pt.22| !رو من کراش داری

4.5K 1K 298
                                    

بخاطر درگیری ای که عصر رخ داده بود، شب رستوران تعطیل شد و تهیونگ تصمیم گرفت که پرسنل رو به گوشت گاو و سوجو مهمون کنه.

چند نفر از اومدن سر باز زدن و بقیه به همراه تهیونگ، تا رستوران کوچیک سر خیابون پیاده روی کردن.

هیونا و دوست پسرش اما قبول نکرده بودن که بیان. دوست پسرش نیاز مبرمی به دندون پزشک داشت و هیونا هم نمیتونست تنهاش بذاره. پس بر خلاف میلش همراه بقیه نرفت.
تهیونگ هم مجبور شده بود مبلغی رو برای جبران خسارت دندون پسر پرداخت کنه. گرچه هیونا اولش مقاومت کرده بود اما تهیونگ کار خودش رو کرد.

بعد از اون تهیونگ با هوسوک تماس گرفته بود تا خودش رو به رستوران مورد نظر برسونه. دلش نمیخواست رفیق احمقش خودش رو با درساش خفه کنه.

به محض ورودشون به رستوران، زن میانسالی که صاحب اون رستوران کوچیک بود، از دیدن جمعیت زیاد سورپرایز شد و با ذوق اونها رو به نشستن دعوت کرد.

سه تا از میز ها رو بهم چسبوندن تا جمعیت ده نفره بتونن نزدیک به همدیگه بشینن.

اون بین تهیونگ حواسش بود که صندلیش رو کنار جونگکوک انتخاب کنه. وقتی که همه جاگیر شدن و با صدای بلند مشغول حرف زدن و کباب کردن گوشت ها روی اجاق وسط میز شدن، تهیونگ تک سرفه ای کرد و نیم نگاهی به جونگکوک ساکت انداخت:
"خب چخبر شف"

جونگکوک به سمتش برگشت و سعی کرد کلمات درست رو پیدا کنه. از عصر چیزی فکرش رو به خودش مشغول کرده بود.
"خبر؟ چه خبر خاصی مثلا؟"

تهیونگ نگاهی به جمعیت خندان و سرخوش دور و اطرافشون انداخت و سرش رو به گوش جونگکوک نزدیک کرد:
"بعد از اینکه من رفتم کسی چیزی نگفت؟"

جونگکوک فهمید که منظور تهیونگ به دعوای عصره.
هومی کشید و مثل تهیونگ سرش رو نزدیک کرد:
"نه فقط ته هو داشت برگای ریخته روی زمینو جمع میکرد"

"برگای ریخته روی زمین؟"
تهیونگ با گیجی تکرار کرد و چند ثانیه طول کشید که متوجه بشه منظور جونگکوک اینه که برگای پرسنل از رفتار تهیونگ ریخته بود.

ریز خندید و با آرنج توی پهلوی جونگکوک کوبید:
"فکر نمیکردم شوخ طبع باشی شف"

جونگکوک ابروهاش رو با تفریح بالا انداخت:
"همونطور که من فکر نمیکردم میتونی انقدر خشن باشی؟!"

خنده ی تهیونگ از بین رفت. خودش رو مشغول ریختن سوجو توی لیوانش نشون داد و گفت:
"همه ی آدما موقع دعوا خشن میشن، از منم بعید نیست"

جونگکوک آرنجش رو به میز تکیه داد و به تهیونگ نزدیک تر شد تا مکالمه اشون خصوصی بمونه:
"اونهمه خشونت برای یه مشت کم جون؟.. شرط میبندم اگه غافلگیر نمیشدی حتی از روی صندلی هم پایین نمی افتادی. "

𝐂𝐚𝐫𝐚𝐦𝐞𝐥 𝐌𝐚𝐜𝐜𝐡𝐢𝐚𝐭𝐨✔Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin