part 6

228 56 4
                                    

صبح، جیمین با حس گرمای دستی روی قسمت پایین کمرش چشم باز کرد و بلافاصله درد توی جونش رخنه کرد، تمام پوست تنش بخاطر کیس مارک‌های آلفا میسوخت و کشاله‌های ران و کمرش‌هم به شدت درد داشتن، اشک توی چشم‌هاش جمع شد اما سعی کرد بیشتر خودش رو زیر ملافه فرو ببره چون تهیونگ داشت با نگاهش سوراخش میکرد، گونه‌هاش داغ شدن و لب‌های پف کردش رو گاز گرفت.
الفا، بی‌توجه به خجالت امگا دستش رو بیشتر زیر ملافه فرو برد و انگشت‌هاش رو روی کمرش حرکت داد.
- دوست داری الان صبحونه بخوری یا بعد‌ حموم؟
امگا داشت حالش از ملافه‌ها و بوی تن خودشون و اتاق بهم میخورد، پس به حموم اشاره کرد و منتظر شد تا الفا از اتاق بیرون بره و بعد اون خودش رو توی حموم بندازه، اما الفا ملافه رو کنار زد و بغلش کرد، جیمین "هین" کشید و الفا بخاطر ریکشنش ابرو بالا انداخت.
- خو...خود..د.دم می...رم.
- تنهایی بد نگذره اونوقت!
جیمین توی خودش جمع شد و وقتی الفا روی زمین گذاشتش، کف دستش رو به دیوار زد تا نیفته‌.
تهیونگ لب‌هاش رو روی‌هم فشار داد، احمق! باید اول وان رو اماده میکرد نه اینکه مستقیم امگارو بزنه زیر بغلش و توی یه حموم سرد سرپا نگهش داره. آه! اگه به خانوادش میگفت چی؟
سعی کرد افکارش رو دور بریزه، دستی پشت گردنش کشید و با مهارت، خودش رو گیج و خجالت‌زده نشون داد.
- اوه، اول باید وانو اماده میکردم که.
امگا با حیرت، به الفایی که خجالت زده به نظر میومد نگاه کرد.
در عرض دو دقیقه، وان تا نیمه پر از اب گرم شد و الفا، مواد شوینده رو بهش اضافه کرد. جیمینی که سعی میکرد با دست بدنش رو بپوشونه رو بلند کرد و توی وان گذاشت، خودش‌هم شلوار و باکسرش رو توی سبد گوشه حموم انداخت و پشتش نشست و کمر اون رو به سینه خودش تکیه زد.
پسر کوچک‌تر، دلش میخواست از شدت شرم‌ زدگی فرار کنه. دست آلفا دوباره روی کمرش نشست و انگشت‌هاش رو به صورت دورانی برای کم کردن دردش حرکت داد، دمای اب و دست‌ آلفا دردش رو کمتر کرده بودن، اما هنوزم انقدری بود که وقتی میخواست حرکت کنه چشم‌هاش خیس میشدن.
دقیقا وقتی که عضلاتش کمی شل شدن و به الفا تکیه کرد، صدای قار و قور شکمش بلند شد و جیمین حس کرد باید محو بشه.
- گرسنته؟ بایدم باشه، تقصیر منه اول باید صبحونه واست میاوردم.
بعد، دکمه کنار وان رو فشرد و دستور داد:
- یه سینی کامل صبحانه واسمون بیار توی حموم، کاملا اماده باشه.
جیمین منظورش رو از "کاملا اماده باشه" نفهمید، تا وقتی که سینی جلوش قرار گرفت و وافل‌های تکه تکه شده آغشته به نوتلا، تست‌هایی که کاملا توسط کره بادوم زمینی و مربا پوشونده شده و سه لیوان پر از شیر گرم، اب میوه و قهوه رو دید. وقتی که خدمتکارِ بتا میخواست میز چوبی مخصوص رو جلوشون بزاره، جیمین پاهاش رو جمع کرد و دست‌هاش رو روی شونه‌ها و سینش قرار داد و به سمت آلفا متمایل شد.
- لازم نیست جلوشون معذب باشی، اونا فقط دو نفرن و میدونن اگه چشمشون هرز بره زنده نمیمونن.
- دی..دیش..شششب نب...نبو...دن.
الفا، درحالی که تکه وافل رو با چنگال جلوی لب‌های امگا میگرفت، گفت:
- اکثر مواقع نیستن، فقط وقتی که حس کنم لازمه.
جیمین سر تکون داد و وافل رو خورد، شیرینی عجیبی ته دلش پخش شد، اولین بارش بود که از دست کسی چیزی میخورد، حتی وقتی مریض بود و نمیتونست بشینه‌ هم کسی دستش رو نمیگرفت و قاشق‌های سوپ رو واسش فوت نمیکرد.
در حین اینکه الفا با یک دست بهش غذا میداد، دست دیگش زیر اب حرکت میکرد و گاهی به جای اینکه کمر امگارو ماساژ بده، روی شکم، ران‌ها و یا حتی پایینتر از کمرش میخزید، و جیمین چی میتونست بگه؟ هیچی!
لاله گوش امگا رو گاز گرفت و گفت:
- میخوام یه چیزی بهت بگم امگا، در واقع یه معذرت‌خواهی بهت بدهکارم.
جیمین، با کنجکاوی برگشت و به صورت تهیونگ نگاه کرد.
الفا، لبخند ساختگی‌ای زد و خم شد و لب‌های نوتلایی پسر رو مکید، بعد، دستش رو از پشت توی موهاش فرو کرد و مثل اینکه یک سگ رو نوازش میکنه، تکونش داد.
- اولین باری که دیدمت، هیچ چیز توی مراسم خوب پیش نرفته بود و اساتید احمق دانشگاه با حرفاشون اعصابمو به‌هم ریخته بودن، وقتی‌هم که تو رو دیدم مغزم‌ انقدر قفل کرد که موقعیت رو درک نکنه و فقط تمام خشمم رو روی تو خالی کردم، اما قسم میخورم همه حرفام چرت بودن و نمیخواستم بزنمت یا توی رودخونه پرتت کنم عزیزم، متاسفم.
جیمین چند ثانیه به چشم‌های الفا خیره نگاه کرد و در اخر، سر تکون داد. اوه، واقعا؟ امگاش رو توی اولین دیدار تحقیر میکرد و بعد براش چرت‌ترین دلیل‌ها رو میاورد؟ نمیدونست باید چی بگه.
بوسه‌ای روی گردنش نشست و بعد صدای الفا توی گوش‌هاش پیچید‌:
- منو‌ میبخشی بیب؟
جوابش یه "نه" بزرگ بود، خواست بگه نه و بعد دلیل بیاره، اما بعد متوجه شد حرفاش طولانین و حوصله حرف زدن نداره.
- ی...یه چی...چیزی می...خخخوام ک.که رو.رو.روش بننن...نویسم.
الفا سر تکون داد و چند لحظه بعد، جیمین مشغول نوشتن روی تخته‌ای بود که خدمه براش حاضر کرده بودن.
"اگه اون روز، روز خوبی نبوده باید با دیدن من تبدیل به یه روز خوب میشده، من توی موقعیتی نبودم که بتونی خشمت رو روم خالی کنی چون این اولین باری بود که منو میدیدی، لازم نیست دروغ بگی خودتم به وضوح گفتی چون اصیل زاده نیستم و معلولم خیلی ناراحتی."
الفا بعد از خوندن جملاتش، توی دلش محکم به در و دیوار مشت زد چون امگا انقدری که فکر میکرد ساده لوح و احمق نبود و با یه بهانه فوق چرت دهنش بسته نشده بود.
لبخندی زد و تخته رو از دست جیمین گرفت.
- پس طول میکشه تا اعتمادتو جلب کنم و معذرت خواهیم پذیرفته بشه، اشکالی نداره، ما تا اخر دنیا وقت داریم کریم (cream). "نخونیدش کریما:/ کریمه کریم، خامه😑"
بعد، لب‌هاش رو روی لب‌های امگا فشرد و محکم بوسیدش، اون واقعا میتونست توی یه بار به یه سوپر هرزه تبدیل بشه! اما الفا با خوش شانسی تمام میتونست فقط خودش داشته باشدش.
وقتی در حد چند سانتی متر ازش فاصله گرفت، با لحن مواخذه گری گفت:
- و تو معلول نیستی جیمین، دیگه دلم نمیخواد همچین چیزی رو روی خودت بزاری، لکنت داشتن قابل درمانه.
جیمین با خستگی به حرفش فکر کرد، نه اینکه بخاطر فعالیت دیشبش یا موندن طولانی مدتش توی وان خسته باشه، نه، اون در کل خسته بود، از اینکه هیچکس بهش نگفته بود سالمه خسته بود و کمرش داشت زیر این حجم از انتظار برای شنیدن این جملات میشکست که تهیونگ اومد و از بار روی دوشش کم کرد، هنوز به اون اعتماد نداشت اما در هر حال، فقط توی دوازده ساعت گذشته زندگی مشترکشون دوتا از حسرت‌های جیمین رو برطرف کرده بود!
شیرینی بیشتری توی دلش پیچید و سرش رو به شونه الفا تکیه داد، تهیونگ با نیشخند، حرفش رو پس گرفت، اون امگا دقیقا همونقدری که فکر میکرد ابله و زودباور بود.

بعد از حموم، تهیونگ یکی از تیشرت‌های خودش و یکی از شرتک‌های جیمین رو بدون باکسر تنش کرد، خودش‌هم یه ست معمولی پوشید و رفت تا خدمه رو مرخص کنه، اونها ناهار رو اماده کرده بودن و همه چیز توی یخچال بود، اتاق کاملا تمیز شده و دیگه بوی سکس توش نمیومد، پس دیگه نیازی بهشون نداشتن.
بعد، تهیونگ اومد و تا کاناپه‌های سالن بغلش کرد، میز جلوشون قبل از اینکه خدمه برن با انواع و اقسام تنقلات و چند بطری مشروب پر شده بود.
الفا دستش رو دور شونش حلقه کرد و به خودش چسبوندش.
- دوست داری بریم مسافرت؟
- ک.کجا؟
- هرجا که کریم (cream:/) بخواد.
جیمین با گونه‌های سرخ شده، جواب داد:
- را...رایحه م.م.من خا.خامه نی.نیست.
تهیونگ، سرش رو توی گردنش فرو کرد و بینیش رو روی غده رایحش کشید.
- هست، تو بوی یاس و خامه میدی، دقیقا عین یاس سفید جوان و بی‌گناهی.
توی دلش اضافه کرد " بی‌گناه و قربانی".
جیمین، نفس عمیقی کشید.
- ن.نمیدو...دونم، من ت.تا حال..لا زی...زیاد مسا.مسافرت نرف...تم، ا..اما میش...میشه د.دریا داش..ته ب.باشه؟
- هرچیزی که تو بخوای، میگم همه چیزو اماده کنن، احتمالا فردا یا پس فردا بریم.

نرفتن، حتی قبل از اینکه جیمین بخواد چمدونش رو ببنده الفا بهش گفت کاری توی شرکت پیش اومده و حداقل تا دو ماه اینده باید سئول بمونه، اما قول داد میبرتش، در اولین فرصتی که گیرش بیاد.
صادقانه، اون از لحظه‌ای که اسم سفر اومد حس کرد دلش میخواد بالا و پایین بپره چون تا به‌ حال دریا رو ندیده بود، فقط توی تلوزیون، سوشال مدیا و البته عکس‌های بزرگی که هرسال تعداد بیشتری از اونها از اعضای خانواده توی سفرهای تفریحی مختلفشون توی سالن خانوادگی عمارت اصلی زده میشد، اون زیاد به اون سالن نرفته بود، درحالی که اون سالن مخصوص خانواده بود، گرم و راحت، صمیمیتی که توش موج میزد بیشتر از همه جا میتونست به تمام اعضای خانواده حس خونه بده، اما به جیمین نمیداد، چون همیشه توی اون سالن تحقیر و تخریب شده و بعد با چشم‌های اشکی بیرون رفته بود؛ اما هیچکس بعد از اینکه سر کارش میزاشتن و اون رو تنها توی خونه ول میکردن و برای چند هفته به تفریحشون میرسیدن، بهش نگفته بود که متاسفه، هیچکس تا حالا هیچ قولی بهش نداده بود اما اون به خاطر یه مسافرت از جفتش قول گرفت! پس مشکلی نداشت، جیمین میتونست برای کار الفا ارزش قائل بشه و صبر کنه.

_______________________________
ادیت نشده

My room is full of tulips/completedDonde viven las historias. Descúbrelo ahora