Part 8 ✔

105 35 61
                                    

ریدرای عزیز که مثل روح سرگردان میچرخین تو پارتا😐اهم میگم یه کوچولو زحمت به خرج بدین اگه خوشتون اومده و دارین فیکو ادامه میدین اون ستاره‌ی پایینم بزنین 🙂

با تشکر :)

^_________^

وقتی از اتاق اومدن بیرون، داشتن به سمت اتاق کریس میرفتن که با صدای سوهو ایستادن.

* فکر نکنین همینطور ولتون میکنم! ولی الان چون نصفه شبه باهاتون کاری ندارم؛ فردا باهم کار داریم!

نگاهی به جفتشون انداخت.

_سوهویی! عهه این چطور برخوردیه با کسی که تازه دیدی؟!

*چش.. هه فکر کردین منم میتونین گول بزنین مثل رئیس؟! میدونم یه کار کردین، دسترسیه کاملی به ذهنتون نداشته باشه!

شوکه شده بودن! ولی سعی کردن به روی خودشون نیارن.

' اوو... نه بابا! چطور میتونیم همچین کاری کنیم؟! مگه میشه اصلا؟! اگه بشه‌ام ما خبر نداریم!

* الان فکر نمیکنین که حرفتون و باور کردم؟! خیلی ضایعین _بابا_...

بابای آخر جمله‌اش رو با غلظت گفت و با ابروی بالا رفته‌ای بهشون نگاه کرد.

_ هه‌هه چی میگی بابا ، من چطو...

* دیگه بسه خستم، باید زود بخوابم.

خمیازه‌ی نمادینی کشید، که باعث راحت شدن خیال اون دو شد، ولی سوهو با شکار نفس راحت کشیدن اون دو، با نیشخندی جمله‌اش رو ادامه داد.

* ولی فردا باهاتون کار دارم. دیگه‌ام بهونه نیارین من رفتم.

بدون توجه به اون دو که مات مونده بودن، راهش رو کشید و رفت.

' میگم کریس در مورد سوهو یکم اشتباه فک میکردم، از اون چیزی که فک میکردم زرنگ‌تره!

روش رو سمت کریس کرد و چپ چپ بهش نگاه کرد.

' و البته رو مخ...!

_ چیه اینطور بهم نگاه میکنی، تقصیر من چیه؟!

' الان بیا بهش توصیح بده! معلومه نمیشه بهش دروغ گفت. باید یه فکری برای حرفایی که میخوایم فردا بهش بزنیم، بکنیم.

_حالا بیا بریم که بحثای مهم‌تری داریم.

با هم به سمت اتاقی که وی قرار بود اونجا بمونه، رفتن. وقتی داخل شدن وی در و قفل کرد.

𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡМесто, где живут истории. Откройте их для себя