از اونجایی که هوا کم کم گرم میشد، کت و شلوار بژ تقریبا نازکی به همراه تیشرتی زیرش، انتخاب تهیونگ برای قرار اون روز بود.
موهایی که به تازگی به رنگ کاراملی درشون آورده بود رو تو آینه ی وسط ماشینش مرتب کرد و بعد از اینکه مطمئن شد ساعت دقیقا چهار و سی دقیقه ی بعد از ظهره، از ماشینش پیاده شد و به سمت کافه ی آشنایی که برای اولین بار کارامل ماکیاتوی جئون رو توش واژگون کرده بود حرکت کرد.
سه روز پیش که جونگکوک ازش خواسته بود باهاش قرار بذاره، فکرشو نمیکرد که بخواد دوباره اونو اینجا ببینه.
کافه ای که توش به لباس جونگکوک گند زد، و تقریبا سه سال بعد مچش وقتی که درحال جاسوسی پسر بزرگتر بود گرفته شد.با لبخندی که حاصل افکارش بود، در شیشه ای کافه رو باز کرد و نگاه روشنش رو به اطراف داد و دنبال یه کله ی بنفش گشت.
وقتی که درست روی همون میزی که اولین بار با هم روش نشسته بودن و مذاکره کرده بودن دیدتش، تکخند بی صدایی زد و به طرف شخصی که با کله ی بنفش، پشت بهش نشسته بود حرکت کرد.
زمانیکه از کنارش رد میشد تا روی صندلی روبروییش بشینه، سرانگشتاش رو به آرومی روی شونه ی چپ جونگکوک کشید و اونو متوجه ی خودش کرد.
نگاه جونگکوک به طرفش برگشت و وقتی که چشماش به موهای کاراملی تهیونگ خورد، چند ثانیه با چشمای درشت و لبهایی که کمی از هم فاصله گرفته بود نگاهش کرد و بعد خندید.
تهیونگ صندلی رو عقب کشید و روش نشست. دست راستش رو تو موهاش برد و درحالیکه با خمار کردن چشماش ژست کلم کُشی میگرفت گفت:
"اعتراف کن از جذابیتم کور شدی جئون! "جونگکوک چینی به بینیش داد و با حرص شیرینی نوک بینی تهیونگ رو با انگشتاش گرفت و محکم کشید.
تهیونگ دادی زد و با اخم دستش رو پشت دست جونگکوک کوبید.
"چی از جون دماغ من میخوای؟!"جونگکوک هیسی کشید و پشت دست ضرب دیده اش رو نوازش کرد:
"همینجوریش هم کاری میکردی دلم بخواد بچلونمت، حالا هم رفتی برای من موهات رو کاراملی کردی؛ دیگه حق یه سیخونک رو که دارم"تهیونگ چشماش رو چرخوند و چینی به بینی سرخ شده اش داد:
"کی گفته بخاطر تو بود؟ خودم این رنگ رو دوست داشتم!"جونگکوک جوری که انگار حرفای تهیونگ به هیچکدوم از اعضای چپ بدنش نیست، سرشو تکون داد و خندید.
پیشخدمتی که ثانیه ای بعد سرمیزشون اومد و سفارشات داخل سینی رو روی میز گذاشت، فرصت زدن حرفی رو از جونگکوک گرفت.
وقتی که کاسه ی بستنی طالبی روبروی تهیونگ قرار گرفت، پسر ابروش رو بالا انداخت و به جونگکوکی که ظرف بستنی مشابه خودش جلوش قرار گرفته بود گفت:
"هی..حداقل صبر میکردی تا بیام بعد سفارش میدادی! مثلا اومدیم سر قرار.."
ESTÁS LEYENDO
𝐂𝐚𝐫𝐚𝐦𝐞𝐥 𝐌𝐚𝐜𝐜𝐡𝐢𝐚𝐭𝐨✔
Fanfic[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] "برادران کیم بجز تهیونگ؟!" این صدای زمزمه ی زیر لبیِ تهیونگ بود که خیره به تابلوی رستوران زنجیره ایِ پدرش، که حالا به برادرانش به ارث رسیده بود، نگاه میکرد و با حرص دستهاش رو مشت کرده بود! ثانیه ای بعد پوزخندی زد و به این فکر ک...