𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡ

Part 20 ✔

صبح زود بود که با صدای بلند بسته شدن در عمارت، دو نفری به اون سمت هجوم بردن. تا به پایین راه‌پله رسیدن، به سمت کای رفتن، تا از سالم بودنش اطمینان حاصل کنن.

* چیزیت نشده که درسته؟!

' اگه این گنده‌بک باهات کاری کرده بگو، از ما نترس باشه...!

* اره اصلا لازم نیست بترسی. زود باش دیگه بگو ببینم سالمی؟! جاییت درد نمیکنه؟!

' خیلی نگرانت بودیم، دیگه داشتیم به این باور میرسیدیم که کریس بلایی سرت آورده...!

همینطور که سوال میکردن، بدن کای رو بررسی میکردن و کای داشت با چشمهای درشت، بهشون نگاه میکرد. تابحال اینقدر توجه نگرفته بود از کسی، و الان دو نفر براش نگران شده بودن!

کریس با حالت پوکری به ستون، تکیه داده بود و بهشون زل زده بود. میتونست نگرانیشون رو درک کنه، مخصوصا با اون شدت از عصبانیت که از عمارت خارج شده بود.

+ خوبم خوبم، نگرانم نباشین.

وقتی این جمله رو گفت، لبخندش باعث شد، کریس بهش خیره بمونه. وقتی به خودش اومد که، وی و سوهو اومده بودن کنارش و سرش غر میزدن.

' اخه لعنتی چرا اینطوری کردی...؟

* بعد از اینکه اونطوری قلب منو انداختی، الان بیخیال واستادی جلو روم..؟

_ الان از من چه انتظاری دارین مثلا...؟!

' تا جایی که من تو رو میشناسم، امکان نداشت بدون اینکه بل...

کریس با نگاه عصبی بهش نگاه کرد، که باعث شد، زیپ دهنش رو بکشه. کای سعی کرد، یواشکی از کنارشون رد شه و به اتاقش بره، ولی طبق معمول کریس گیرش انداخت.

_ کجا..؟

+ فقط داشتم میرفتم اتاقم!

_ تو فقط یه بار دیگه فرار کن... اونموقع‌ست که باید بترسی..!

+ اخه به من در مورد هیچی نمیگین، بعد انتظار دارین من با علم غیب، کار درست رو انجام بدم...! درست مثل آدم بهم بگین که چی شده دیگه...؟ اصلا میدونین من با چشم خودم‌ چی دیدم...؟

صداش رفته رفته بیشتر میشد، ولی کریس همچنان داشت با آرامش، نگاهش میکرد. وی و سوهو که کلا تو این بیست و چهار ساعت بهشون شوک وارد میشد، به اون دو زل زده بودن و منتظر بودن که بعد این حرفا، کریس منفجر شه ولی...

_ امشب باهم حرف میزنیم، فعلا برو تو اتاقت چون اعصاب ندارم الان...

کریس با گفتن این جمله، بهشون پشت کرد و به سمت اتاق خودش رفت. کای‌ام بعد از اینکه کریس به اتاقش رفت، با لبخندی که به وی و سوهوی خشک شده زد، سمت اتاقش رفت. واقعا میخواست بدونه داره چه اتفاقی داره میافته.