وقتی داشت به سمت عمارت میرفت، متوجه نوری پشت سرشون شد. ( پس حسم درست بود... )
سرعت ماشین رو کم کرد، تا ببینه موتور جلو میزنه یا همینطور پشت سرشون حرکت میکنه. با کمتر شدن سرعت ماشین، پشتسری همونطور با فاصله به حرکتش ادامه داد.
_مثل اینکه تازهکاره، هر کس هست...
با زدن نیشخندی، چراغ ماشین رو خاموش کرد و آروم آروم ماشین و داخل جنگل برد، تا از دیدشون خارج بشه. ماشین رو جایی که دید نداشته باشه پارک کرد. با نگاه کردن به کای که هنوز بیهوش بود، به سمتش خم شد تا کمربندش رو ببنده.
بعد از مطمئن شدن از اینکه، جای ماشین خوبه، پیاده شد. با دیدن چراغ موتور، به اون سمت راه افتاد. هر چی نزدیکتر میشد، میتونست صدای حرف زدن دو نفر رو بشنوه.
( دو نفر فرستادن دنبالم؟ ولی حتی بدرد تعقیب کردنم نمیخورن...) با تبدیل شدن به مار، یواش یواش خزید و به پشت موتور رفت.
+: نفهمیدم ماشین از کجا رفت؟! تو دیدیش؟
_: نه منم ندیدم، یه دفعه چراغاش خاموش شدن. منم چون فاصلمون زیاد بود نتونستم بفهمم...!
+: حالا جواب رئیسو چی بدیم؟!
_: اصلا زنده بزارتمون من به تنبیه راضیم... من میگم همینطور به سمت جلو بریم شاید بتونیم پیداشون کنیم.
+: اوکی بریم، بهتر از برگشتن و تنبیه شدنه...
خواستن راه بیافتن که یکی از یقهی پشتی گرفت و به پایین موتور پرتابش کرد. کسی که جلو نشسته بود، با صدای پرتاب شدن به پشت سرش برگشت که مشتی به صورتش خورد، بیهوش شد و با موتورش زمین افتاد.
کریس بعد بیهوش کردن رانندهی موتور، به سمت کسی که رو زمین پرت کرده بود رفت. با چشمایی که توی تاریکی به رنگ سرخ میدرخشیدن، روی اون کس خم شد. فرد با ترس، دقیقا توی چشمای قرمزش زل زده بود.
_ کی شمارو فرستاده دنبالم؟!
_: تتوو... کیی هس..تیی.
_ آه خدایا دوتا آدم بیخود فرستادن دنبالم... چون نمیدونی بهت نشون میدم.
به سمت کسی که بیهوش بود برگشت و سمتش رفت. فرد دیگه با ترس بهش زل زده بود و حتی نمیتونست از جاش بلند شه. کریس با در آوردن چاقوی مخصوصش، روی فرد خم شد و چاقو رو داخل جمجمهش کرد و خون به بیرون و صورتش، پاشید.
اون فرد، با دیدن این صحنهی وحشتناک تازه به خودش اومد و خواست فرار کنه، ولی تا بلند شد کریس رو دقیقا روبهروش دید! با دادی که زد، دوباره روی زمین افتاد. کریس با نیشخندی سمتش خم شد، که با صورت خونینش خیلی ترسناک شده بود.
_ هه خیلی بچهای.. جوابمم که نمیدی...! تو رو زنده نگه میدارم نگران نباش...
بیشتر به سمتش خم شد و اون فرد تقریبا روی زمین درازکش شده بود.
_ البته کسی نگفت سالم نگهت میدارم...
پسر از ترس داشت غش میکرد که کریس، چاقوش رو تا نیمه داخل بازوش کرد.
_: آییی...!!
_ پیام منو به رئیست برسون، که هیچکس نمیتونه حریف من بشه. اگه میخواد خودش بیاد مقابلم..
پسر بعد حرفش از هوش رفت. کریس بلند شد و به پسر نگاه چپی کرد و نیشخندش دوباره روی لبهاش برگشت.
_ البته اگه زنده موندی. :)
با پشت کردن به نعشههای روی زمین، به سمت ماشینش راه افتاد، تا زودتر به عمارت برسن. خیالش از بابت اون دونفر راحت بود. ( چون آدمای بیخودی دنبالم فرستاده بود، پس معلومه رئیسشونم آدم بیخودی بوده. هه.. از قدرتم خبر ندارن. )
^_^_^_^_^_^_^
از این روی کریس خوشم میاد شما چطور؟! خیلی وحشیه :)
این پارت کوتاه شد ببخشید چون بیرونم اینم بزور نوشتم :")
فقط این عروسی تموم شه قول میدم یه پارت طولانیتر بهتون بدم *-*
دوستون دالم ♡~♡
YOU ARE READING
𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡ
FanfictionCouple: Sekai🥀 Kookv🥀 Kairis🥀 Genre: Paranormal⛓ Fantasy⛓ Comedy⛓ Mystery⛓ Romance⛓ Angst Up Days: Wednesday channel: @Drk_fiction مقدمه داره.. :)
