Part 2 ✔

179 45 23
                                    

وقتی به افرادش گفت کار اون جنازه‌رو حل کنن تلفنشو قطع کرد و تو جیب شلوار جینش گذاشت.

با چشماش داشت دنبال کای میگشت که چشمش به پسری که وسط بار داشت میرقصید خورد... با لباسای سرتاسر مشکی، بلیزی از جنس ساتن، که بخاطر دو دکمه‌ی باز یقش ترقوه‌های برآمده و رنگ پوست سکسیش تو معرض دید همه، از جمله خودش بود و با شلواری تنگ که فیت تنش بود. این صحنه...

تو ذهن هرکس که این صحنه رو ببینه، فقط یه کلمه شکل میگیره... ( زیباست!! )

کریس تا به خودش اومد، دید همینطور خیره شده به اون پسر. داشت با خودش فکر میکرد که...

_ کلمه‌ی زیبا... در برابرش کمه...!

بخاطر جمله‌ای که به زبونش آورده بود، تو شوک رفت. یهو پسر رقصیدن‌ و متوقف کرد! نمیتونست درست روی پای خودش بیاسته، از ظاهرش معلوم بود که خیلی مست کرده. پسر یهو سرش رو بلند کرد، بعد دستشو گذاشت روی صورتش و شروع به بلند خندیدن کرد... ولی چیزی که باعث حیرتش شد، در تضاد با چهره‌ی خندونش، قطره اشکی بود که از گوشه‌ی چشمش، چکید...!

پسر یه دفعه، دست از خندیدن کشید... با پایین افتادن دستش از روی صورتش، کریس تونست قیافه‌اش رو به طور واضحی ببینه. چشماش از این بزرگ‌تر نمیتونست بشه، با صدای تقریبا بلندی، اسمش رو با تعجب به زبون آورد...!

_ کای...؟!

وقتی کای به سمتش برگشت، با صورتی کاملا بی‌حس بهش نگاه کرد... ثانیه‌ای احساس کرد، چشماش خیلی غمگینه! ولی بلافاصله، صورتش با خنده تزئین شد و با قدمایی ناهموار به سمتش اومد...!

_ این پسر خیلی عجیبه! حس و حالش با بقیه فرق داره... ولی بالاخره کشفت میکنم...

بعد نیشخندی که همیشه به روی کای میزد، دوباره به صورتش برگشت. کای تا به کنارش رسید و دست دور گردنش انداخت که بازم باعث تعجبش شد...! امروز انگار روز به خصوصی بود که انقدر سوپرایز میشد، اونم پشت هم... چون این پسر واقعا ازش متنفر بود و الان بخاطره مستی‌ام باشه... باز جای تعجب داره، بغل کردنش!

+ هیی.. کریسی.. چی..کار. کرد..ی باا اونن مرده؟! نکش..تیش کهه..هاا..؟! منم میخواستم..م بهش یهه چندتاا تیکهه.. بندازمم...

کریس فورا دست کای رو گرفت و از دور گردنش باز کرد، چون داشت اوضاع خطری میشد. البته کریس اصلا براش مهم نبود که چی میگه یا بقیه چی فکر میکنن، به معنای واقعی به یه ورشم نبود، ولی واقعا نمیتونست این گرمارو تحمل کنه... مخصوصا که نفسش درست به گردنش میخورد!

نفسی از روی کلافگی کشید و دهن کای رو که انگار خیال ساکت شدن نداشت! با دستش پوشوند، تا دیگه صداش در نیاد و با دست دیگش اون رو به جلو هل داد تا از بار خارج شن، که چشماش به طور اتفاقی به بارمَن خورد و نگاهشون باهم اتصال پیدا کرد.

𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ