Part 13 ✔

67 26 20
                                    

' خلاصه که اره دیگه. بعد اون قضیه چون باهم دوست شدیم، تصمیم گرفیتم که آدمایی مثل اونارو نابود کنیم... چه از راه درست باشه، چه نادرست.

* همم، بنظرم... اصلا منطقی نمیاد.

دستش رو زیر چونه گذاشت و خودش رو به فکر کردن زد.

'ولی من که دلیل آور...

سوهو با نیشخندی، پای چپش رو، به روی پای راستش انداخت و به پشت مبل راحتی، تکیه داد.

* ولی... با اتفاقی که برای خودمم افتاده، باهاتون موافقم و میتونم بهتون حق بدم. منطق من میگه اینکارا، کار پلیسه... ولی وقتی پلیسا کار خودشون رو درست انجام نمیدن، حداقل ما باید کاری بکنیم.

وی با بستن چشماش، نفس راحتی کشید. فکر میکرد برای خودشون دردسر تراشیده.

' هوف فکر کردم میخوای به رئیس بگی که چیکار میکنیم.

* به هیچ وجه. من فقط میخواستم از زبون خودتون داستان و بشنوم، وگرنه کلا قصد نداشتم که چیزی به رئیس بگم؛ در واقع ربطی‌ام بهش نداره.

کریس خیالش از بابت سوهو راحت شد. یه دفعه از جاش بلند شد و هر دوی اونارو ترسوند.

* چته ترسوندی منو...

' چته ترسوندی منو...

_ آروم بابا. حس میکنم هیچی نشده خیلی باهم‌ مچ شدین!

کریس نیشخندی تحویل هر دو داد و وقتی در جواب از هر دوی اون‌ها چشم‌غره گرفت، قیافش یه دفعه پوکر شد.

_ خوب دیگه ناز نکنین واسه من. مشکل که حل شد، من برم ببینم این بچه هنوز تو اتاقشه یا نه.

به سمت در راه افتاد. وی و سوهوام بلند شدن، تا باهم به کای سر بزنن.

~~~~~~~~~~~~

5 minutes later

_ این.. کدوم.. گوری.. رفته...؟!

وی قبل از دادش، گوش‌های خودش رو با دست‌هاش گرفته بود... ولی سوهو چون شوکه شده بود، از دادی که یه دفعه کریس زد، نتونست هیچ عکس‌العملی نشون بده و حس میکرد گوش‌هاش دیگه نمیشنون!

بعد لحظه‌ای، کریس داشت نفس‌ عمیق میکشید و وی هنوزم دست‌هاش رو روی گوشش نگه داشته بود تا ریسکی نکنه... گوش‌های سوهو با سوت کشیدن به حالت عادی برگشتن.

* لعنت بهت کله‌خر... کم مونده بود کر بشم...!

یه پس‌گردنی به کریس زد. وی خواست جلوش رو بگیره، ولی دیر جنبید و این اصلا به نفع سوهو نشد. کریس با چشمای قرمزش که نشون‌دهنده‌ی عصبانیتش بود، به سمتشون برگشت. به سوهو جوری نزدیک شد که، سوهو از ترس بدنش بی‌حس شد!

_ شانس آوردی کار مهم‌تری از تنبیه تو دارم، وگرنه بجای اینکه بدنت از ترس بی‌حس بشه، کاری میکردم که دیگه حسی نداشته باشی...

سوهو واقعا هنگ کرده بود و نمیدونست چه عکس‌العملی میتونه نشون بده. تابحال این روی کریس رو ندیده بود و آرزو میکرد کاش الانم نمیدید.

وی فقط از دور نگاه میکرد، چون کاری از دستش بر نمیومد. کریس وقتی عصبانی میشد، هیچکس نمیتونست از پسش بر‌بیاد. همینکه خودش یه بار جای سوهو بوده، براش کافیه.

_ شما همین‌جا بمونین، من میرم این توله سگو پیدا کنم و یه حالی ازش بگیرم.

' کریس خواهش میکنم فقط اروم باش، اوکی...؟!

کریس بدون اهمیت دادن به اون دو، سمت در رفت. وقتی از در خارج شد، پشت سرش در رو جوری بست، که صداش تو کل عمارت پخش شد!

' لعنتی! کای نباید فرار میکرد. گور خودش و کند با این کارش...! کریس اصلا خوشش نمیاد کسی به حرفش گوش نده و واقعا الان برای کای نگرانم...

سوهو دو زانو روی زمین افتاد.

* این چرا اینطوری شد یه دفعه...!

وی سریع سمتش رفت و کنارش نشست.

' خوب فکر کنم از موقعی که از هم دور شدین، کریس خیلی تغییر کرده. حالا اونو ولش، تو خوبی؟!

سوهو با تکون دادن سرش، تایید کرد که خوبه و سعی کرد از جاش بلند شه، اما بازم دو زانو روی زمین افتاد.

* لعنتی... چرا اینجوری شدم من...؟!

' درست میشی نگران نباش. یکم اگه بشینی حست برمیگرده.

* نمیدونستم کریس اینقدر قوی شده!

صورتش غمگین شد. ( چقدر از هم دور شدیم! )

^_^_^_^_^_^_^_^_^

هییی اصلا دستم نمیرفت برای نوشتن :")) ولی برای شماها و قولی که دادم، نوشتم براتون ( ・_・)♡

خلاصه که یه چیز مهم در مورد روند داستان بگم :)

داستان کم کم از فاز فانی که این اول بهش دادم خارج میشه و وارد اون دارکی‌ای که بهتون گفته بودم، میشع *-*

پس منتظر باشین چون هنوز به جاهای هیجانیه داستان نرسیدیم ;)

اره دیگع حرفی ندارم:) بوس بهتون ♡^♡

𝑮𝒂𝒎𝒆 𝑶𝒇 𝑫𝒆𝒔𝒕𝒊𝒏𝒚↬𝑺1 ᶠᵘˡˡWhere stories live. Discover now