این قسمت میخوام قضیهی آقای مارو مشخص کنم و یواش یواش بریم سراغ اتفاقای اصلی *-*
پس منتظر باشین :)
^_^_^_^_^_^_^_^
داشت کای رو با خودش به بیرون میبرد، که دوباره اون بارمن رو دید. سرش اینقدر شلوغ بود که اصلا وقت نکرده بود بره سراغ اطلاعات بارمن، تازه قضیهی این بچهام اضافه شده بود.به کای که توی بغلش بود و به سینهاش تکیه داده بود نگاه کرد. نمیدونست چه تنبیهی براش خوب میشه! ( فک کنم باید دربارهی این قضیه باهاش حرف بزنیم، اینطوری کنترل کردن و محافظت ازش راحتتر میشه. فقط نمیدونم با شوک بعد فهمیدنش چیکار کنم... )
وقتی از بار خارج شد، به سمت ماشینش رفت. در کمک رانندهرو باز کرد و کای رو، روی صندلی نشوند؛ خودشم پشت فرمون نشست و به سمت عمارت راه افتاد.
هر از گاهی، به کای زیر چشمی نگاه مینداخت و بخاطر رفتار خودش، به فکر رفته بود. ( وقتی دنبالت بودم خیلی عصبانی بودم؛ به حدی که میگفتم وقتی پیدات کنم، چطور خودم رو برای نرسوندن آسیب جدی بهت کنترل کنم... نمیدونم چیشد، ولی وقتی دیدمت عصبانیتم تبدیل به نگرانی شد! تابحال این حس واسم اتفاق نیافتاده بود... اهه نمیدونم باهات چیکار کنم! )
کلافه به رانندگیش ادامه داد. واقعا نمیدونست چش شده؟! خیلی کم پیش میومد که اونطور عصبانی بشه، حتی با استفاده از قدرتش...
_ اهه... واقعا اعصابم خورد میشه، هر موقع یادم میاد. چرا اونکارو کردم اخه؟! بسه دیگه فکر کردن، از الان باید مراقب کارایی که میکنم باشم؛ تازه یه مسئولیت دیگه به مسئولیتام اضافه شده.
نگاهش به گوشیش، که کنار دنده گذاشته بود افتاد. با دست راستش گوشی رو برداشت و روشنش کرد. با دیدن تعداد تماسا و پیامایی که براش اومده بود، به سرفه افتاد.
_ لعنت... یادم رفته بود... چون اعصاب نداشتم سایلنتش کردم! البته زنگ زدن پشت سرهم اونام... وقتی من عصبانی بودم، خیلی بی تقصیر نبود...
به پیاما نگاهی ننداخت چون میدونست توشون جملههایی از قبیل ' بهم زنگ بزن همین الان ' 'چرا جواب تلفنمو نمیدی' 'هوی عوضی جوابمو بده' هست. قشنگ میتونست صدای دادشون رو توی گوشاش بشنوه. گوشی رو دوباره سر جای خودش پرت کرد.
_ فک کنم باید حداقل بهشون خبر بدم که، پیداش کردم و سالمه.
ماشین رو گوشهای پارک کرد و گوشی رو دوباره برداشت، به قسمت پیاما رفت؛ و ناخودآگاه، نگاهش به چند تا پیام اخر افتاد. ( چقدرم خوب میشناسمت... ولی این فحشای جدید و از کجات در آوردی...؟ :/ ) با ارسال کردن پیامی، با این محتوا که حال کای خوبه، گوشی رو دوباره خاموش کرد و روی داشبورد انداخت.
از ماشین پیاده شد و بعد از نگاهی به کای، در ماشین رو بست و به پشت تکیه داد. حس میکرد برای اینکه یکم آروم بگیره، به سیگار احتیاج داره. ( اه فک کنم قشنگ دیگه افکارمم شبیه سیگاریا شده... ولی الان واقعا شاید بتونه یکم به مغزم سر و سامون بده! )
پاکت سیگار رو از جیب مخفیه کتش، برداشت و با در آوردن یه نخ ازش، دوباره سر جای خودش برگردوند. به نخ سیگاری که توی دستش بود نگاه کرد، از یه طرف نمیخواست ازش استفاده کنه، چون به سلامتیش خیلی اهمیت میداد، ولی از طرف دیگه واقعا بعضی وقتها نیاز آدم میشه.
فندکی که همراه باهاش در آورده بود رو روشن کرد و زیر نخ سیگار گرفت. بعد از روشن کردنش، فندک رو داخل جیب شلوارش فرستاد و سیگار رو بین لبهاش گذاشت؛ با کشیدن نفس عمیقی، دودش رو به داخل ریههاش کشید.
~~~~~~~~~~~~
* بنظرت کای سالمه واقعا؟! نکنه بلایی سر جفتشون آورده باشه؟!
وی با صورت بیحسی به سوهو نگاه کرد. ( خدایا منو نجات بده! کریس کم بود، دوستشم اضافه شد...! )
' سوهو فقط یه بار دیگه بهت میگم... صددرصد سالمن.. کریس حتما عصبانیتش خوابیده که اون پیام رو داده، وگرنه هیچوقت پیام نمیداد! میتونم تضمین کنم جفتشون سالمن و تمام... دیگه بسه سوال کردن! از صبح همهاش داری در موردشون سوال میکنی و الان هوا دیگه تاریک شده...!
سوهو فقط بهش نگاه میکرد، اصلا به حرفاش توجه نکرده بود. هنوز توی فکر قدرت کریس بود؛ درسته بعد رفتن کریس خوب شده بود، ولی چند ساعت طول کشیده بود و این به اندازهای شوک آور بود که کلا از فکرش بیرون نمیرفت. ( اخه هر چقدر فکر میکنم، بازم ترسناکه اینقدر قدرت! اوکی... اولش اونطور فلج شدم.. حله، ولی اینکه چند ساعت طول کشید، هم خیلی حرصم رو در میاره و هم خیلی شوکه کنندهاس..! )
وی با دیدن اینکه سوهو تو باغ نیست، آهی کشید و بلند شد تا به سمت اتاقش بره؛ تا خواست به سمت در بره، سوهو دستش رو گرفت. وی با تعجب سمتش برگشت و بهش نگاه کرد تا حرفش رو بزنه.
* میگم مطمئنی دیگه..؟
' خدایا منو بکش...! بسه دیگه اهه... بیا ببرمت تو اتاقت بگیر بخواب، بلند شدی دیگه یادت میره...
با سوهو به سمت طبقهی بالا رفتن، تا یکم حداقل بتونن بخوابن. شب قبلم نتونسته بودن زیاد بخوابن و الان بهترین فرصت بود.
^_^_^_^_^_^_^_^
خوب دیگه آقا فهمیدین آقای مار کیه :)
بچم سوهو خیلی تو شوک رفته ^-^ البته خوب شوکیده شدن داره دیگه... من خودم از قدرت کریس هنگ کردم :)
ایشالا که تابستون خوبی برامون باشه ♡~♡
YOU ARE READING
𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡ
FanfictionCouple: Sekai🥀 Kookv🥀 Kairis🥀 Genre: Paranormal⛓ Fantasy⛓ Comedy⛓ Mystery⛓ Romance⛓ Angst Up Days: Wednesday channel: @Drk_fiction مقدمه داره.. :)