Part 3 ✔

152 44 36
                                    

سلام به عزیزان میخواستم بگم که اگه خواستم حرفی از ذهن کسی بزنم اونو کنار اسمش توی پرانتز میزارم. مثلا اگه بخوام داخل ذهنمو بگم اینطور میشه :

پانی(چه ریدرای زیبایی دارم من )


به طور خلاصه ، داخل پرانتز ینی داخل ذهن فرد :))

و بله دیگه ≧◉◡◉≦

^_^_^_^_^_^_^_^

با هم دیگه به سمت عمارت راه افتادن. جلوی در اتاق رئیس که رسیدن، روبه اون دو کرد.

_ سوهو تو با من بیا پیش رئیس بریم. توام برو پی کارت...

جمله‌ی دوم رو به صورت کاملا عادی، به کای نگاه کرد و گفت.

کای با حرس بهش چپ نگاه کرد و با تلنگری به شونش، از کنارش رد شد و در اتاق رئیس رو بدون در زدن، باز کرد.

+ من دلم میخواد بیام اینجا بشینم به تو چه کاره؟! تو به من دستور نمیدی، من بهت دستور میدم!

کای با فکر اینکه حالش رو گرفته، با قیافه‌ی مغروری داشت روی مبل می‌نشست، که دستش یهو کشیده و با همون حالت، به سمت در برده میشد. خواست دستش رو بکشه بیرون، که زورش نرسید بهش...

+ هویی..! حیوونن.. ولم.. کنن..! دستم شکست!!!

سوهو همونطور با دهن باز داشت بهشون نگاه میکرد، نمیدونست چرا تو این وضعیت، اونهارو صمیمی میدید! از فکر تو سرش خندش گرفت.

دست کای رو بیرون اتاق ول کرد و تو چشماش با اخم نگاه کرد.

+ حیوون! چچ...

پشتش و به اونها کرد و رفت. زیر لب داشت با ناراحتی زمزمه‌ میکرد... ( دستم درد گرفت خوب...! ) و با لبای آویزون به سمت اتاقش راه افتاد.

کریس بعد بستن در، سمت سوهو رفت که دید داره میخنده..! چشم غره‌ای بهش رفت و رو مبل نشست.

* میدونی بچه‌ی لوسیه، اما با اینکه نشون نمیده، قلب مهربونی داره. با اون رفتاری که تو داشتی هر کی جای اون بود، یه کار میکرد صددرصد اخراج بشی یا حداقلش سرت داد میزد و یه طوری حساب کارت رو دستت میداد... ولی اون با گفتن یه حیوون و چشم غره، پشت کرد و رفت! فک میکردم یه عالمه قشقرق به پا کنه ولی هیچ کاری نکرد!

_ هه فک کردی! نمیدونی چه شیطونیه، بلا نمونده سرم بیاره..! هر کار میکنه تا منو اخراج کنه به خیال خودش، ولی من حالا حالاها اینجام، البته منم انتقامم و به روش خودم میگیرم، هههه...

𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡOù les histoires vivent. Découvrez maintenant