Ep51&52

64 11 4
                                    

قسمت پنجاه و یکم
-من...یه مردم مگه نه؟
سهون موهاشو بوسید
-معلومه که تو یه مردی. تنها مرد زندگی من. مرد کوچولوی من...
لوهان لبهاشو دوباره گزید تا حرفی نزنه ولی نتونست.
-میشه...میشه مارکت کنم؟
با خجالت و صدایی که ولومش تا حد زمزمه پایین اومده بود گفت و باعث شد سهون با تعجب بهش خیره بشه. لوهان با خودش فکر کرد که حتما سهون رو ناراحت کرده که حرف نمیزنه ولی مطمئنا متوجه لبخندی که روی لبهای سهون طعم پیروزی میداد، نشد.
-ازم اجازه میگیری؟
لوهان با خجالت سر تکون داد و سهون بعد از خندیدن گفت
-مگه من ازت اجازه گرفتم؟
لوهان خیلی آروم نگاهش رو بالا برد و به چشم های سهون خیره شد. سهون دستش رو روی لبهای سرخ لوهان کشید و گفت
-هر چقدر که دوست داری میتونی مارکم کنی لوهان. میتونی کبودم کنی. میتونی به بدنم درد بدی. میتونی....بهم لذت بدی.
لوهان باز هم خجالت کشید و باعث شد سهون یکم ناامید بشه. نفس عمیقی کشید و با دست هاش بدن لوهان رو از روی پاهاش هل داد و لوهان متعجب رو توی آب، روی کف سنگی وان نشوند و خودش بعد از خالی کردن نیمی از آب وان، توی وان دراز کشید. نفس عمیقی کشید و گفت
-من برای توام لو. اینبار...من میخوام از حس لبهات روی بدنم لذت ببرم...
لوهان با تعجب به سهون خیره شد که حالا فقط پایین تنه اش توی آب پنهان شده بود. لوهان به پاهای سهون که دو طرف بدنش دراز شده بود خیره شد و دستش رو روی زانوش گذاشت. آروم تکونش داد تا بتونه توجهش رو جلب کنه و بعد گفت
-من...من منظورم این نبود.
سهون لبخند زد و دست لوهان رو گرفت. آروم کشیدش و لوهان مجبور شد جلو بره و دقیقا بین رون هاش بشینه. دست لوهان رو روی سینه ی خودش گذاشت و آروم گفت
-بی قرارم کن. تحریکم کن. ارضام کن لو...همون کاری که من کردم.
لوهان دستش رو عقب کشید و سرش رو به دو طرف تکون داد و گفت
-من نمیتونم.
سهون هر دو دستش رو گرفت و نوازشش کرد و  گفت
-تو هم یه مردی لوهان. پس میتونی.
با دیدن نگاه لرزون لوهان با جدیت گفت
-اصلا...باید بتونی. تا وقتی خودت باورت نشه چطور میخوای به بقیه ثابت کنی که یه دختر نیستی؟
لوهان بزاقش رو به زور قورت داد و خواست چیزی بگه که سهون پیشدستی کرد.
-واست سخته؟عیبی نداره. من مشکلی باهاش ندارم. حس میکنی نمیتونی؟ چرا؟ مگه تو مرد نیستی؟ توهم مثل منی پس باید بتونی...غیر از اینه؟
لوهان بدون اینکه جواب بده فقط به چشم های مطمئن سهون خیره موند و سهون تیر آخر رو تو تاریکی پرت کرد
-قول دادی بهم اعتماد میکنی لوهان. میخوای همین اولش جا بزنی؟
لوهان با نگاه شیشه ای سرش رو به معنی "نه" تکون داد. سهون لبخند زد و گفت
-پس شروع کن. من منتظرم.
لوهان به زور سر تکون داد و روی زانوهاش بلند شد. دست هاشو به لبه های وان پشت سر سهون ستون کرد و از بالا تو چشم های مهربون سهون خیره شد. سهون واسه تقدیم کردن خودش بیش از حد مصمم بود و این یه اعتماد به نفس خیلی کوچیکی به بدن لوهان تزریق میکرد. نفس عمیقی کشید و سعی کرد فقط به این فکر کنه که سهون تنها عشق زندگیشه پس به خاطرش همه کاری میکنه. سرشو پایین برد و لبهاشو روی لبهای سهون چسبوند. سهون بی حرکت منتظر موند و خیلی نگذشته بود که لبهای لوهان، بین لبهاش فرو رفتن و شروع به بوسیدن دوست پسرش کرد. سهون با خوشحالی، بدون اینکه دست هاشو از کمر لوهان جدا کنه، کنترل بوسه رو به لوهان سپرد و خودش کم کم شروع به تکون دادن آروم لبهاش کرد. لوهان با حس حرکت لبهای سهون، محکمتر از قبل بوسیدش و اصلا هم به این موضوع که لبهاش به خاطر رابطه ی دیشبشون ورم کردن، توجه نکرد.
سهون کنترل دست هاشو از دست داد و بهشون اجازه داد به کمر لوهان فشار بیارن و بدنش رو به بدن لرزون همسر سابقش بچسبونن. لوهان حالا با تسلط بیشتری لبهاشو میبوسید و گاهی زبونش رو دخالت میداد. لبهای سهون برای ثابت بودن بیش از حد بی قرار بودن و سهون داشت ته زورش رو به کار میگرفت تا لوهان رو هل نده و با خیمه زدن روش، کل لب های شیرینش رو تو دهنش نکشه.
با کم آوردن نفس، آروم لبهاشو از لبهای سهون فاصله داد و با چشم های خمار به صورت سرخ سهون نیمه تحریک شده خیره شد. دست لرزونش رو از لبه ی وان فاصله داد و بدنش رو از بدن سهون جدا کرد و دستش رو روی شونه اش گذاشت. آروم حرکتش داد و بعد از گذروندن سینه هاش، روی شکمش کشید. سهون با حس دست لوهان روی بدنش، نفس عمیقش رو لرزون بیرون داد. لوهان به خودش قبولوند که میتونه کاری کنه سهون از رابطه ی دوباره اشون لذت ببره پس دوباره جلو رفت و لبهاشو اینبار روی گونه ی سهون چسبوند و باعث شد بدن سهون از این بوسه ی پر از عشق و معصومانه بلرزه.
بوسه هاش کم کم پایین اومدن و روی گلوی سهون رو لمس کردن. لوهان اینبار با اعتماد به نفس بیشتری لبهاشو روی گردن سهون کشید و آروم مکید. دلش میخواست محکم بمکه ولی میترسید کسی ببینه اتش و براشون بد بشه. لبهاشو از گردن سهون فاصله داد اما دست سهون روی سرش نشست و دوباره لبهای لوهان روی گردنش نشست.
-کلا چند روز به زمستون مونده لوهان. مجبورم لباس یقه دار بپوشم پس جلوی خودتو نگیر.
لوهان همونطور که لبهاش روی گردن سهون بودن خندید و سهون رو به خنده انداخت. نوازش دست سهون بین موهاش و کمرش بهش اجازه پیشروی میداد پس اینبار پوست گردنش رو همونطور که دوست داشت مکید و باعث شد صدای نفس های لرزون سهون تو گوشش بپیچه. با چند مکش پر قدرت دیگه، ازش فاصله گرفت و به شاهکارش خیره شد. انگشت شستش رو روش کشید و به کبودی کمرنگی که حاصل عشق بازی لبهاش و پوست سهون بودن خیره شد.
-تو..ماله منی...
لوهان گفت و با لبخند به سهون خیره شد. سهون چونه ی لوهان رو گرفت و لبهاشو محکم ولی کوتاه بوسید و جواب داد
-درسته. من ماله توام.
لوهان اینبار خودشو جلو کشید و بدون توجه به اینکه هیچ لباسی تنش نیست، روی رون های سهون نشست. لبهاشو روی ترقوه ی سهون چسبوند و مکیدش. حالا میفهمید دیشب فقط خودش نبوده که از حس لبهای سهون رو بدنش لذت میبرده. سهون هم از بوسیدنش لذت میبرده و این بیشتر از قبل خوشحالش میکرد. زبون شیطونش رو روی انتهای ترقوه ی سهون، جایی نزدیک به شونه اش کشید و با دندوناش خیلی نرم گزید. سهون هیس کوتاهی کشید ولی دستش رو از موهای لوهان بیرون نکشید. لوهان همونطور که حس های مردونه اش راهنماییش میکردن، حرکت میکرد و هر جا به نظرش شیرین میرسید رو میبوسید و میمکید و ناگفته نمونه که دقیقا مثل سهون، به نیپل هاش گیر داد و تا وقتی صدای ناله ی سهون رو در نیاورده بود، رهاش نکرد و سهون رو در نهایت به خنده انداخت.
سهون به لطف کامل لخت بودن لوهان، میتونست تغییرات عضوش رو کاملا روی شکمش حس کنه و میدونست حالا وقتشه که خودش هم از دست اون تیکه پارچه رها بشه. لوهان همونطور که به نگاه گرمش خیره بود، برای بار چندم گونه هاشو بوسید و بعد از بوسیدن لبهاش عقب کشید. سهون فرصت کرد شورتش رو در بیاره و اونو جایی بیرون از وان بندازه. لوهان همونطور که دوباره روی وان سنگی نشسته بود به بدن سهون که حالا بعضی جاهاش قرمز شده بود و  سینه هاش متورم شده بودن، خیره نگاه میکرد. سهون با دیدن توقفش با تعجب نگاهش کرد و بعد پرسید
-چیزی شده؟
لوهان نگاهش رو از گردن سهون گرفت و به چشم هاش داد. نفس عمیقی کشید و گفت
-من...فکر میکنم...نمیتونم ادامه بدم سهون.من...متاسفم ولی...
سهون بار دیگه دستش رو گرفت و بدنش رو جلو کشید. حالا سینه هاشون مماس هم بودن و عضوش کاملا روی عضو لوهان تکیه داده شده بود. لوهان با تعجب به صورت سهون خیره شد و سهون یادآوری کرد
-تو قول دادی لوهان.
لوهان سر تکون داد و گفت
-میدونم. میدونم قول دادم ولی...نمیتونم سهون. من هیچوقت قبلا انجامش ندادم.
سهون همونطور که میتونست درد کمرنگی رو تو کمرش حس کنه گفت
-یه جوری میگی انگار من خیلی تجربه داشتم. دیشب تو هم اولین من بودی لوهان.
لوهان صورتش رو تو گردن سهون قایم کرد و گفت
-اما تو کل عمرت یه دختر نبودی که همه...
سهون با بوسه ای روی گوشش، حرفش رو قطع کرد و گفت
-قرار بود دختر بودنت رو تموم کنی لوهان. این ساده ترین کاریه که یه پسر میتونه انجام بده.
لوهان نالید
-ولی تو یه دختر نیستی که اینکارو باهات بکنم.
-لوهان...
سهون با دلخوری صداش زد و باعث شد لوهان چشم هاشو محکم ببنده. لوهان رو از خودش دور کرد و به صورتش نکاه کرد.
-مگه...مگه دیشب من به خاطر اینکه تو یه دختر بودی باهات خوابیدم؟
لوهان خواست جوابش رو بده که سهون ادامه داد
-تو یه دختر لعنت شده نیستی لوهان پس به خودت بیا. آه خدایا باورم نمیشه وسط رابطه امون باید یه همچین چیزایی بشنوم. نکنه میخوای باهام بهم بزنی و با یه دختر زندگی کنی؟
لوهان با چشم هایی که ترس توشون مشخص بود سرش رو خیلی سریع به دو طرف تکون داد و گفت
-نه..نه معلومه که نه. وقتی عاشق توام چطور میتونم به زندگی کردن با یه دختر فکر کنم؟
سهون نفس عمیقی کشید و گفت
-پس...ادامه بده. ناامیدم نکن لوهان.
لوهان لبش رو گزید و دوباره سرش رو پایین انداخت. نمیدونست باید چیکار کنه و به خاطر همین خجالت میکشید. دیشب موقع رابطه اشون انقدر تو هپروت بود که نمیدونست سهون چطور تونست دردش رو کم کنه. میدونست نسبت به سهون، سایزش کمتره ولی خیلی هم کم نبود و میدونست سهون مطمئنا دردش میگیره.
-من...من بلد نیستم.
سهون بی صدا خندید اما به خاطر اینکه نکنه لوهان از دستش ناراحت بشه، زود خنده اشو خورد و هیچی نگفت. دست لوهان رو گرفت و گفت
-نگاهم کن لوهانم.
لوهان با خجالت سرشو بالا برد و به سهون نگاه کرد. سهون بلافاصله بعد از بوسیدن سر انگشت هاش، بی توجه به قرمز بودن لوهان گفت
-آماده ام کن. چون تو آب نشستم زیاد دردم نمیگیره.
لوهان لبهاشو اینبار انقدر محکم گزید که تونست با موفقیت لب پایینش رو پاره کنه و باریکه ی خونی روی چونه اش راه بندازه که از چشم های سهون اصلا دور نموند. سهون بدون اینکه چیزی بگه دست لوهان رو به سمت مقعد خودش برد و با دست دیگه، سر لوهان رو به سمت خودش راهنمایی کرد و لبهاشو روی چونه ی خونیش چسبوند و خون روش رو لیسید و به لب های خونیش رسید. لوهان که حواسش به حرکت لبهای سهون پرت شده بود، وقتی انگشت هاش تو آب فرو رفتن و به پوست باسن سهون کشیده شدن، تو جاش لرزید. باورش نمیشد میخواد اینکارو بکنه.
انگشت سبابه اش با حرکت دست سهون، داخل مقعدش فرو رفت و باعث شد سهون با شدت بیشتری لبهاشو بمکه. انگشت های کوچیک لوهان، اونقدری هم درد نداشتن و سهون تونست ورود دوتاشون رو به خوبی تحمل کنه. بعد از رها کردن لبهای لوهان، بهش گوشزد کرد که دیگه گازشون نگیره تا زخمش دوباره باز نشه و لوهان سر تکون داد. سهون به آرومی انگشت دیگه ی لوهان رو باز کرد و اجازه داد سومین انگشت کوچیک لوهان هم داخل مقعدش فرو بره و با حرکت دست خودش که دور مچ لوهان حلقه شده بود، انگشت های لوهان رو داخل خودش به حرکت در آورد. خبری از لذت نبود و سهون تو کل زمانی که انگشت های لوهان رو تو خودش حس میکرد، به این فکر میکرد که پس شب قبل لوهان خیلی اذیت شده چون بودن چندتا انگشت تو مقعد بسته اش اصلا حس خوبی نبود . سهون وقتی حس کرد میتونه سایز لوهان رو تحمل کنه، دست لوهان رو رها کرد و گفت
-میتونی درش بیاری.
لوهان با خجالت دستش رو از بدن سهون دور کرد و با صورت سرخ منتظر راهنمایی سهون موند. سهون به سادگی و مصومیت لوهان خندید و بعد از گرفتن کمرش، اونو جلو کشید. بوسه ی محکمی روی گونه اش زد و گفت
-حس میکنم یه منحرف هورنی ام که دارم یه بچه رو به انحراف میکشونم.
لوهان آروم خندید ولی حرکت دست سهون روی عضوش باعث شد بلافاصله دهنش رو برای دریافت اکسیژنِ بیشتر، باز کنه.سهون با حرکت دستش عضوش رو برانگیخته تر از قبل، آماده کرد و برای راحتی لوهان، پاهاشو باز کرد و کمر لوهان رو جلو تر کشید.لوهان با گونه های سرخ به بدن سفید و خیس سهون خیره شد و بعد چشم هاشو ازش گرفت.
-لوهان...بجنب کمرم درد میکنه.
لوهان دوباره نگاهش رو به شکم سهون داد و بعد آروم جلو رفت. با حس کشیده شدن عضوش به باسن سهون نفس عمیقی کشید و نگاهی به چشم های مطمئن سهون انداخت. سهون با کلافگی چشم چرخوند و پاهاشو دور کمرش حلقه کرد.
-زود باش تا نخوابوندمت و خودم روش ننشستم!
لوهان با استرس بالاخره عضوش رو تو دستش گرفت و یکم خودشو به سهون فشرد. سهون با حس ورود عضوش، لرزید و نفس عمیقی کشید تا دردی که به لطف آب کمتر شده بود رو تحمل کنه. لوهان میتونست گرما و تنگی سهون رو حس کنه. نفس عمیقی کشید و نگاهی به صورت سهون انداخت و وقتی دید تغییری تو نگاهش به چشم نمیخوره، با فکر اینکه چون از سهون کوچیکتره، پس درد کمتری داره، با نفس عمیقی خودشو تا ته داخل سهون فشرد و صدای ناله ی محکم سهون رو در آورد.
-آههههههههه آییی....
-سهون. سهونا خوبی؟
با نگرانی پرسید و سهون سر تکون داد.
-خوبم لو...خو...بم...هوفف...
نگاهی به صورت نگران لوهان انداخت و پرسید
-قراره...بی حرکت بمونی؟
لوهان دوباره لبش رو گزید ولی نه اونقدر محکم که راه خونریزیش رو باز کنه. دست های لرزونش رو روی دیواره های وان ستون کرد و حرکت آروم به کمرش داد. اعتراف میکرد که لذت میبره ولی ترس از اینکه یوقت خوب نباشه، بهش اجازه تمرکز روی لذت رو نمیداد. گره بین ابروهای سهون کم کم باز شد و عرق کمرنگی روی پیشونیش رو پوشوند. لوهان با حس اینکه داره درست پیش میره، حرکتش رو محکمتر کرد و باعث شد سهون به دیواره های وان چنگ بندازه. سهون با همون صدای مردونه اش ناله میکرد و کلی حس خوب رو توی قلب لوهان پخش میکرد و از درست بودن کارش مطمئنش میکرد. حالا میتونست روی حرکاتش بیشتر تمرکز کنه و لذت ببره. البته تمرکز روی حرکات سهون بیشتر از لذتِ عشق/ بازی با بدن دوست پسرش، قلبش رو میلرزوند.
با نشستن دست سهون روی باسنش، حرکاتش رو تند کرد
-آه...عالیه لو...هان...
لوهان اخم کرد و حرکاتش رو ادامه داد. یه حال عجیبی داشت. یه چیزی شبیه همه ی اون خودا/رزایی هایی که تو خلوت و تو حموم اتاقش، وقتی نو جوون بود تجربه میکرد ولی خیلی قوی تر...
با حس گرم شدن زیر شکمش نالید و سعی کرد مثل شب قبل از لذت جیغ نزنه.
-آهههه...سهونننن....
لوهان بالاخره با جیغ بهش فهموند نزدیکه و سهون دستش رو روی عضو خودش حرکت داد. هوای مرطوب حموم، بیشتر از قبل گرم شده بود و صدای برخورد لگن لوهان به باسنش و آبی که با هر حرکت تکون میخورد و به دیواره های وان ضربه میزد، بین صدای ناله های خودش و لوهان، هارمونی عجیبی رو راه انداخته بود.
لوهان با لرزش عمیقی داخل سهون خالی شد و بدون اینکه بفهمه، روش افتاد.سهون با فشار بدن لوهان روی بدنش، خالی شد و دست آزادش رو دور کمر لوهان حلقه کرد. لوهان انقدر ضعیف شده بود که بعد از هر بار ارضا شدن، به شدت میلرزید و بی حال میشد. لوهان به زور تکونی به خودش داد و عضوش رو از سهون بیرون کشید و دوباره با بیحالی روی سهون افتاد.
سهون با چشم های بسته نفس عمیقی کشید و سعی کرد تنفسش رو آروم کنه تا بتونه لوهان رو هم آروم کنه. دست تمیزش رو روی موهای لوهان کشید و نوازشش کرد. لوهان با چشم های خمار روی سینه اش تکیه داده شده بود و نفس های تند میکشید.
-خوبی؟
پرسید و لوهان بیحال سر تکون داد. سهون دوش رو باز کرد تا وان با آب گرم پر بشه و شاید اینطوری بتونه فشار لوهان رو تنظیم کنه. آب رو کم کم با دستش روی شونه های لوهان میریخت و بدنش رو گرم میکرد. بوسه ای بین موهاش زد و پرسید
-چرا انقدر زود کم میاری لوهان؟ هردفعه میترسم بلایی سرت بیاد. بدنت همیشه سرده. همیشه داری میلرزی...
لوهان چشم هاشو بست و گفت
-به خاطر....به خاطر مصرف قرصای هورمونه...
سهون نفس کلافه ای کشید و به خودش لعنت فرستاد. چطوری لوهان رو رها کرده بود تا به این وضعیت دچار بشه؟ وقتی وان از آب گرم پر شد، شامپو رو روی موهای لوهان ریخت و با ملایمت، همونطور که هنوز سرش روی سینه ی خودش تکیه داده شده بود، موهاشو شست. لوهان انقدر تو همون نیم ساعت پر شده بود از حس های خوب که دیگه کشش بیشتر از این رو نداشت.
-تو فوق العاده ای لوهان.
سهون تو گوشش گفت و بوسه ای روی گونه اش زد. لوهان لبخند کمرنگی زد و همونطور که دیگه نمیتونست بی حالیش رو تحمل کنه، بین نوازش های آب گرم روی بدنش و دست مهربون سهون که مطمئنا خودش هم حس خوبی تو پایین تنه اش نداشت،  چشم هاشو بست و دعوت خواب رو پذیرفت...
////////////////
بکهیون همونطور که پشت میز ناهار خوری نشسته بود و شکلات مورد علاقه اش رو از بقیه شکلات هایی که چانیول واسش از مجتمع آورده بود، جدا میکرد، گفت
-هنوز سه روز کامل بیکارم.
چانیول لبخندی به قیافه آویزون سنجابکش زد و گفت
-خب...دوست داری تو این سه روز چیکار کنیم؟
بکهیون یه تیکه از شکلات هارو تو دهنش انداخت و بعد از جویدنش گفت
-نمیدونم.
چانیول آخرین ظرف شام شسته شده رو از تو ماشین در آورد و تو کابینت گذاشت و به سمت بکهیون برگشت.
-دوست داری بریم بوچئون؟
بکهیون نگاه متعجبش رو بالا برد و به چانیول دوخت. چانیول لبخند بزرگی زد و پشت میز، روبروی بکهیون نشست. نگاهش رو روی شکلات های سفیدی که بکهیون دوستشون نداشت چرخوند و یادش موند دفعه دیگه اونارو نخره.
-واقعا؟
بکهیون که هنوز خیره نگاهش میکرد پرسید و چانیول سر تکون داد
-آره. به نظرم وقتشه بریم و یه سری به مادر پدرت بزنیم. سومین رو هم با خودمون میبریم.
بکهیون لبهاشو از هم فاصله داد تا بهونه بیاره ولی بهونه ای تو اون ذهن مشتاقش وجود نداشت پس سر تکون داد و گفت
-باشه. بریم...
چانیول دست بکهیون رو که پوست یکی از شکلات هارو گرفته بود و باهاش بازی میکرد گرفت. بعد از کنار گذاشتن اون پوست، انگشت هاشون رو توهم قفل کرد و گفت
-من و تو قراره همیشه کنار هم باشیم. دعوا کنیم. قهر کنیم. آشتی کنیم. بخندیم. گریه کنیم. زندگی کنیم...من و تو قراره تا آخر دنیا باهم باشیم و عاشقانه مثل الان، برای همدیگه دلبری کنیم و قلب همدیگه رو بلرزونیم. پس...نگران هیچی نباش سنجابک مهربون من. نردبونت قرار نیست هیچوقت از دوست داشتنت دست بکشه.
چانیول با علاقه تک تک کلمات تو قلبش رو برای بکهیون بازگو کرد و باعث شد چشم های دوست پسرش، پر بشه از قطره های اشکی که علاقه اشو داد میزدن. با مهربونی تمام، دست هاش رو روی گونه ی بکهیون گذاشت و اشک هاشو با انگشت های شستش گرفت.
-اگه مادرت قبول نکرد. بهت قول میدم حتی اگر لازم باشه برای یه ماه کامل جلوی در خونه اتون تو همین سرما زانو بزنم و عشقت رو داد بزنم که تو کل بوچئون افسانه بشیم ،بیخیالت نمیشم و کاری میکنم مادرت بالاخره رضایت بده تا کنارت بمونم. وقتی پدرت بیدار شد، اگه باهامون مخالفت کرد، فرقی نمیکنه چند بار، من هر بار برای داشتنت بهش التماس میکنم تا اجازه اشو بگیرم.
بکهیون ناخودآگاه گریه میکرد و نگاهش رو از چشم های نردبونش نمیگرفت. اون نردبون چطور میتونست اینطوری حرف بزنه و قلبش رو انقدر قاطعانه بلرزونه؟
چانیول لبخند زد و بوسه ای روی بینیش زد و گفت
-بس کن سنجابک...یادت رفته اشکات چقدر داغونم میکنن؟
بکهیون با یادآوری روزی که این حرف رو از زبون چان شنیده بود، لبخند زد. روزی که برای اولین بار قلبش برای چانیول خیلی جدی تپید. سر تکون داد و دست های چانیول رو تو دستش گرفت و گفت
-بیا...بیا هیچوقت دیگه دعوا نکنیم. حس میکنم اگه یه بار دیگه برای یه روز کامل ازت دور باشم، قراره قلبم بایسته چانیول.
چانیول دوباره بینیش رو بوسید و گفت
-عمرا اگه بذارم دوباره به خودت گرسنگی بدی سنجابک.
بکهیون خندید و اشک هاشو پاک کرد. وقتی میومد سئول، هیچوقت به این فکر نمیکرد که یه همچین زندگی ای واسش رقم بخوره. عشق از این قشنگ تر هم میتونست باشه؟ عشق از این رویایی تر هم میتونست باشه؟ بکهیون که همین حالا هم فکر میکرد تونسته عشق تو داستانا رو پیدا کنه...عشق رومئو ژولیت...شایدم یه سیندرلا استوری شیرین...

Snowy Wish Where stories live. Discover now