P50

72 5 0
                                    

جین_ جیهوپ!

جینا فکر میکرد رفتار جین باهاش تغییر کرده ... برای همین ترجیح داد سرجاش بشینه و از دور به شوگا نگاه کنه اینطوری راحت تر بود.


شب شد و همه داشتن میرفتن خونه‌هاشون
جیسو دست جیهوپ رو کشید کنار

جیهوپ_ جانم بگو!
جیسو_ میگم ... جینا رو برسونیم خونه ... به نظرم ناراحت میرسه یکم باهاش حرف بزن

نگاهی به جینا انداخت! ... معلوم بود که بعد مکالمش با جین حالش گرفته شد

جیهوپ_ ممنون چاگی که حواست به همه چیز هست
رفت سراغ جینایی که پالتوش رو دستش گرفته بود و سرش پایین بود
جیهوپ_ جینا با چی میری خونه؟

با صدای آرومش گفت

جینا_ پیاده میرم نصف راه رو بعد سونگ میاد دنبالم
جیهوپ_ خودم میرسونمت
جینا_ ممنون ولی میخوام تنها باشم.
جیهوپ_ میخوام باهات یکم صحبت کنم.

بدون هیچ حرفی دنبال جیهوپ و جیسو راه افتاد  و سوار ماشین جدید جیهوپ شد

جینا_ اوپا مبارکه ماشینت خیلی خوشگله

دستشو برد سمت دنده و دنده رو عوض کرد

جیهوپ_ شوگا سعی داره نزدیکت بشه‌
جینا_ واقعا؟ ... یعنی ...؟ واقعا جدی داری میگی؟
جیهوپ_ اگر اونی که بهت گفته دور همی داریم شوگا بوده قطعا میخواد بهت نزدیک بشه ولی میترسه ... خودت بهش نزدیک شو
جینا_ اگر پسم زد چی؟

نگاهشو از جاده گرفت و از تو آیینه به چشمای مضطربش نگاه کرد

جیهوپ_ اون قبلا تو رو رد نکرده؟

درست بود اون جینا رو رد کرده بود فقط برای اینکه خودش آمادگی نزدیک شدن رو نداشت و از تغییر میترسید و الان ... هیچ فرقی با اون موقع نداره شوگا هنوزم از تغییر میترسه.

جینا_ تو مطمئنی؟ آخه اون ... حتی نگاهمم نکرد
جیهوپ_ خودتو بزار جاش ... تو بودی چیکار میکردی؟

جیهوپ حرف درستی میزد. اون نمیتونست بیشتر از این از شوگا انتظار داشته باشه.

به هر حال رفت و آمداش با بچه‌ها ادامه پیدا کرد.

هفته بعد نا چانگ‌ها تصمیم داشت یه پارتی کوچیک تو یه ویلا با کسایی بگیره که باهاشون قرار داد بسته بود شرکت جین هم جزو اونا بود.
جینا تصمیم داشت امشب با شوگا حرف بزنه.
اول جین با جسیکا و جیهوپ و نامجون که بدون دوست دختراشون امده بودن امدن.
جینا یونا رو تو بغلش گرفت.

جینا_ اونی ... میتونه حرف بزنه؟
جسیکا_ آره میتونه همه چی بگه نزدیک دوسالشه

لپشو کشید

جینا_ ای بچه چموش فقط با من حرف نمیزنی؟

بچه اخم کرد و زد تو صورتش

یونا_ بد ... بلم بگل بابام

قهر کرد و رفت بغل پدرش

جینا_ اونی! ... شوگا کی میاد؟

قبل از اینکه جوابشو بده شوگا با جونگ‌کوک و تهیونگ و جیمین وارد شد. با لبخند تصنعیش امد جلو و به پدر جینا سلام کرد
نامجون که کنار شوگا بود گفت.

نامجون_ هیونگ! ... یه جوجه‌ایی مرغ شده.

شوگا خوب منظورشو گرفته بود‌.

جینا با پیرهن مشکیی که دکمه هاش تا چاک سینه‌هاش باز بود و دامن کرمی رنگش که اندام لاغر و خوش فرمش رو به نمایش میذاشت سنش بیشتر شده بود ... خانمانه میخندید و چشماش یه برق خاصی داشت.

جیمین_ اوه اوه هیونگ! من که منتظرم.

کم کم داشتن از اینکه بهشون از تصمیمش گفته بود پشیمونش میکردن.فقط میتونست چپ چپ نگاشون کنه
جونگ‌کوک و تهیونگ‌که مدتی بود باهم‌حسابی تنها نبودن رفته بودن تو یه گوشه و با هم صحبت میکردن.

شوگا_ میدونی نامجونا! ... هیچ وقت فکر نمیکردم جینا بخواد اینقدر بزرگ بشه ... به نظرت هنوز رفتارای بچگونشو داره؟
جیهوپ_ من که میگم الان چون جلو باباشه آبرو داری میکنه

جیمین به حرف جیهوپ خندید ولی شوگا فقط به ارتباط بر قرار کردن فکر میکرد و خوب ... موزیک صحنه به کمکش امد
جین دستشو سمت جسیکا گرفت

جسیکا_ جین جلوی بچه؟
جین_ بچه باید عشق رو یاد بگیره

یونا رفت بغل نامجون و جسیکا دعوت جین رو پذیرفت ... شوگا منتظر همین بود.
بلند شد و رفت سمت جینایی که کنار پدرش نشسته بود

شوگا_ خانم نا ... این افتخار رو به من میدین؟

چانگ‌ها ... اصلا از این موضوع خوشش نمیومد
ولی جینا دستشو گذاشت تو دست شوگا و به کمکش بلند شد وقتی رفتن وسط ... دستشو پشت کمر باریکش گذاشت

شوگا_ امشب ... خوشگلتر شدی!

به موهای کوتاهش نگاه کرد و یه تلخند زد.

شوگا_ موهاتو کوتاه کردی؟

دستاشو روی شونه‌هاش گذاشت.

جینا_ کسی نبود ازشون تعریف کنه

حالا صدای قلب هر دوشون به گوش همه میرسید.

جینا_ با کت و شلوار ... خوشتیپ تری!

ولی حالا هیچکدومشون حرفی برای گفتن نداشتن
بیصدا به چشمای هم نگاه میکردن

جینا_ شوگا من رفتم چون که ...
شوگا_ بزرگ شدیا ... وقتشه که دیگه جوجه صدات نکنیم.

از همون اول خوب بلد بود طفره بره
جینا از خجالت سرشو انداخت پایین

جینا_ شوگا ...؟ اگر دوست داشت بغلش میکردی؟ همون طور که جوجه پیشی رو بغل کرد؟

بغلش میکرد؟ اون حاضر بود جینا رو اونقدر به خودش بفشاره که برای همیشه همراهش باشه.

شوگا_ میخوای بغلت کنم؟ ... چرا ترکم کردی!
جینا_ شاید اشتباه کرده بود ... بغلش میکنی؟
شوگا_ هنوزم بغلش میکنم!

محکم توی بغلش فشردش
تپش قلبش بیشتر شده بود یکی باید جلوی ضربان قلبش رو میگرفت ...

شوگا_ الان صدای قلبتو همخ میشنوه.

ولی اون دلش میخواست همه صدای قلبشو بشنون ... همه بدونن چرا جینا خوشحاله!

جینا_ بزار کل کره بشنوه
شوگا_ پس بزار صداشو بیشتر کنیم ... یه چیز میخوام بهت بگم که فکر نکنم تا حالا بهت گفته باشم ... بیشتر از هر کسی دوست دارم ... منو تو بزرگ شدیم و به این معنیه که میدونیم باید چطوری احساساتمون رو بیان کنیم و چطوری باهم تو یه رابطه برخورد کنیم‌ ... ما احساس حسادتمون رو بیش از حد نشون میدادیم و باعث شد هم رو از دست بدیم ولی ایندفعه ... میخوام جدی تر باهم تو رابطه باشیم .

تو راه برگشت که به خونه برمی‌گشتن با پدرش صحبت میکرد

چانگ‌ها_ جینا! ... تو نمیتونی با کسی وارد رابطه بشی که فقط دو روزه میشناسیش
جینا_ من یازده ساله میشناسمش بابا و قبلا باهاش تو رابطه بودم پس به نظرم این رابطه مشکلی نداره
چانگ‌ها_ یعنی چی که قبلا باهاش تو رابطه بودی؟ فکر نکردی باید اول دربارش فکر کنی.
جینا_ بابا! ... من بیست و چهار سالمه اونقدر بزرگ شدم که بدونم پارتنرم رو چشکلی انتخاب کنم

خوب! اون دلش نمیخواست دوباره دوستاشو از دست بده.

Intimacy, a reflection of my family Where stories live. Discover now