بار بی شمار سرخ شد. به نظر خودش که هیچی از رابطه جن/سی نمیدونست هم طبیعی تر بود سهون تاپ باشه تا خودش...
میدونست سهون از حرفش برنمیگرده پس میتونست یه کلک کوچولو سوار کنه. انگشت هاشو تو دهنش فرو برد و زبونش رو روشون چرخوند. با تعجب و گونه های سرخ به نیشخند روی لبهای سهون خیره شد. انگشت هاشو از دهنش بیرون کشید و غر زد.
-به چی میخندی؟
سهون باز هم خندید و گفت
-فکر میکردم مکیدن انگشت هات تو دهنت باید صحنه ی خیلی هاتی باشه ولی...الان میبینم تو فقط خیلی کیوتی لوهانی...
لوهان لبش رو گزید و انگشت های خیسش رو روی مقعد سهون کشید و گفت
-منم به وقتش بهت میخندم.
لوهان گفت و دو انگشتش رو همزمان وارد مقعدش کرد و باعث شد تو جاش بپره و از درد هیس کوتاهی بکشه.
لوهان آروم خندید و زبونش رو کوتاه برای سهون بیرون آورد که سهون با فرصت طلبی تمام، خودشو بالا کشید و زبون لوهان رو بین لبهاش گرفت. دست های سهون دور کمرش حلقه شدن و لوهان چاره ای نداشت بجز اینکه دوباره روی بدن سهون خم بشه.
با حرکت ضعیف انگشت های لوهان تو مقعدش، لبهاشو محکم مکید و بوسه اشون رو بی وقفه ادامه داد. انگشت های لوهان خیلی چالش برانگیز نبودن ولی سهون نمیتونست از فکر لحظات داغ بعدش بیرون بیاد و ناله نکنه.
لوهان وقتی حس کرد سهون به اندازه کافی از حال عادی خودش بیرون اومده، انگشت هاشو بیرون کشید. بوسیدن سهون وقتی بین پاهاش نشسته بود خیلی سخت بود چون سهون ازش بلند تر بود، پس خودش رو بالا کشید و روی شکمش نشست تا راحت ببوستش و با همین بهانه، حواس سهون رو از کاری که میخواست بکنه پرت کرد. همونطور که لبهای سهون رو بین لبهاش میبوسید، دستش رو به عضو سهون رسوند و سعی کرد بیشتر آماده اش کنه. سهون تو حال خودش بود که لوهان از فرصت استفاده کرد و عضو سهون رو به سمت مقعد خودش راهنمایی کرد و بدون اینکه به سهون اجازه اعتراض بده، سرش رو وارد خودش کرد.
با حس درد، لبهاشو از لبهای سهون جدا کرد و به بالشت زیر سر سهون چنگ انداخت. عضو سهون هنوز تا نیمه هم داخل نرفته بود ولی حس میکرد داره از وسط نصف میشه.
-لوهان.
سهون با عصبانیت نالید و صداش زد.
-برای چی اینکارو کردی لوهان؟ بلند شو. زودباش.
سهون با استرس و عصبانیت گفت و لوهان سرش رو به دو طرف تکون داد.
-ن...نمیخوام...نمیخوام تاپ...باشم.
سهون کمرش رو گرفت و آروم بلندش کرد. با عصبانیت و کلافگی غرید
-چرا اینکارو کردی لوهان؟ ببین حتی نمیتونی درست نفس بکشی لعنتی.
بدن سبک لوهان رو روی تخت خوابوند و از روی تخت پایین رفت. حتی حواسش به عضو تحریک شده ی خودش هم نبود، فقط میخواست درد لوهان رو کم کنه و پارگی های روی سطح مقعدش که دیده نمیشدن رو تسکین بده. از روی میز آینه، وازلین رو برداشت و دوباره رو تخت برگشت و بین پاهای لوهان نشست.
یکم از وازلین رو با انگشتش برداشت و روی مقعد لوهان کشید. هردوشون تحریک شده بودن و لوهان واقعا نمیفهمید سهون به چه دلیل کوفتی ای داره وقت تلف میکنه چون لوهان حس میکرد واقعا دیگه نمیتونه درد عضوش رو تحمل کنه. دست سهون که مشغول مرطوب کردن پایین تنه اش بود رو گرفت و خیره تو چشم هاش نالید.
-سهونیی...خواهش میکنم....شروع کن...
سهون روی بدنش خم شد و گفت
-با این وضعیت که دیگه نمیتونی منو تو خودت تحمل کنی لو.
لوهان سرش رو به دو طرف تکون داد و با صدای آروم گفت
-میتونم.
سهون خواست باز هم مخالفت کنه که لوهان پیشدستی کرد
-اگه اینکارو نکنی پا میشم میرم تو حموم، دیگه هم اجازه نمیدم بهم دست بزنی.
سهون با دهن باز از تعجب به صورت عصبانی لوهان خیره شد و بعد شونه هاشو بالا انداخت
-خودت خواستی لولو...
عضو بی قرار خودش رو با وازلین تو دستش چرب کرد و عضوش رو آروم داخل لوهان هل داد و لوهان سعی کرد با چنگ زدن روتختی سفیدرنگ خودش رو آروم کنه. سهون با دیدن سرخ شدن هزارباره ی لوهان، لبش رو گزید. میدونست لوهان درد داره و دلش میخواست تا وقتی که لوهان به سایزش عادت میکنه، خودش رو حرکت نده ولی این کار به نظرش سخت ترین کار دنیا میومد وقتی گرما و فشار دور عضوش انگار به پاهاش افتاده بودن تا خودش رو حرکت بده و تا جایی که میتونه تو بدن لوهان ضربه بزنه.
درست مثل لوهان روتختی رو چنگ زده بود و به زور خودش رو کنترل میکرد تا تکون نخوره. لوهان با دیدن قطره های عرقی که روی پیشونی سهون میدرخشیدن، متوجه فشاری که روش بود، شد. روتختی رو آزاد کرد و دست هاشو دور گردن سهون حلقه کرد و لب زد
-من...من آماده ام.
سهون نگاه نامطمئنش رو تو نگاه لوهان چرخوند و وقتی فهمید لوهان به اندازه کافی آروم شده، کمرش رو حرکت داد. ضربه های آروم و مکررش رو شروع کرد و لبهاشو با بی قراری تمام روی لبهای لوهان که فاصله ی کمی با کبود شدن داشتن، کشید.
ضربه های آرومش کم کم قدرت گرفتن و لبهاشو از لبهای لوهان جدا کرد و کاملا روی دست هاش بلند شد. انقدر لذت میبرد که حس میکرد واقعا وارد بهشت شده...و البته که این بار سوم بود اون بهشت رو حس میکرد و واقعا دلش نمیخواست هیچوقت اون بهشت رو از دست بده.
لبهاشو روی گردن لوهان کشید و بوسیدش. با هر بوسه که روی گردن و ترقوه ی لوهان مینشوند، زمزمه میکرد.
-شیرینی...خیلی شیرینی...
لوهان دلش میخواست جواب سهون رو بده و بهش بفهمونه اون هم داره از رابطه اشون لذت میبره ولی واقعا نمیتونست. اصلا چطوری باید زبونش رو تکون میداد وقتی سهون بی وقفه تو پایین تنه اش میکوبید و با نشونه گرفتن نقطه لذتش، کلی ستاره رو روی سقف همون اتاق بهش نشون میداد؟
سهون وقتی حس کرد فاصله ای تا آرامش نداره، انگشت هاشو دور عضو لوهان حلقه کرد و هماهنگ با حرکتش، عضوش رو به نوازش گرفت. لوهان دوباره به جنگ روتختی ها رفت و اونارو تو مشتش مچاله کرد. با تموم وجودش سعی میکرد جلوی ناله هاشو بگیره چون نمیخواست فردا کلی تیکه از تنها دختر تو اون خونه بشنوه، ولی نمیتونست. اون سهون لعنتی انقدر با دقت پروستاتش رو هدف گرفته بود که حتی بهش اجازه نمیداد درست نفس بکشه.
-آهههه سهوناااااا....
با ناله ی بلندی، بین بدن هاشون و روی دست سهون ارضا شد و بلافاصله گرمای مایعی که با فشار وارد بدنش شده بود رو حس کرد. سهون روی بدنش دراز کشید و سعی کرد نفس هاشو منظم کنه چون حس میکرد انقدر تو اون چند دقیقه هیجان وارد بدنش شده که امکان داره از تپش زیاد قلبش، خیلی ناخواسته سکته کنه.
لوهان با آروم شدنش، دست هاشو دور کتف سهون حلقه کرد و بوسه ای روی موهاش زد. عجیب بود که این بار بعد از ارضا شدنش، خبری از ضعف شدید دو دفعه ی قبلی نبود. ولی به شدت خوابش میومد.
سهون بعد از چند لحظه از روی بدن لوهان بلند شد و آروم خودش رو بیرون کشید و خودش رو کنار بدن لوهان روی تخت انداخت. همونطور که مشغول منظم کردن تنفسش بود، لوهان سرش رو روی سینه اش گذاشت و دستش رو دور کمرش حلقه کرد.
سهون به پهلو به سمتش خوابید و دست هاشو دور بدنش حلقه کرد. هیچکدومشون حرف نمیزدن چون به نظرشون وقتی تمام حرکاتشون قابل خوندن بود، نیازی به کلمات نبود.
سهون پتوی روی تخت رو روی خودشون کشید. چند دقیقه هم نبود که از لبهای لوهان دل کنده بود ولی باز هم حس میکرد حداقل برای بار آخر تو اون روز نیاز داره ببوستش. یکم خم شد و لب های لوهانی که بین خواب و بیداری بود رو آروم و کوتاه بوسید.
میدونست لوهان از خستگی خوابش برده و فردا به خاطر کاری که خودش کرده بود، حتما کلی درد میکشه پس تصمیم گرفت فردا صبح زودتر بیدار بشه و برای مرد کوچولوش یه حموم آب گرم آماده کنه و کل روز رو هم مراقبش باشه چون میدونست چقدر به تن کوچیک و ظریفش درد داده.
عجیب بود که هنوز، اونم وقتی نیم ساعت از خوابیدن لوهان میگذشت، بیدار بود. صبح زود بیدار شده بود و کلی هم تو مجتمع بعد از غیبت طولانیش کار داشت و خسته شده بود ولی با وجود این خستگی، خوابش نمیبرد و کل نیم ساعت رو مشغول نگاه کردن به صورت غرق خواب مرد کوچولوش بود. سینه اش چسبیده به سینه ی سهون، با هر نفسی که میکشید تکون میخورد و لبهای کوچولوش که سهون تو چند ساعت گذشته، حسابی از خجالتشون در اومده بود، تو خواب باز مونده بودن.
یاد روز هایی افتاد که فکر میکرد لوهان دختره و بعد از به خواب رفتنش، مدت طولانی رو ناخودآگاه با نگاه کردن به صورت قشنگش میگذروند. نگاهش رو روی صورت سفید لوهان چرخوند و پیش خودش اعتراف کرد که ورژن پسرونه ی لوهان خیلی دلبر تر از ورژن دخترونه قبلیشه.
با خرپوف کوتاه لوهان، ارفکربیرون اومد و بی صدا خندید و چونه اشو روی سر لوهان تکیه داد. بوی موهای لوهان مثل یه خواب آور عمل میکرد و خیلی نگذشت که سهون هم تو دنیای رنگی خواب هاش غرق شد.
YOU ARE READING
Snowy Wish
FanfictionSnowy wish آرزوی برفی کاپل: هونهان، چانبک، چانلو ژانر:رمنس.درام.اسمات نویسنده:@m_a_h_i_0_1 چنل: @hunhanerafanfic سایت آپلود:www.exohunhanfanfiction.blogfa.com اینستاگرام: @hunhanfanfiction