چند وقتی بود که دیگه خونه ی ساکت و تخت نرم و خنکش جذابیت سابق رو براش نداشت.
جونگکوک حس میکرد وابسته ی رستوران شده. و البته که وجود شخص خاصی به اون رستوران جذابیت میداد.
جذابیت دِی دریم از نظر مردم جئون جونگکوکِ فاکینگ هاتِ سرآشپز بود؟!..
ولی از نظر خود جئون جونگکوک، چیزی که به رستوران روح میبخشید و باعث زنده بودن فضا میشد وروجکی بود که هیچوقت یکجا بند نمیشد.همیشه ی خدا در حال سرک کشیدن تو همه جا، علی الخصوص آشپزخونه بود و البته که به غذا ها دستبرد میزد. اون کوچولوی شکمو بدجوری شیرین بود.
جونگکوک دیگه عادت کرده بود موقع کار کردنش یک سر گرد از لای در آشپزخونه دیدش بزنه، و وقتی که جونگکوک مچش رو بگیره، چشمای عسلی و روشنش درشت بشه و ثانیه ای بعد جوری غیب بشه که انگار از اول اونجا حضور نداشته.
این اواخر رفتار تهیونگ عجیب تر شده بود. از چند روز گذشته که به اسکله رفته بودن پسر کوچیکتر به وضوح ازش فاصله میگرفت و حتی گاهی حس میکرد بعضی وقتا اونو نادیده میگیره.
اما این ایده وقتی که جونگکوک متوجه ی نگاه های یواشکی تهیونگ روی خودش شد، نقض شد.تهیونگ هنوز شلوغ بود و شیطنت خودش رو داشت. از سر و کول نامجون، یا به قول خودش هرکول بالا میرفت و سوکجین رو به زور به عنوان گارسون به سالن رستوران میفرستاد.
تقریبا هر روز با میس هلن لاس میزد و سر به سر بورا و بورام میذاشت. جدیدا با یونگی صمیمی شده بود و سعی داشت که پسر رو از سیگار ترک بده. حالا با کش رفتن سیگار هاش شده باشه، یا دزدین کیف پولش برای اینکه دوباره از مغازه سیگار نخره.
هوسوک رو به زور به رستوران میاورد چون فهمیده بود پسر از چیزی فراریه، و سعی داشت رابطه ای دوستانه بین هوسوک و یونگی برقرار کنه. دوستی ای که هوسوک رغبتی بهش نداشت.
تنها کسی که پسر کوچیکتر از شعاع پنج متریش نزدیک تر نمیشد جونگکوک بود!
مسخره بود اما جونگکوک به وضوح حس میکرد که تهیونگ مثل بقیه باهاش حرف نمیزنه یا سر به سرش نمیذاره، ولی پسر بزرگتر میتونست متوجه بشه که تمام وقت حواس تهیونگ بهش هست.سرگرمی جدید جونگکوک گرفتن مچ نگاه تهیونگ اونم زمانی بود که درحال دید زدنش بود. دوست داشت بار ها و بارها ببینه که چشماش از شدت غافلگیری درشت میشه و با گونه هایی که هاله ی صورتی کمرنگی روش نشسته، نگاهش رو به در و دیوار میده.
شروع این تغییرات از پنج روز پیش، روزی که با هم به اسکله رفته بودن اتفاق افتاده بود.
جونگکوک فقط یه جواب به ذهنش میرسید. باید پستی که تهیونگ گذاشته بود رو چک میکرد!و این دلیلی شد که حالا، جئون جونگکوکی که خسته از رستوران برگشته بود، بعد از گرفتن دوش و پوشیدن لباسهاش، روی تخت لم بده و درحالیکه که سگش سالی، روی سینه اشه و زیر نوازش دست های جونگکوک خمار شده، اینستاگرامش رو باز و آیدی کیم تهیونگ رو سرچ کنه.
YOU ARE READING
𝐂𝐚𝐫𝐚𝐦𝐞𝐥 𝐌𝐚𝐜𝐜𝐡𝐢𝐚𝐭𝐨✔
Fanfiction[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] "برادران کیم بجز تهیونگ؟!" این صدای زمزمه ی زیر لبیِ تهیونگ بود که خیره به تابلوی رستوران زنجیره ایِ پدرش، که حالا به برادرانش به ارث رسیده بود، نگاه میکرد و با حرص دستهاش رو مشت کرده بود! ثانیه ای بعد پوزخندی زد و به این فکر ک...