P47

25 2 0
                                    

2018 / 6  / 13


سه سال شده بود که جینا و شوگا باهم تو رابطه بودن هر دوشون از این قضیه خیلی خوشحال بودن و رابطشونو جدی تر کردن.

با اینکه یه سری دعواهای کوچیک‌ و بزرگ‌ داشتن ولی هر روز بیشتر از دیروز به هم وابسته میشدن.

نامجون و سونگهیون هم وارد رابطه جدی تری شدن و رابطه های قبلیش رو فراموش کرد همونطور که خودش فکر میکرد سونگهیون امده بود از منجلابی که خودشو توش گیر انداخته بود نجات بده.

جیمین رابطش با جیا بدتر شده بود و هر دوشون هر روز به قطع و پایان رابطه فکر میکردن چون جیمین هنوز یاد نگرفته بود چطوری باید با یه دختر رفتار کنه ... و جیا ... اون اصلا قواعد در رابطه بودن رو در نظر نمیگرفت.

جونگ‌کوک و تهیونگ باهم زندگی کردنشون کمکشون کرده بود مثل قبل بحث و دعوا نکنن و عین دوتا آدم بزرگ درباره همه چیز فکر کنن و رابطشونو پیش ببرن البته اینکه بخوان رعایت جیمین رو هم بکنن بی تاثیر نیست!

یونا شیش ماهش شده بود و به تازگی شیرینی زیادی داشت.
بلاخره پدر جسیکا باهاش آشتی کرد و به دیدنش رفت. جین از جایگاه جدیدش توی زندگی به شدت خوشحال بود. و میدونست همه اینا یه ترفیعه و باید یادیگیره مثل پدرش بیخیال بچش نباشه.

جیسو بلاخره تونست نظر ایسول رو جلب کنه که بتونه با جیهوپ زندگی کنه چون جیهوپ خونه جدید اجاره کرده بود. و از شغل سرایداریش انصراف داده و جدیدا توی سینما به عنوان بلیط فروش کار میکرد. اونا مثل نامجون و سونگهیون باهم زندگی میکردن.

جینا که بعد از اون قضیه کسب و کارش رو از سوجئون جدا کرده بود بیکار ننشست و دوباره اعلامیه برای معلم خصوصی بودن  رو داد. کارش مثل بار قبل دوتا تایم داشت از صبح تا ساعت دوازده و  از ساعت چهار تا ساعت هشت کار میکرد و نسبت به قبل دانش آموزای بیشتری رو جذب کرده بود. چون میرفت خونه‌هاشون.
امسال بیست و سه سالش میشه؛ و میشه یازده سال که با این خانواده عجیب زندگی میکنه.

طبق معمول تایم استراحتش رو رفت پیش شوگا و بعد از نهار بهش گفت که دیر میاد خونه.

پشت میز تو آشپز خونه نشست کاسه رامیونش رو گذاشت و با بی میلی شروع کرد خوردن الان ساعت یازده شب بود و شوگا هنوز نیومده بود.

گوشیش رو برداشت و بهش زنگ زد در کمال ناباوری ریجکت کرد. یکم که طول کشید دید نمیتونه بیخیال بشینه
یه زنگ به جیمین زد و ازش خواست که باهم برن بیرون.

باهم‌حرف میزدن ، میگفتن، میخندیدن که نزدیکی یه بار به جیمین گفت نگه داره.

جیمین_ چیشده جینا؟
جینا_ اون ... اون شوگا نیست؟

جیمین نمیدونست اگر حرفشو تایید کنه چی میشه. پس فقط گفت.

جیمین_ نمیدونم فکر کنم، خیلی شبیهشه.

از متور پیاده شد و به سمت بار رفت و به حرفای جیمین که سعی میکرد مانعش بشه گوش نداد.

بین اون همه دختر نشسته بود و این میتونست بیشتر عصبیش کنه که با یکی از همون دخترا هم صحبت شد
رفت داخل روبه‌روش ایستاد و فقط نگاش کرد

جینا_ سلام آقای مین شوگا خوبی؟

میخواست بچرخه و بره با یکی از همون پسرا برقصه که دستشو گرفت.

شوگا_ جینا

دستشو از تو دستش کشید بیرون و رفت سراغ یکی از همون پسرا

شوگا که با تمام خونسردیش نگاش میکرد. سعی کرد حواسش به جینا باشه. عصبی شده بود ولی باید خونسردیشو حفظ میکرد باید وقتی جینا میخواست میرفت کمکش ... پسرایی که معمولا میان اینجا دنبال رابطه‌های یه شبه‌ن.

برای یه لحظه نگاهش از جینا غافل شد. ولی خیلی سریع پیداش کرد.
وقتی دید پسر سرشو تو گردنش فرو برده و جینا سعی میکنه از دستش فرار کنه دیگه نتونست سر جاش بشینه رفت سراغشون یه مشت به صورت پسر مست زد. دستشو گرفت و دنبال خودش کشوند. میدونست اونی که باید عصبی باشه جیناست پس ساکت موند و منتظر موند که حرفاشو بزنه
با صدای بلند و جیغش گفت:

جینا_ خوش گذشت؟

دلش نمیخواست دعواشون رو به جیمین نشون بده

شوگا_ جینا برات توضیح میدم

امد سمتشو و انگشت اشاره‌شو سمتش گرفت.

جینا_ بگو اونجا داشتی چیکار میکردی؟ .... دیر میام دیر میامت همش برای این بود نه؟ شبا میای اینجا دیگه؟

جیمین دست جینا رو گرفت و کشید.

جیمین_ داری تند میری جینا

دستی به صورتش کشید

جینا_ چی‌چیرو تند میرم جیمین؟ خودت که با چشمای خودت دیدی؟ .... برای همین تماسمو ریجکت میکنی نه؟ میدونستم ... میدونستم.
شوگا_ جینا آروم باش گفتم برات توضیح میدم
جینا_ ازت بدم میاد نمیخوام صداتو بشنوم ... جیمین لطفا منو برسون خونه
شوگا_ ماشین دارم بیا با ماشین بریم!

بی توجه به حرف شوگا رفت سمت متور.

جینا_ جیمین؟ منو میرسونی خونه یا نه؟
جیمین_ جینا، شوگا ...

شوگا امد سمتش دستشو گذاشت رو پهلشو به خودش نزدیکش کرد تو گوشش گفت

شوگا_ گفتم تو خونه توضیح میدم. حالا بیا و سوار ماشین شو. لطفا !

دستشو گذاشت رو تخت سینش و هلش داد

جینا_ تو خودت برو سوار ماشین شو من نمیخوام با تو بیام ... جیمین بریم

جیمین سوار متور شد

شوگا_ عه ... جیمین وایسا!
جیمین_ بهم بگید چیکار کنم خوب
جینا_ برو
شوگا_ نرو

دست جینا رو گرفت و از متور پیادش کرد، تا ماشین کشوندش

شوگا_ اینقدر کله شق و یه دنده نباش توضیحاتمو گوش کن هر وقت قانع نشدی میتونی چشم و گوشاتو به روم ببندی .... حالا لطفا سوار شو!

درحالی که در رو باز میکرد گفت.

جینا_ اصلا چرا باید تو بار باشی که بخوای چیزایی رو توضیح بدی مگه به ما به هم قول ندادیم هیچ وقت بدون هم نریم بار؟

واقعا نمیتونست غرغراشو بشنوه از یه طرفی هم نمیتونست بهش بگه تمومش کنه چون اگر خودشم به جاش بود بدتر از این کارا رو میکرد.

فضای ماشین به شدت سنگین بود هیچ کدومشون صحبت نمیکردن چه شوگایی که کلمات رو توی ذهنش مرتب میکرد چه جینایی که تصمیم گرفته بود دیگه غر نزنه و ازش توضیح نخواد.
وقتی رسیدن؛ جینا اول رفت داخل لباسای تمیز رو باید جمع میکرد و تاشون میکرد.
و شوگا هم باید ظرفای کثیف دیشب رو میشست با سرعتی که ازش انتظار نمیرفت ظرفا رو شست و رفت تو اتاق که به جینا کمک کنه

شوگا_ جینا من ...
جینا_ نمیخوام چیزی رو تعریف کنی ... تنهام بزار
شوگا_ یعنی چی؟ تو باید بشنوی که من چی میگم تو نمیتونی همینطوری بدون اینکه ازم توضیح بخوای ازم به دل بگیری!
جینا_ شوگا تو نمیتونی به من بگی چیکاری رو نمیتونم بکنم.

شلوار تا شده رو داد دست جینا

شوگا_ باشه نمیتونم ... دلم نمیخواد از دستم ناراحت باشی اوکی؟ نمیزارم برداشتهای خودت رو داشته باشی. من اونجا بودم بودم چون ...
جینا_ اگر میخوای توضیح بدی اول بگو چرا ریجکت کردی؟
شوگا_ باور کن دستم خورد
جینا_ این که منطقی نبود.

تیشرت صورتی رنگشو از بین لباسا کشید و تا کرده تحویل جینا داد

شوگا_ تو بگو شام خوردی؟
جینا_ آره شام خوردم

برگشت سمتشو در حالی که سرش پایین بود گفت

جینا_ تو بار چیکار میکردی شوگا؟

نمیدونست میتونه بهش همه چیز رو بگه یا نه. اگر میگفت حرفای آقای لی رو زیر پاش میذاشت اگر نمیگفت نمیتونست جینا رو راضی نگه داره.

شوگا_ میتونم تو یه روز دیگه برات‌ توضیح بدم خوب؟

چشماشو بست

جینا_ شوگا! عزیزم.... تو داشتی اونجا چیکار میکردی؟ چرا باید من ازت توضیح بخوام؟
شوگا_ من کار داشتم آقای لی بهم یه کار سپرده بود

با صدای نسبتا بلند چندبار پست سرهم تکرار کرد:

جینا_ توی بار؟ توی بار؟ میتونه چکاری داشته باشه؟

چشماشو بست واقعا حوصله توضیح دادن نداشت

شوگا_ جینا! میتونی به من اعتماد کنی؟
جینا_ خودتو بزار جای من ... میتونستی اعتماد کنی؟ یا فقط توضیح میخواستی؟ نه نه ... توضیح هم نمیخواستی فقط سرم داد میزدی چون اصلا دلت نمیخواد منو کنار یکی دیگه ببینی بعد ... من تو رو در حال صبحت کردن با دختری که تو باره دیدم درحالی که وقتی بهت زنگ زدم ریجکت کردی. تو بودی چیکار میکردی؟ ها؟ نه بگو دیگه باز هم ریلکس وامیسادی مثل من؟ یا داد و بیداد میکردی؟! تو هیچ وقت عادلانه برخورد نمیکنی!

شوگا که حرفای جینا رو منطقی میدید سکوت کرد با صدای خفه‌ایی گفت.

شوگا_ معذرت میخوام
جینا_ معذرت؟ واقعا با کدوم رویی اینو میگی؟ چرا ...

قبل از اینکه بقیه حرفشو بزنه بغلش کرد.

شوگا_ ببخشید
جینا_ نمیگی توی بار چیکار میکردی؟
شوگا_ میگم ... میشه یکم بهم وقت بدی؟ همه چیزو برات توضیح میدم.

دستاشو دور کمر شوگا انداخت.

Intimacy, a reflection of my family Where stories live. Discover now