After story| ته‌ته‌کادو

2.1K 405 79
                                    


اگه از تهیونگ می‌پرسیدی که یکی از علایقش رو بگه، اون بی شک به صبح‌هایی اشاره می‌کرد که دوست پسرش به خوبی اون رو لوس و براش صبحانه آماده می‌کرد.
این یکی از ویژگی های تهیونگ بود که صبح‌ها به شدت لوس و بغلی می‌شد و حالا جئون جونگکوک اونجا بود که بادی به غبغبش بندازه و بگه که به خوبی از پسش برمیاد. درواقع جونگکوک عاشق این روی نرم و بغلی دوست پسرش بود که فقط اون می‌دیدتش. با اینکه یک سال و نیم از آشناییشون می‌گذشت، جونگکوک همچنان کلم بنفش مهربون و خوشمزه‌ی تهیونگ بود. البته مدتی می‌شد که موهاش به رنگ مشکی طبیعیشون دراومده بودن، اما این فقط سرآشپز رستوران دی‌دریم رو جذاب تر و رئیس کیم رو عاشق تر کرده بود.

اما خب همه چیز اونجایی خراب شد که تهیونگ وقتی پشت میز صبحانه نشسته بود و همونطور که لقمه‌هایی که جونگکوک براش گرفته بود رو می‌خورد، با تلفن همراهش وارد اکانت اینستای جونگکوک شد تا عکسی که دیروز توی آشپزخونه‌ی رستوران ازش گرفته بود رو پست کنه؛ اما دستش خورد به قسمت دایرکت‌ها و زمانی که خواست از اونجا خارج بشه، پیام رندومی چشمش رو گرفت.

فکش از تکون خوردن ایستاد و پلک آرومی زد. اون کی بود که به دوست پسرش ابراز دلتنگی کرده بود؟
می‌دونست که جونگکوک بلاگر بود و دیدن چنین چیزهایی طبیعی، اما حس عجیبی که داشت باعث شد روی اسمش ضربه بزنه. وقتی صفحه‌ی چت باز شد و پیام‌های بی‌شماری رو دید، بی‌حوصله ردشون کرد اما هنوز خیلی هم بالا نرفته بود که چشمش به عکس هایی خورد.

لقمه‌ای که هنوز درست و حسابی از گلوش پایین نرفته بود توی گلوش چسبید و باعث شد که به سرفه بیوفته. جونگکوک اخمی کرد و سریع لیوان شیر رو به سمتش گرفت.

_ببینمت.. تهیونگ؟ آخه الان موقع چک کردن موبایله؟
غر زد و لیوان رو به لب‌های پسر نزدیک کرد اما تهیونگ سرش رو عقب کشید و دستش رو تقریباً پس زد.

زمانی‌ که کمی شیر روی دستش ریخت، پسربزرگتر نوچی کشید و لیوان رو روی میز گذاشت.
تهیونگ آخرین سرفه‌ش رو هم کرد و بعد از اینکه نفس عمیقی کشید موبایل رو تقریباً توی صورت جونگکوکی که با دستمال مشغول پاک کردن دستش بود کوبید.
_این چه کوفتیه؟

جونگکوک ابروهاش رو بالا انداخت و کمی سرش رو عقب برد تا با دیدن صفحه موبایل بفهمه که منظور پسر چیه، اما تهیونگ که حالا از گوش‌هاش دود بیرون می‌زد، با صدای بلند گفت:
_نگاهش نکن!

دهن جونگکوک باز شد تا چیزی بگه اما تهیونگ دوباره گوشی رو توی صورتش کوبید و داد زد:
_حرف نزن. فقط بگو چرا این کوفت رو باز کردی؟

جونگکوک که دیگه داشت خسته می‌شد غر زد:
_چجوری حرف نزنم و بگم که این کوفتی که نمی‌ذاری ببینمش چیه؟

می‌دونست که تهیونگ صبح‌ها به شدت بهانه گیر و مودی می‌شد، که خب این شیرین بود. اما تاحالا اینجوری ندیده بودتش.
گونه‌های پسر کوچکتر از عصبانیت گل انداخته بودن و نوک انگشت‌هاش انقدر که سفت موبایل رو نگه داشته بودن سفید شده بودن.
وقتی پسر لبش رو گزید و چیزی نگفت، جونگکوک نفسش رو به بیرون فوت کرد و بعد از مکث کوتاهی، بدون اینکه به صفحه‌ی موبایل نگاه کنه بوسه‌ای به انگشت شست پسر زد.

𝐂𝐚𝐫𝐚𝐦𝐞𝐥 𝐌𝐚𝐜𝐜𝐡𝐢𝐚𝐭𝐨✔Where stories live. Discover now