وقتی توی راهرو، دست راست رئیس رو دید، جلوش توقف کرد. با اینکار اونم با نگاهی بهش وایستاد، نیشخندی زد و دست به سینه منتظر حرف زدنش موند.= چیشده؟ باخت سریه پیش، به اندازهی کافی واست آبروبر نبود..؟
با اخمی بهش نگاه کرد، ولی سعی کرد عصبانیتش رو کنترل کنه.
÷ میخواستم مثل آدم به هم معرفی شیم... اوپس یادم نبود که شما حتی آدمم نیستین...!
با نیشخندی، جملهی دومش رو گفت و با لذت، به نتیجهاش که خندهی حرصیش بود نگاه کرد.
= و به همین دلیل، باید فاصلهات رو با ما و مخصوصا من حفظ کنی، چون هم سطح ما نیستی.
با نزدیک شدن بهش، این جمله رو در گوشش گفت، که باعث عصبانیت انسان روبهروش شد. دوباره با نیشخندی عقب کشید و با نگاه کردن به چشمهای عصبانیش، آخرین جملهاش رو گفت و راه خودش ادامه داد.
= با هم سطحهای خودت بگرد و بپا یه وقت آسیب نبینی. :)
÷ لعنت بهت...
~~~~~~~~~~~~~
با وارد شدن به اتاق رئیسش، در رو بست و به صندلیش نزدیک شد.
؟ چیزی شده؟
= در مورد این جدیده، جدیاین؟
به صندلیش تکیه داد و با قفل کردن دستهاش به هم، درست توی چشمهاش نگاه کرد.
؟ مشکلی داری تو؟
= خب اون، معمولیه...
؟ ولی خیلی بدرد بخوره. خودت که شنیدی مین چی گفت! اونقدری قوی هست که تو گروه بمونه.
با نیشخندی بهش زل زد، که با ابروهای توی هم رفته نگاهش میکرد.
؟ آخی عزیزم اخماتو تو هم نکن، زشت میشی!
= مسخره نشو...
رئیس بلند شد و با رفتن سمتش، درست کنارش ایستاد. یه دستش رو دور شونهاش انداخت و بهش آویزون شد.
؟ آخی... هونیه ما چرا هیچ موقع اعصاب نداره...؟ این همه بیاعصاب بودن اصلا واست خوب نیستا...!
هون از زیر دستش جاخالی داد و کناری رفت. رئیس تکخندی زد و با برگشتن سمت میزش، بهش تکیه داد و بازم به هون خیره شد.
= خستهام، کی کارمون تموم میشه...؟
؟ وقتی اون بچه دستمون بیافته. :)
همونطور که به دیوار تکیه داده بود و سرش پایین بود، زیر چشمی نگاهی بهش انداخت که با دیدن نیشخندش، ابروهاش دوباره تو هم رفتن.
= نمیخوای که بهش آسیب بزنی...؟
؟ چرا باید همچین کاری بکنم؟! من که هیولا نیستم...!
ESTÁS LEYENDO
𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡ
FanficCouple: Sekai🥀 Kookv🥀 Kairis🥀 Genre: Paranormal⛓ Fantasy⛓ Comedy⛓ Mystery⛓ Romance⛓ Angst Up Days: Wednesday channel: @Drk_fiction مقدمه داره.. :)