Part 25 ✔

45 16 20
                                    


همینطور که داشت موهاش رو خشک میکرد، سمت گوشیش رفت. با برداشتن گوشیش از روی تخت و روشن کردنش، پیامی روی صفحه‌ی گوشی اومد که باعث تعجبش شد!

+ این کیه؟! هون.. هونن...! من همچین کس.. آهه..! یاا.. پیام داده بهم...؟!

با حوله‌ی روی سرش، رو تخت نشست و به صفحه‌ی گوشی، زل زد.

+ این چجور سوال کردنیه اخه..؟! چطوری کوچولو... -_-

طوری چپ چپ به صفحه‌ی گوشی نگاه میکرد، انگار فرستنده‌ی پیام میتونه ببیندش.. ( مزخرف.. )

گوشی رو پرت کرد، کنارش و خودش هم روی تخت ولو شد.

+ ینی جوابش و بدم..؟ باز مثل آدم سوال میکرد شاید زودی جوابش و میدادم.. ولی الان باید صبر کنه..

با صدای اعلان گوشی، دوباره با برداشتن گوشی بهش زل زد. از فرستنده هون..! با کنجکاوی نگاه کرد، ببینه که چی گفته.

( = مثلا محلم نمیدی عزیزم..؟ ولی به نفع خودته که جواب بدی، چون باهات شرط میبندم که واست خوب نمیشه :)

+ خاک تو سر احمق من و توعه زرنگ...! الان مثلا بهش فحش دادم...؟ -_-

با حالت پوکری به گوشی زل زد. ( آه... واقعا که، نمیخوام جوا... ولی منظورش چی بود به نفعم نیست؟! الان ینی من و تحدید کرد؟! ینی دشمنه..؟ نه اخه بازم دوستانه حرف زده، اصلا من و از کجا میخواد بشناسه.. من که حتی اسم درستمم نگفتم... -_- )

خواست دوباره محلش نده، ولی چون لو رفته بود دیگه مزه نمیداد... پس در جواب سوال اولش، براش یه به تو چه‌ی خوشگل تایپ کرد و فرستاد.
راضی از جوابی که داده، لبخندی روی لبش جا خوش کرد.

+ پوزت به خاک بشینه هه، فضول... چه زودم پسرخاله میشه!

برای پیام دومش، جوابی با این محتوا که...
( + الان مثلا مچمو گرفتی؟!
+ اول، خب خیال خوش کردی.
+ دوم، من و تحدید میکنی..؟! تو کی باشی که من و تحدید میکنی..؟
+ سوم، خر... :)

با نیشخند، گوشی رو کنارش انداخت، که دوباره صدای اعلان گوشی در اومد! با برداشتن گوشی و چک کردن محتوا، دوباره چهرش به حالت پوکری در اومد.

( = اخی عزیزم... برخورد بهت گفتم کوچولو..! ولی کوچولویی چیکار کنم :)
= و اینکه تحدید کجا بود عسلم... من فقط بهت اخطار دادم :) حرفمم پس نمیگیرم. ^_^ )

+ دلم میخواست اینجا بودی، خفت کنم. -_-

دوباره شروع کرد به تایپ کردن...
( + هی به من ازین صفتای چرت و پرت نده. من از کجا عزیز و عسلت میشم... -_- ) با بلند شدن از روی تخت، دکمه‌ی ارسالو زد و گوشی رو روی تخت گذاشت. به سمت دراور رفت و پشتش نشست و شروع کرد به خشک کردن موهاش، با سشوار...

بعد پنج دقیقه که موهاش کامل خشک شدن، سمت تخت رفت که بخوابه... ولی دوباره گوشیش رو برداشت، تا چک کنه پیامی در جوابش اومده یا نه.

با روشن شدن گوشی، به صندوق پیاماش رفت. با دیدن سه تا پیام از هون، داخل صفحه چتش رفت.

( = چرت و پرت نیست که.. من به هر کس، بستگی به ظاهرش یه لقبم میدم.
= و خوب... عسل خیلی بهت میاد. :)
= ولی عزیزم دیگه تیکه کلاممه. ^_^ )

با خوندن پیام آخر، لبخندی که از پیام اول رو لباش اومده بود، غیب شد...
بدون اینکه خودش بفهمه، حواسش از اتفاقات امشب، پرت شده بود...

+ معلومه آدم چرب زبونیه! آدما رو زود خر میکنه.. ولی من از اوناش نیستم.

( + هر چی دلت میخواد بگو، برام مهم نیست... )

( = آا یادم رفت بگم اینو، که کوچولوعم میگم چون ازم کوچیک‌تری. :)

( + دیگه جوابت و نمیدم، راحت باش. )

( = خودت خواستی پس :)
= فردا میبینمت. ^_^ )

+ لعنت بهت... کاری میکنی جوابت و بدم، ولی نمیدم. هه، تو که آدرسم و نداری، چطور میخوای ببینیم..؟

با شک، گوشی رو روی میز گذاشت و دراز کشید تا بخوابه. ( خیلی مشکوک میزنه ها...! ایش عسلم.. من کجام شبیه عسله اخه...؟! )

تا خواست چشماش رو ببنده، صحنه‌هایی مثل فیلم از جلوش رد شد که باعث سردرد بدی توی سرش شد. با گذاشتن دستاش روی سرش و فشار دادنشون، سعی کرد آرومش کنه.

+ آهه... وایی.. این درد چیه دیگه...؟!

درد به طور خود به خود، محو شد.. اما به دنبالش، هوشیاریش روام ازش گرفت و به خواب عمیقی فرو رفت...

~~~~~~~~~~~~~~~

= فک کردی پیدات نمیکنم؟ ولی من همه چی رو در موردت میدونم، حتی چیزایی که خودت نمیدونی...

با ارسال کردن پیام آخرش، گوشیش رو خاموش کرد.

= حالا باید یواش یواش بهت نزدیک شم... البته فک کنم باید سریع سریع باشم. :) خیلی خوشحالم که میتونم دوباره از نزدیک ببینمت.

به حالت دراز کش روی تخت در اومد و به فکر فرو رفت. ( مکس خیلی مشکوک شده جدیدا..! باید خیلی حواسم بهش باشه.. و با اینکه خوشم نمیاد، اما باید با مینم حرف بزنم.. )

با اینکه چند سال بود با مکس یطورایی دوست بود، ولی اصلا نمیتونست بهش اعتماد کنه... (شبیه چند شخصیتیا میمونه! خودش این و انکار میکنه ولی، توی شخصیتاش اصلا ثباتی نیست... )

= شاید بهتر باشه الان با مین حرف بزنم؟! اره، فردا کار دارم.

با بلند شدن از جاش، از اتاق بیرون رفت.

^_^_^_^_^_^_^_^

واییی نمیدونم دقیقا چقد ولی کم مونده این فصل تموم شه *-*
توی فصل دوم بیشتر روی شخصیتا، حتی منفی، فوکوس میشه... تا باهاشون آشنا بشین :)

داستانایی که گفته نشده رو میفهمین، و چیزایی که شاید شوکه‌تون کنه ^_^

راستی فک نکنم کسی مکسو بشناسه، اگه که... صددرصد نمیشناسین-_- خواننده‌ی نسل دومیه :) خیلی دوسش دارم، خواننده‌ی tvxq بید... فک کنم اسمشو شنیده باشین دیگه *-*

اگه بازم نشناختین به عکسی که بالا میزارم دقت کنین /=

𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡDonde viven las historias. Descúbrelo ahora