یه هفته از روزی که جونگکوک رسما کارش رو شروع کرد گذشته بود.
خیلی چیزها عوض شده بودن، چند تا کارگر و آشپز جدید استخدام شدن، سه تا پیک موتوری جدید اضافه کرده بودن، یونگی به دعوت جونگکوک به عنوان سر پیشخدمت شروع به کار کرده بود و مهمتر از همه، رستوران مشتری داشت!دو سه روزی زمان برد تا رستوران کاملا راه بیوفته، اما حالا که راه افتاده بود مشکلات بیشتری هم داشت.
منویی که جونگکوک نوشته بود انواع غذاهای ایتالیایی، فرانسوی، کره ای، از غذاهای دریایی گرفته تا غذاهای سنتی رو شامل میشد.
هر روز قبل از اینکه رستوران باز بشه با آشپز ها تمرین میکرد و اشکالاتشون رو بهشون گوشزد میکرد.
همه چیز خوب بود ولی مشکلی وجود داشت. هوسوک، دستیار تهیونگ، تا جایی که میتونست برای قرارداد بستن با فروشنده های مواد غذایی بهشون کمک کرده بود. حالا
فقط یه فروشگاه محصولات دریایی مونده بود، که خب جونگکوک ترجیح میداد با یه ماهیگیر قرارداد ببنده تا مواد سالم و تازه باشن.از اونجایی که هوسوک سرش به امتحانات دانشگاهش گرم بود، جونگکوک از تهیونگ خواست که با هم به اسکله برن تا با ماهیگیری که تلفنی صحبت کرده بود قرارداد ببندن. البته جونگکوک حس میکرد که هوسوک تقریبا از رستوران فرار کرده بود، هرچند که نمیدونست چرا..
همه چیز حاضر بود اما تهیونگ زیاد راضی بنظر نمیرسید. از اونجایی که دستیار مدیر نبود، قرارداد نیاز به امضای مدیر داشت و برای همین جونگکوک ناچار بود که تهیونگ رو بجای هوسوک همراه خودش ببره.
تهیونگ از زمانی که سوار ماشین جونگکوک شدن تا به اسکله برن، توی صندلی فرو رفته بود و با بی حوصلگی به بیرون زل زده بود..انگار که مشکلی داشت؛ چون صورت جمع شده اش خبر از نارضایتی میداد.
جونگکوک به لبش زبونی زد و با احتیاط پرسید:
"مشکلی پیش اومده؟"تهیونگ زیر لب چیزی گفت. کوک اخم ضعیفی کرد و همونطور که حواسش به جاده بود کمی به سمتش متمایل شد:
"چی؟"تهیونگ پوفی کشید و اینبار بلند تر تکرار کرد:
"حالا حتما غذاهای دریایی لازم بود تو مِنو باشه؟"جونگکوک صاف نشست و ابروهاش رو بالا انداخت:
"تو گفتی میذاری مِنوی خودمو داشته باشم"تهیونگ با اعتراض به سمتش برگشت:
"درسته ولی آخه ماهی؟!""ماهی چی؟"
تهیونگ بیشتر تو صندلیش فرو رفت و با بینی چین خورده گفت:
"از ماهی متنفرم!"جونگکوک تو گلو خندید و سعی کرد جلوی خودشو برای زدن انگشتش به نوک بینی چین خورده ی تهیونگ بگیره:
"جناب مدیر، به هر حال کار سختی های خودشو داره"
KAMU SEDANG MEMBACA
𝐂𝐚𝐫𝐚𝐦𝐞𝐥 𝐌𝐚𝐜𝐜𝐡𝐢𝐚𝐭𝐨✔
Fiksi Penggemar[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] "برادران کیم بجز تهیونگ؟!" این صدای زمزمه ی زیر لبیِ تهیونگ بود که خیره به تابلوی رستوران زنجیره ایِ پدرش، که حالا به برادرانش به ارث رسیده بود، نگاه میکرد و با حرص دستهاش رو مشت کرده بود! ثانیه ای بعد پوزخندی زد و به این فکر ک...