Part 22 ✔

61 19 45
                                        



همینطور داشت به سمت جنگل فرار میکرد. نمیدونست چرا اون حرف رو به کریس زده، فقط میدونست که مغزش الان اصلا درست کار نمیکنه...

حتی نمیدونست کی داره صداش میکنه. مغزش دیگه هیچی رو از هم تشخیص نمیداد.

+ لعنتی، چیکار کنم الان..؟

با دویدن توی جنگل، پشت درختی قایم شد و بهش تکیه داد. نفس نفس میزد و قلبش به شدت درد گرفته بود...

~~~~~~~~

' اه سوهو این بچه چقد سریع میدوعه! گمش کردیم فکر کنم...

سوهو‌ام با نفس نفس کنارش وایستاد و در تایید حرفاش، سرش رو تکون داد‌.

* نف...سم بال..لا... نمیا..د!

' فک کنم پیر شدی...

سوهو چپ چپ نگاهی به وی انداخت.

* بنظرت الان تو موقعیتی هستیم که شوخی کنی؟

' ببخشید ولی خواستم حالت جا بیاد دوباره راه بیافتیم دنباله اون چیتا...

تا خواستن دوباره راه بیافتن، پیامی برای گوشیه سوهو اومد. جفتشون با کنجکاوی به صفحه‌ی گوشی زل زدن و وقتی فرستنده‌ی پیام رو دیدن، فورا شروع به خوندنش کردن.

' یعنی چی نمیخواد دنبالش بریم؟! دیوونه شده؟! اگه پیداش نکنیم، بدبختیم...!

سوهو متفکر، به صفحه‌ی گوشی زل زده بود.

* فک کنم باید بهش گوش کنیم! حتما یه چیزی میدونه که اینو میگه؛ شاید اصلا پیداش کرده؟!

وی شونه‌ای بالا انداخت و با شک و نگرانی، به سوهو نگاه کرد.

* منم نگرانشم. اونطور که اون ترسید و زد بیرون، بایدم نگران باشیم که بلایی سرش نیاد! ولی خوب در این مورد سعی میکنم به کریس اعتماد کنم مثل سریه قبل.

' ولی کریس اعصاب پایداری نداره و من ازین میترسم! با اینکه دفعه‌ی قبل خودش رو کنترل کرد، ولی اینبار واقعا...

* اه ... نمیدونم واقعا چیکار کنیم!

' بیا همونطور که تو گفتی اینبار و ریسک کنیم‌. بالاخره باید هم رو ببینن و حرف بزنن.

وقتی هر دو با هم دور زدن تا به عمارت برگردن، با دیدن راهی که اومده بودن نفسشون دوباره برید.

𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡDonde viven las historias. Descúbrelo ahora