pt.11| کارامل ماکیاتو

4.1K 1K 188
                                    

اولین روز هفته برای جونگکوک فرقی با بقیه ی روزهای هفته اش نداشت.
مثل همیشه یک ساعت زودتر بیدار شد و بعد از اینکه غذای سالی، سگ پشمالوی سفید رنگش رو داد، گرمکنش رو پوشید و توی فضای سبز بزرگ ساختمون کمی ورزش کرد.

بعد از کمی نرمش به واحدش برگشت و وقتی که قوری چای زنجبیلیش رو آماده کرد، به سمت حموم رفت تا دوش کوتاهی بگیره و تو اون فاصله چای دم بکشه.

بزرگترین درگیری صبح هاش انتخاب رنگ کراواتش بود که بیشتر وقتا بعد از اینکه بیست دقیقه از وقتش رو بهش اختصاص میداد، به این نتیجه میرسید که نیازی بهش نداره و با این جمله خیال خودش رو راحت میکرد.

وقتی که کت و شلوار پوش، مشغول نوشیدن چای زنجبیلیش بود و توی اینستاگرام گشت میزد، سالی به شلوارش آویزون شد و پارس کرد.

جونگکوک لیوان خالی رو به طرف سینک برد و توی ذهنش یادداشت کرد که شب یادش نره لیوان رو بشوره.
موبایلش رو توی جیب شلوارش گذاشت و بعد از اینکه دستی به سر سالی کشید توی بغلش بلندش کرد.

مثل بقیه ی روزهای هفته، جونگکوک ترجیح میداد که سالی رو به دست همسایه ی مهربونش پارک جیمین بسپاره.
اون یه نویسنده بود برای همین اکثر اوقات توی خونه در حال نوشتن بود.
از اونجایی که چندباری سالی رو توی محوطه ی ساختمون دیده بود از جونگکوک خواست که هروقت خونه نیست سالی رو بهش بسپاره. جیمین علاقه ی زیادی به حیوانات مخصوصا سگ داشت، اما پسر هرگز سگ یا گربه ای رو توی خونه اش ندید. این کمی عجیب بود اما جونگکوک تا وقتی که کسی بود تا از سالی مراقبت کنه، اهمیتی نمیداد.

چندثانیه بعد از اینکه زنگ واحد کناریش رو زد، جیمین با لباس خواب آبی با طرح خرسی مورد علاقه اش، همونطور که لبخند لبهای درشتش رو برجسته تر میکرد ماگ قهوه اش رو به دست راستش داد و با انرژی گفت:
"صبح بخیر جونگکوک، صبح بخیر سالی"

"صبح بخیر..باز تو با معده ی خالی قهوه خوردی؟! مگه نگفتم که ضرر داره؟"

جیمین به بینیش چین داد و همونطور که با دست آزادش سالی رو از جونگ کوک میگرفت گفت:
"داری با یه نویسنده حرف میزنی.. نویسنده ها معتاد کافئین هستن!"

جونگکوک که حالا دستاش آزاد شده بود با انگشت اشاره و شست اش ضربه ای به پیشونی جیمین زد:
"همش بهونه بیار"

جیمین با اخم سرش رو عقب کشید و بعد از اینکه زبونش رو برای جونگ کوک بیرون آورد به داخل خونه رفت و قبل از اینکه در رو ببنده گفت:
"داره دیرت میشه زیادی اینجا وایستادی..خدافظ!"

در رو روی صورت متبسم جونگکوک بست و سالی رو پایین گذاشت تا توی خونه اش بچرخه و با توپ قرمز مورد علاقه اش بازی کنه.

جونگکوک به ادامه ی روتین روزانه اش پرداخت. دمپایی هاش رو با کفش های چرم مشکیش  عوض کرد و بعد از اینکه سوئیچ ماشینش رو از روی کانتر برداشت از خونه خارج شد.

𝐂𝐚𝐫𝐚𝐦𝐞𝐥 𝐌𝐚𝐜𝐜𝐡𝐢𝐚𝐭𝐨✔Onde histórias criam vida. Descubra agora