قرار اولشون کوتاه بود ولی تهیونگ اونو جزو پنج قرار برتر عمرش قرار داده بود.
حسی که درکنار جونگکوک بهش دست میداد بیش از حد لذت بخش و دوست داشتنی بود؛ به همین دلیل تهیونگ به هیچ وجه از اینکه دعوت به قرار جونگکوک رو قبول کرده بود پشیمون نبود.هیجان تزریق شده به رگ هاش وقتی که چند ساعت پیش موقع ورود با دیدنش حس کرد؛ بیش از حد شیرین و دلچسب بود.
از صبح با بهونه و بی بهونه وارد آشپزخونه میشد و جونگکوک رو وادار میکرد چند دقیقه ای از وقت و حواسش رو بهش اختصاص بده.
حالا می خواست حرف از کار باشه، یا شیطنت های ریز و درشتی که تهش منجر به لبخند های پنهانی سرآشپز جئون میشد.مثل همین الان که تهیونگ به بهونه ی مرتب کردن دستمال گردن قرمز مخصوص سرآشپز، که به زیبایی روی گردن سفید و مورد علاقه ی تهیونگ جا خوش کرده بود، بهش نزدیک شده بود.
با دستایی که مشغول مرتب تر کردن دستمال گردن قرمز رنگ بود، خیره به چشمای جونگکوک زیر لب زمزمه کرد:
"دوست دارم یکبار این دستمال گردن روی چشمام باشه شف.."لبخند پر شیطنتی که روی لبهای ته نشسته بود به لبهای قلمی جونگکوک هم سرایت کرد و پسر بزرگتر، زیر نگاه خیره ی جین که از گوشه ی چشمش حسش میکرد، نامحسوس دستش رو نوازشوار روی کمرش که با وجود پسرونه بودنش ظرافت خاصی داشت کشید و مثل خودش زمزمه کرد:
"پس کینک بسته شدن چشم داری!"نگاه خمار ته، خیره به چشمای جونگکوک برقی زد.
"کینک خاصی ندارم. فقط الان به ذهنم رسید که دوست دارم اینکارو انجام بدی..با همین دستمال قرمز شِف! "بعد از تموم شدن حرفش بلاخره دست بی هدفش رو که روی یقه ی جونگکوک خشک شده بود برداشت و بعد از زدن چشمکی به نگاه خیره اش از آشپزخونه خارج شد.
صدای سرفه ی جین، جونگکوکی رو که به جای خالی تهیونگ زل زده بود به خودش آورد.
نفس عمیقی کشید و به جین که با نگاه معناداری بهش زل زده بود گفت:
"سفارش میز شماره ی سه با تو بود جین! آماده شد؟"جین با دست به ظرفی که جلوی سرآشپز روی فضای خالی و میز مانند جزیره گذاشته بود اشاره کرد و با لبخندی که نم نمک روی صورتش کش میومد گفت:
"انگار عشق رو هوش و حواستون هم تاثیر گذاشته سرآشپز! "جواب جونگکوک فقط چشم غره ی غلیظ، به همراه زمزمه کردن جمله ی دستوری ای بود:
"سرت به کار خودت باشه"همزمان با جونگکوکی که بی حرف مشغول چک کردن بشقاب تزئین شده ی مقابلش بود، تهیونگ کنار صندلی هیونایی که مشغول مرتب کردن پیشخوان بود، نشست و حرفی که از صبح تابحال بخاطر شلوغ بودن سرش فرصت گفتنش رو پیدا نکرده بود رو بلاخره کنار گوش دخترک زمزمه کرد:
"جناب بُز بلاخره تونست کلم بنفش رو یه لقمه ی چپ کنه!"
VOUS LISEZ
𝐂𝐚𝐫𝐚𝐦𝐞𝐥 𝐌𝐚𝐜𝐜𝐡𝐢𝐚𝐭𝐨✔
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] "برادران کیم بجز تهیونگ؟!" این صدای زمزمه ی زیر لبیِ تهیونگ بود که خیره به تابلوی رستوران زنجیره ایِ پدرش، که حالا به برادرانش به ارث رسیده بود، نگاه میکرد و با حرص دستهاش رو مشت کرده بود! ثانیه ای بعد پوزخندی زد و به این فکر ک...