"این تو رو یاد چیزی نمیندازه کارامل؟"
جونگکوک بود که دست به جیب، تای ابروش رو بالا انداخته بود و با نگاهی که سرگرم دیدن صورت نیمه متعجب تهیونگ بود زمزمه کرد.
چند ثانیه بعد تهیونگ زل زدن به جونگکوک رو از توی آینه تموم کرد و به سمتش برگشت. به لبه ی سرامیکی سینک تکیه داد و دستای خیسش رو به عمد محکم تکون داد.
این حرکتش باعث شد که قطره های آب با شدت به اطراف بپاشه و البته که صورت و لباس جونگکوک ازشون بی نصیب نموند.جونگکوک نوچی گفت و کمی صورتش رو جمع کرد. لحظه ای بعد این تهیونگ بود که دستای نمدارش رو به کمرش زد و گفت:
"چرا درو قفل کردی؟"جونگکوک یک قدم جلو اومد و همین حرکتش باعث شد سینه به سینه ی تهیونگ بایسته.
اختلاف دو سانتی متری قدشون حالا انگار بیشتر تو چشم میومد و این موضوع باعث نارضایتی تهیونگ میشد. برای همین دستش رو روی سینه ی جونگکوک گذاشت تا از این نزدیک تر نیاد و وقتی که جونگکوک به لبهاش فاصله داد تا حرفی بزنه، به دهنش زل زد."من و شما یه کارایی داریم جناب رئیس."
ذهن تهیونگ به چند ماه قبل پرواز کرد. همین جمله رو حالا با کمی تغییر دقیقا توی همین مکان شنیده بود. «من و شما یه صحبتایی داریم جناب استاکر! »
با یادآوری اون جمله که برخلاف امروز، با لحن سردی بیان شده بود، نیشخند صدا داری زد و دستی که روی سینه ی جونگکوک بی حرکت مونده بود رو به آرومی و نوازش وار پایین کشید و روی کمر باریک و عضلانی جونگکوک نگهشون داشت.
همونطور که انگشتاش رو نوازش وار روی کمرش میکشید خیره به لبهای صورتی و براق جونگکوک زمزمه کرد:
"یعنی چه کاری با رئیست توی سرویس بهداشتی میتونی داشته باشی شِف؟ "جونگکوک لبش رو گزید و وقتی که تهیونگ هم زبونی به لبش زد نگاهش رو به بهشون داد.
"باید درمورد یه مسئله ی مهم مشورت کنیم."تهیونگ به آرومی سرش رو تکون داد دست دیگه اش رو روی گردن گرم جونگکوک گذاشت و از حس لطافت پوست روشنش زیر دستاش لبخند نرمی زد.
"گوش میدم شف"جونگکوک چند ثانیه به چشمای عسلی رنگ تهیونگ که بخاطر نور لامپ، براق تر و روشن تر دیده میشد زل زد و کمی بعد به آرومی گردنش رو به سمتش خم کرد و همزمان با دستاش کمر تهیونگ رو قاب گرفت.
"اگه اجازه بدین.."
دستش رو دور کمر تهیونگ محکم کرد و با کمی فشار اونو بالا تر آورد و به آرومی روی لبه ی پهن سینک نشوند.
تهیونگ که حالا کمی بالاتر از جونگکوک بود احساس رضایت کرد. نیشخندی زد و بازوهاش رو روی شونه های جونگکوک گذاشت.
"نیاز به اجازه نیست شف.. تو هیچوقت نیاز به اجازه ی من نداری!"
جونگکوک میون پاهای تهیونگ جا گرفت. یکی از دستاش رو روی کمرش نگه داشت و اون یکی دستش روی صورت تهیونگ جا خوش کرد. همونطور که به لبهاش زل زده بود انگشت شستش رو نوازش وار روی صورتش کشید.
أنت تقرأ
𝐂𝐚𝐫𝐚𝐦𝐞𝐥 𝐌𝐚𝐜𝐜𝐡𝐢𝐚𝐭𝐨✔
أدب الهواة[𝐂𝐨𝐦𝐩𝐥𝐞𝐭𝐞𝐝] "برادران کیم بجز تهیونگ؟!" این صدای زمزمه ی زیر لبیِ تهیونگ بود که خیره به تابلوی رستوران زنجیره ایِ پدرش، که حالا به برادرانش به ارث رسیده بود، نگاه میکرد و با حرص دستهاش رو مشت کرده بود! ثانیه ای بعد پوزخندی زد و به این فکر ک...