توی راه به جز حرفای ساده، حرف زیادی نزدن. کای حوصلهاش سر رفته بود، برای همین به بیرون زل زده بود که یه دفعه یاد کریس افتاد...
( من الان چیکار کردم...؟! لعنتی کریس اگه بفهمه فرار کردم منو زنده زنده آتیش میزنه... گور خودمو کندم لعنت به خودمو کریس و اون پیرمرد که باعث شد فرار کنم. لعنت لعنت لعنتت... فک کنم دیگه از سرم گذشته. حداقل از آخرین روزم توی زندگی لذت ببرم... :( )
همونطور که با توی ذهنش به خودش و زمین و زمان فحش میداد، سرش رو برای تایید حرفای خودش، به بالا و پایین تکون میداد؛ که اینکارش باعث میشد موهایی که روی پیشونیش ریخته بودن، تکون بخورن.
هون یه نگاهش به جاده و نگاه دیگهاش مدام به کای بود. (چطور یه شخص بالغ میتونه اینقد کیوت باشه؟! هیچ فرقی بی...) با صدای کای به خودش اومد.
+ امم میگم، راهمون خیلی طول نکشیده؟!
= چرا... ولی خوب چه کنم! رانندگیه من اینجوریه.
+ نمیخواستم بهت بگم، ولی مثل پیرمردا رانندگی میکنی! تازه من یه پیرمرد میشناسم از تو بهتر و خفنتر رانندگی میکنه.
هون با نیشخندی بهش نگاه کرد. ( هی بچه به نفع خودته که منو زیاد تحریک نکنی، چون اصلا پیامد خوبی نداره! )
= عادت سخت تغییر میکنه دیگه، چیکار کنم؟! اصلا تو خودت چی از رانندگی میدونی؟
کای چشمی چرخوند و چپ چپ نگاهش کرد.
+ ماشین رو نگه دار، خودم میشینم پشت فرمون. زود زود...
با خندهای، ماشین رو گوشهی جاده نگه داشت و پیاده شد. کای زود از صندلی بلند شد و خودش رو روی صندلیه راننده، جا داد. بعد از اینکه هون سوار ماشین شد، کای که آمادهی گاز دادن بود، با فشار دادن پاش روی گاز، ماشین از جاش کنده شد!
کای با نیشخندی که گوشهی لبش جا خوش کرده بود، برای خودش سرعت میگرفت و اصلا به اینکه ماشین خودش نیست اهمیت نمیداد.
+ آا.. یادم رفت بهت بگم، کمربندت رو ببندی!
با همون نیشخند به هون زل زد و این جمله رو گفت. هون اولش شوکه شده بود، ولی این سرعت براش عادی بود.. چون خودش همیشه با این سرعت رانندگی میکرد؛ ولی بازم نخواست به کای چیزی بگه، پس کمربند خودش رو بست.
= خوب رانندگی میکنی.
+ معلومه خوب، چون معلمه خوبی داشتم... همون پیرمرده که بهت گفتم.

KAMU SEDANG MEMBACA
𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡ
Fiksi PenggemarCouple: Sekai🥀 Kookv🥀 Kairis🥀 Genre: Paranormal⛓ Fantasy⛓ Comedy⛓ Mystery⛓ Romance⛓ Angst Up Days: Wednesday channel: @Drk_fiction مقدمه داره.. :)