هوپی_ کار دارم میخوام برم مرخصی گرفتم جینا رو بیام بعد کنکور ببینم
کوک_ معذرت میخوام
هوپی_ فکر کن میخوای چیکار کنی.
یه لبخند بهش زد و درحالی که دستش تو جیبش بود رفت پرهن قهوهایی رنگش با شلوار طوسیش هیچ نسبتی باهم نداشتن اما اندام لاغر و کشیده جیهوپ رو به رخ میکشیدن
کوک نشست بعد چند دقیقه که سرش تو گوشی بود متوجه شدم داره گریه میکنه
من_ جونگکوک؟ گریه میکنی؟
مثل بچگیاش بغلم کرد و شروع کرد گریه کردن دستمو گذاشتم لای موهای مشکی رنگش.
من_ جونگکوکا چیشده؟
کوک_ نونا خسته شدم ... هی بهم میگن فکر کن میخوای چیکار کنی ... حوصله هیچی رو ندارم خستمه کل زندگیمو کار کردم بدون اینکه بدونم چجوری باید زندگی کنم! چرا زندگیم اینقدر تیره و تاره؟ حتی نمیدونم باید به کدوم سمت بدوم کل زندگیم دوییدن بود بدون اینکه بدونم کجا میخوام برسم
برای یه لحظه دلم برای بچهایی که از خستگیش تو بغلم گریه میکرد سوخت ... شکست
کوک_ مگه چه اشکالی داره هیچ کاری نکردن؟ بیکار بودن؟
من_ اشکالش اینجاست که اگر کار نداشته باشی کسی نیست بهت پولی بده
حالا دیگه هق هق نمیکرد آروم سرشو گذاشته بود رو پام با صدای آرومتری جواب داد
کوک_ من پول نمیخوام ... من یه خورده شادی میخوام
من_ با چی خوشحال میشی؟
کوک_ نمیدونم
گوشیم زنگ خورد از از تو جیبم درش اوردم شوگاست جواب دادم.
شوگا_ سلام جوجه
من_ کاش دیگه صدام نکنی جوجه...نوزده سالمه
شوگا_ هنوز هیجده سالته حرف نزن من بهت قول دادم به سن قانونی رسیدی دیگه بهت نمیگم جوجه ... کنکور چطور بود؟ الان کجایی؟
من_ کنکور عالی بود فقط خیلی سخت تر از اون چیزی بود که انتظارشو داشتم
صدای گرم و بمش بهم آرامش میده ... مخصوصا وقتی آروم حرف میزنه
شوگا_ کجایی؟
من_ تو پارکم با جونگکوک
آروم و با ناراحتی پرسید.
شوگا_ حالش خوبه؟
من_ خوب میشه
شوگا_ زنگ زدم ببینم چیکار کردی ... مواظب خودت باش جوجه
من_ خدافظاز پشت گوشی صدای جین امد که میپرسید کی بود
شوگا_ جوجه
حدس زدم که الان داره میخنده چون میدونه از جوجه بدم میاد.
قضیش برمیگرده به اون زمانی که سیزده سالم شده بود و شوگا با جوجه امد خونمون.
از ترسم پریدم رو کمر جیمین همه از خنده روده بر شده بودن. بهشون گفتم برای چی جوجه میخرید شوگا گفت که مرغ بشه تخماشو بفروشم.
گفتم اگر خروس بود چی؟ گفت بفروشمش منم از دهنم در رفت گفتم خو من جوجهات فقط اینو بزار بره. هیچی دیگه ول کنم نیست بهم میگه مرغ نشدی هنوز جوجهایی هفت سال گذشته فقطم شوگا میگه جوجه.
بعضی وقتا احساس میکنم خیلی مهربون و دوست داشتنیه بعضی وقتا هم دلم میخواد سر به تنش نباشه ولی ...
همیشه دوست داشتم کنارم باشه هی جینا از تخیلاتت بیا بیرون اونجا جای خوبی نیست.
من_ خوب جونگکوکا گفتی بعد کنکور میخوایم بریم دوتایی جشن بگیریم؟
خودشو جمع و اشکاشو پاک کرد.
جونگکوک_ نونا بریم شام بخوریم؟
من_ پولاتو برای خودت نگه دار تا وقتی که عقلت بیاد سر جاش پول داشته باشی
نگام کرد و یه لبخند زد دستمو گرفت تو دستش که حالا دیگه مردونه شده
جونگکوک_ قول میدم فردا برگردم سرکار
خندیدم و یکی زدم تو سرش.
من_ حتما باید از این حرفا بهت بزنن تا زندگی کنی؟
از جاش بلند شد دستامو سمتش دراز کردم دستامو گرفت و کشید
جونگکوک_ شام چی میخوای؟
به شوخی گفتم
من_ تو حتما ازم یه چیزی میخوای وگرنه اینقدر مهربون نمیشدی
جونگکوک_ جیناااا؟؟ ... خیلی بدجنسی
رسیدیم به یه رستوران، پشت میز تو فضای باز نشستم.
جونگکوک_ من میرم غذا رو سفارش بدم بیام.
پشتشو به من کرد و رفت.
گوشیم زنگ خورد اینقدری که امروز گوشیم زنگ خورد تو این پنج سال که گوشی داشتم زنگ نخورده.
تهیونگ_ سلام آجوما کجایی؟ بیام باهم بریم بیرون
من_ کوفت و آجوما چه خبره امروز همه میخوان با من برن بیرون؟
تهیونگ_ هیچی میخواستم یه خورده تنهایی باهم حرف بزنیم
من_ تو کجایی اینقدر ساکته اونجا؟
تهیونگ_ مثل همیشه کتابخونه
من_ پیش نامجون؟
تهیونگ_ آره ... کجایی؟
من_ دیروز کوکی بهم زنگ زد گفت میخواد باهام بیاد بیرون
تهیونگ_ پس با کوکی بیرونی ... باشه ممنون خدافظ
من_ میخوای فردا بریم بیرون؟ جونگکوک میخواست باهم حرف بزنیم خوب ... میدونی؟
تهیونگ_ اشکال نداره شب باهم حرف میزنیم
برای یه لحظه عذاب وجدان گرفتم آخه این اواخر وقتمو با جونگکوک میگذرونم و هرچقدر تهیونگ و جیمین بخوان باهام حرف بزنن وقت ندارم
من_ باشه پس ... خدافظ مواظب خودت باش
تهیونگ_ تو هم همینطور
گوشی رو قطع کردم و گذاشتمش رو میز
جونگکوک با لبخند امد نشست پشت میز و گوشیش و گذاشت تو جیبش.
YOU ARE READING
Intimacy, a reflection of my family
Romanceچی میشه اگر یه دختر عجیبتر و کله شق تر از یه اکیپ پسر هفت نفره رو هشت نفره کنه؟ داستان از جایی شروع میشه که تهیونگ پسر شلوغ و سر به هوا از یه مرد پولدار توی ترافیک کتک میخوره اونجاست که خون جین هیونگش به جوش میاد باید چیکار کنه؟ نمیشه که اون هفت...