× من به شما اعتماد میکنم، چون میتونم ذهنتون و خیلی راحت بخونم. آدم صافی هستین، اگه دو رو بودین من به راحتی میتونستم بفهمم. البته نکتهی اصلی اینجاست که هر سهی شما با دشمنای من دشمنید. که این نشون میده باید طرف کی باشین، مگه نه...؟
با نیشخندی که سعی داشت بروز نکنه بهشون نگاه کرد.
× حالا اینارو ول کنیم، آخرین چیزی که احتیاج دارن پیش منه... یعنی در.. آهه...
با تعجب به رئیشون نگاه میکردن، رفتارش عجیب میزد!
دستاشو توی موهاش کرد و به همشون زد. خیلی براش سخت بود گفتن این ماجرا.
× در واقع پیشه کایه...
همشون چشماشون درشت شده بود و نمیدونستن چه عکسالعملی نشون بدن!
× میدونم همتون تعجب کردین و خوب حق میدم.
' اخه چطور ممکنه؟! من اصلا ازش هیچ نشونی نمیبینم که با آدمای عادی فرقی کنه...!
_ من که یه ماهه اینجام، میتونم بگم بجز ظاهرش که خوب همه میدونیم خیلی...
با دیدن نگاه بقیه که خیلی پوکر بهش نگاه میکردن، حرفش رو خورد.
_ اهم، خلاصه میتونم کاملا با اطمینان بگم که آدم عادیایه.
* شما که کور تشریف داری، من به شما اعتماد ندارم! ولی چون خودمم دوروزه اینجام، میتونم با قاطعیت بگم که یه بچهی معمولیه.
× در واقع درسته معمولیه. حتی منم نمیدونستم که فرق داره، اما یچیزی شد که شک کردم بهش. وقتی اولین بار دیدمش دوازده سال پیش بود، داشت از یه سری آدم کتک میخورد. میخواستم همونطور به حال خودش ولش کنم و برم، اما وقتی باهاش چشم تو چشم شدم، یه چیزی توجهمو جلب کرد! اونم این بود که، نتونستم ذهنش رو بخونم...! بعدش تمرکز کردم بازم نتونستم این واقعا شوکهام کرده بود!
_ خوب شاید استثنا بوده باشه، که نمیتونین برای بعضیا رو بخونین؟
× فک کردی خودم نمیدونم؟! تابحال اینطور نشده بود. من در مورد قدرت خودم و محدودیتهاش میدونم هر کسی میدونه، البته تحقیقم کردم، ولی خوب خیلی متفاوت بود این اتفاق! بعدش آوردمش پیش خودم، دیگه وارد جزئیات نمیشم. طی تحقیقاتی که انجام دادم در موردش و بدون اطلاع خودش... ینی خودش از هیچی خبر نداره، پس شماام دهنتون و قفل نگه دارین...؟!
با ابروی بالا رفته بهشون زل زد، تا جوابشون رو بشنوه. وقتی همشون باهم اوکی دادن، هی سون به صحبتش ادامه داد.
YOU ARE READING
𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡ
FanfictionCouple: Sekai🥀 Kookv🥀 Kairis🥀 Genre: Paranormal⛓ Fantasy⛓ Comedy⛓ Mystery⛓ Romance⛓ Angst Up Days: Wednesday channel: @Drk_fiction مقدمه داره.. :)
